وعده بنی‌صدر و نوعروس سوسنگرد

سوسنگرد بوی دود می‌داد و باروت. سرتاپای عروس و داماد جوان پر از خون بود!گرمای نفس‌های حبیب که داشت کم‌کم سرد می‌شد، خدیجه خودش را برای اسارت آماده کرد...

خلاصه خبر

وعده بنی‌صدر و نوعروس سوسنگرد

سوسنگرد بوی دود می‌داد و باروت. سرتاپای عروس و داماد جوان پر از خون بود!گرمای نفس‌های حبیب که داشت کم‌کم سرد می‌شد، خدیجه خودش را برای اسارت آماده کرد...
گروه زندگی: روزهای آغازین جنگی تحمیل شده بر مردم سرزمینمان بود که حال و هوای سوسنگرد پر از دود و باروت شد. موقعیت استراتژیک این منطقه چشم طمع دشمن بعثی را متوجه خودش کرده بود.باید کاری کارستان می‌شد . هم سپاه و بسیج، هم نیروهای مردمی و هم ارتشی که برای حفظ کیان این مرزوبوم سوگند خورده بود.اما امان از کارشکنی‌ها. وعده بنی‌صدر  برای پیوستن ارتش به جمع مدافعان سوسنگرد و دستور برای عدم حضور آنها در میدان!و امروز سالگرد چنین ثانیه‌های پرافتخاری در کتاب تاریخ سرزمین مادری است.

خاطره اتحادی که کارستان کرد

در بامداد ۲۶ آبان ۱۳۵۹، ارتش، سپاه و نیروهای مردمی، در نخستین همکاری گسترده و سازمان‌یافته خود، همچون طوفانی به‌سوی سوسنگرد شتافتند. این عملیات با وجود کارشکنی‌های سیاسی و دستور مستقیم بنی‌صدر برای توقف، با عزم راسخ فرماندهان میدانی و هدایت آیت‌الله خامنه‌ای و فداکاری مردانی مانند  شهید مصطفی چمران به‌پیش رفت.دشمن رویای فتح اهواز را در سر می‌پروراند، اما وادار به عقب‌نشینی شد و حلقه محاصره شکست. آزادی سوسنگرد، شعله امیدی بود که روحیۀ ملت ایران را برافروخت و به دشمن نشان داد پاگذاشتن به این سرزمین، به این آسانی‌ها هم نیست.

شیر زنانی که پای دفاعی مقدس ایستادند

اما نام سوسنگرد و التهاب و بی‌قراری های لحظه‌لحظه‌هایش به نام شیرمردان و شیر زمانی گره‌خورده‌است که خدیجه خانم یکی از آنهاست‌.بانوی آزاده‌ای که از ۵۰ روز غم و اندوه، ترس و اضطراب... و در نهایت افتخار و اقتدار،یک‌دنیا خاطره دارد.

بانویی که نشان از سوسنگرد دارد

«خدیجه میرشکاری»، دختری از دیار مردان و زنان پولادین بود.زاده بستان در خوزستان.در آستانه جوانی، عشق را در کنار «حبیب»، فرمانده دلیر سپاه سوسنگرد یافت. سه ماه از ازدواجشان نمی‌گذشت که طوفان جنگ از راه رسید.همه‌جا آتش بود و ویرانی .اهالی بستان راهی شهرهای دیگر شدند و نوعروس و داماد هم، راهی سوسنگرد. اما جنگ بی‌رحم بود و تا سوسنگرد قد کشید.

عاشقانه‌ای که ناتمام ماند

خدیجه آمده بود تا یار و همراه حبیب بماند. شاه‌داماد هم که فرمانده سپاه بود و تکلیفش معلوم. نوعروس هم در سوسنگرد ماند. روز اسارتش پر از التهاب بود و دیداری که تا ابد ناتمام ماند. توی جیپ نظامی روی کلی مهمات کنار حبیب نشست. شوهر محض احتیاط  یک اسلحه دستش داد!دشمن بی‌وقفه بر سر و رویشان آتش می‌بارید و دست آخر هم، کار خودش را کرد. کمر،دو پا و شانه‌های خدیجه مجروح شد. ماشین از کار افتاد و اوضاع فرمانده جوان هم که وخیم. تفنگ توی دستش با آن حجاب و مانتوی سبزرنگ کار دستش داد. فکر کردند نظامی است.دوره‌شان کردند و سوار  آمبولانس راهی عراق.تا صبح نماز و دعا خواندند و حرف‌های گفتنی را گفتند. گرمای نفس‌های حبیب سرد شده بود و قلبش از تپش ایستاده که خدیجه را به بیمارستان جمهوری الاماره بردند.و از آنجا  بود که دیگر حبیبش را ندید.
15:12 - 26 آبان 1404
نظرات کاربران
ارسال به صورت ناشناس
اخبار داغ