نیازمند اندکی فراغتیم

ما با اندوه، انس دیرینه داشته‌ایم اما آنچه فراغت و ذهن آرام را از ما گرفته، خشمی است که بر زندگی‌مان سایه افکنده و اضطراب هم چندی است که وجودمان را لبریز کرده است، آن‌چنان که مجال اندیشه‌ورزی را از ما گرفته‌است.

خلاصه خبر

ندا زمان‌ فشمی - روزنامه اطلاعات| هفته کتاب فرارسیده و شهر پر شده از فراخوان‌هایی برای ترویج کتاب‌خوانی که می‌کوشند مردم را دعوت کنند چند صفحه بیشتر بخوانند، لحظه‌ای از شتاب روزمره فاصله بگیرند و به جهان کلمات پناه ببرند. اما مسأله اینجاست که کتاب‌خوانی، فقط یک «عادت فرهنگی» نیست که با تبلیغ و سفارش عمومی به‌دست بیاید، بلکه پیش از هر چیز، نیازمند فراغت است؛ فراغتی از جنس آرامش و امنیت درونی. کسی می‌تواند با جهان کتاب رفاقتی پایدار داشته باشد که نخست از مهلکه‌ اضطراب‌های بنیادین رها شده باشد. 

پیوند ایرانیان با دانایی، درازآهنگ و دیرینه است. ریشه‌های این سرزمین آغشته به میل به دانستن و فهمیدن است. وقتی به گذشته نگاه می‌کنیم، نشانه‌های روشنی از یک سنت دیرپای دانایی می‌بینیم: در تخت‌جمشید، هر سنگ‌نگاره نه‌فقط قدرت، که نظم و خرد جمعی را بازتاب می‌دهد. در گنجینه  اوستا، ایرانیان برای نخستین بار نظامی منسجم از اندیشه دینی، اخلاقی و جهان‌شناختی ساختند؛ کاری که بدون فرهنگ نوشتن و مطالعه ممکن نبود. دانشگاه جندی‌شاپور، یکی از قدیمی‌ترین مراکز آموزش عالی جهان، دانش پزشکی و فلسفی را از یونان، مصر و هند گرد آورد و به زبان پهلوی ترجمه کرد؛ جایی که کتاب نه وسیله تجمل، که ابزار فهم و شفا بود.

بعدتر، در دوره اسلامی، این سنت به اوج رسید: در کتابخانه‌های ری، نیشابور و اصفهان، هزاران نسخه خطی گرد آمد. ایرانیانی چون ابن‌سینا و بیرونی کتاب را میدان کشف حقیقت کردند و ادبیات فارسی، از شاهنامه تا گلستان، خود گواهی است بر مردمی که با واژه‌ها زیسته‌اند.  این تاریخ نشان می‌دهد مردم ایران با خواندن بیگانه نیستند؛ آنچه امروز مانع است، نه فرهنگ ایرانی، که سنگینی شرایطی است که مجال طبیعی دانستن را از آنان گرفته است.

ما هم خواندن را دوست داریم و شاید می‌توانستیم در جهان ادبیات بی‌پروا سفر کنیم، در آرامش یک عصر طولانی رمان‌های کلاسیک جهان را از نو بخوانیم؛ بگذاریم سرمای سیبری از لابه‌لای صفحات «مجمع‌الجزایر گولاگ» تا مغز استخوانمان نفوذ کند یاگرمای سوزان الجزایر از دل «بیگانه» آلبر کامو پوست صورتمان را بسوزاند، اگر اندوه نان و هراس فردا این‌چنین بر زندگی‌مان سایه نمی‌انداخت.

شاید می‌شد در کوچه‌های پاریس با ویکتور هوگو قدم بزنیم، یا با نوشته‌های کافکا در برلین خاموش، اضطراب وجودی را تجربه کنیم نه اضطراب اجاره‌خانه را.می‌شد قصه‌های تولستوی را زندگی کرد؛ مثلا چشم در چشم آنا کارنینا بایستیم و تراژدی انتخاب‌های انسانی را بی‌شتاب بخوانیم، انتخاب‌هایی که در جهانی باهوش و آرام معنا پیدا می‌کنند. اگر شانه‌هایمان از بار دغدغه‌های ابتدایی خالی می‌شد، «جنگ و صلح» فقط داستان نبود؛ آینه‌ای از زندگی ما می‌شد.

ما با اندوه، انس دیرینه داشته‌ایم اما آنچه فراغت و ذهن آرام را از ما گرفته، خشمی است که بر زندگی‌مان سایه افکنده و اضطراب هم چندی است که وجودمان را لبریز کرده است، آن‌چنان که مجال اندیشه‌ورزی را از ما گرفته‌است.

می‌گویندکه ایرانیان عصر حاضر اهل مطالعه نیستند و برایش دلایلی هم برشمرده‌اند؛ از گرانی کتاب گرفته تا رواج فناوری‌های نوین و خو گرفتن افراد به تماشای محتوای تصویری سرگرم‌کننده و ... اما قبل از همه اینها، یعنی پیش از آنکه فرد برای خریدن کتاب اقدام کند و قبل از آنکه با قیمت‌های شگفت‌انگیز آن مواجه شود، باید تکانه‌هایی در وجودش باشد که شوق خواندن و میل به دانستن را در او برانگیزانند و علایق ادبی و دانشی او را برایش هویدا سازند.

تلاش برای خرید کتاب، در مرحله بعد اتفاق می‌افتد در حالی که ما در همان مرحله اول گیر افتاده‌ایم و آن‌قدر لبریز از احساسات منفی شده‌ایم که آرامش از وجودمان رخت بربسته است. مطالعه، پیش از هر چیز، غفلت می‌خواهد؛ غفلت از هر آنچه ما را ناامید و مضطرب می‌کند و نیازمند فراغت است؛ فراغت به معنای آسودگی و خرسندی، درست مثل آنجا که سهراب می‌گوید:

«پشت تبریزی‌ها/ غفلت پاکی بود/ که صدایم می‌زد... لب آبی/ گیوه‌ها را کندم‌/ و نشستم‌، پاها در آب‌/ من چه سبزم امروز.»

نظرات کاربران
ارسال به صورت ناشناس
اخبار داغ