[مصطفی داننده] خطرناک‌ترین بحران کشور که با چاپ پول هم حل نمی‌شود!

این همان جایی است که «وجدان» از اقتصاد جا می‌ماند. همان‌جایی که اخلاق با نرخ دلار بالا می‌رود و پایین می‌آید.

خلاصه خبر

مصطفی داننده - اطلاعات‌آنلاین| بر اساس گزارش مرکز آمار ایران، نرخ تورم در کالاهای خوراکی، غیرخوراکی و خدمات طی کمتر از یک دهه پنج برابر شده است. این عدد، فقط یک شاخص اقتصادی خشک نیست؛ گزارش رسمیِ یک فروپاشی آرام است. پشت همین درصدها، میلیون‌ها زندگی خم‌شده، سفره‌های خالی و خانواده‌هایی قرار دارد که سال‌به‌سال توانشان کمتر شده و امیدشان نازک‌تر.

ایران امروز یکی از کم‌پیش‌بینی‌ترین اقتصادهای دنیا را دارد. قیمت‌ها نه ماهانه و هفتگی، که گاهی ساعتی تغییر می‌کند. مردم می‌دانند هزینه زندگی بالا می‌رود، اما نمی‌دانند تا کجا. وقتی خود رئیس‌جمهور آینده را با کلماتی مثل «بی‌آبی» و «بی‌برقی» تصویر می‌کند، معلوم است که جامعه دقیقا کجای ایستگاه اضطرار ایستاده است.

اما اقتصاد فقط جیب را خالی نمی‌کند. بحران اقتصادی، ذره‌ذره بافت اخلاقی و اعتمادی یک جامعه را می‌سابد. اینجاست که ماجرا دیگر فقط درباره تورم نیست؛ درباره فروپاشی «احساس امنیت و انصاف» است.

امروز در بازار، بخشی از مردم تصور کرده‌اند آشفتگی اقتصادی همان چیزی است که همیشه کم داشتند: «بهانه‌ای برای قیمت‌های بی‌قاعده، کارهای غیرشفاف و سودهایی که از درماندگی دیگران می‌جوشد.»

منطق‌شان هم ساده شده است: «دوران سخت است، اگر به دیگری رحم کنم، شاید فردا خودم در صف نان بمانم.»

به همین دلیل است که روایت‌های ساده‌ای مثل این، دیگر عجیب نیست: «تعمیرکار یخچال گفت تعمیر ۴میلیون، تعویض ۱۲میلیون. خودم برد را نگاه کردم، دیدم فقط خازن باد کرده. رفتم مغازه، ۱۲هزار تومان خازن خریدم و درستش کردم». ۱۲هزار تومان در برابر ۴میلیون تومان. این فقط یک تفاوت قیمت نیست؛ فاصله‌ای است بین «خدمت» و «سوءاستفاده»، بین «کار» و «فریب»، بین این‌که آدم‌ها به هم به‌عنوان انسان نگاه کنند یا فرصت.

این مثال نماد چیزی بزرگ‌تر است: وقتی اقتصاد بی‌ثبات می‌شود، اخلاق هم از جای خود را به سود می‌دهد. وجدان، اولین قربانی تورم است.

ما درباره جامعه‌ای حرف می‌زنیم که سال‌ها حلال و حرام برایش حکم قانون نانوشته داشت. اما امروز، همان جامعه‌ای که نانوایی‌اش تا تمام نشدن آرد قبلی قیمت بالا نمی‌برد، با هر جهش دلار چند پله از وجدانش را از دست می‌دهد. و این سقوط، نه ناگهانی، بلکه آرام، روزانه و بی‌صدا اتفاق می‌افتد.

بیایید صریح‌تر بگوییم: تورم فقط ارزش پول را نمی‌خورد؛ ارزش رفتار انسان‌ها نسبت به یکدیگر را هم می‌بلعد.

زورگیری، کیف‌قاپی، سرقت موبایل، دزدی از خودروها؛ این‌ها پدیده‌هایی نیستند که یک‌شبه از دل تاریکی شهر بیرون آمده باشند. این‌ها محصول دقیق و مستقیم یک اقتصاد فرسوده‌اند؛ اقتصادی که در آن بخش بزرگی از مردم دیگر به «راه درست» دسترسی ندارند.

وقتی دستمزد واقعی زیر بار قیمت‌ها له می‌شود، «کارِ قانونی» دیگر به‌تنهایی توانِ زنده نگه‌داشتن خانواده را ندارد. پس بخشی از جامعه به مسیرهای کوتاه‌تر و تیره‌تر فکر می‌کند؛ مسیرهایی که دیروز از آن‌ها فرار می‌کردند اما امروز تصور می‌کنند انتخاب دیگری ندارند.

در همین خانه‌ها، پدری که از ساعت پنج صبح تا ده شب کار می‌کند و آخر ماه باز هم در پرداخت کرایه خانه می‌ماند، چطور می‌تواند به نیازهای روانی و عاطفی فرزندانش برسد؟ او نه بی‌مسئولیت است، نه بی‌عاطفه؛ فقط زیر بار زندگی خم شده است. این «نبودن»ِ طولانی، این کمبود توجه و زمان، آرام‌آرام خانواده‌ها را ترک می‌دهد. و هر خانواده ترک‌خورده، یک بحران اجتماعی تازه است.

مشکل آنجاست که همه این نشانه‌ها کنار هم یک پازل واضح می‌سازند: جامعه‌ای که در آن هرکس می‌کوشد «گلیم خودش» را از آب بیرون بکشد، دیر یا زود تبدیل به جامعه‌ای می‌شود که در آن مردم دیگر گلیمِ دیگری را نمی‌بینند؛ حتی اگر در حال غرق شدن باشد.

این همان جایی است که «وجدان» از اقتصاد جا می‌ماند. همان‌جایی که اخلاق با نرخ دلار بالا می‌رود و پایین می‌آید. همان‌جایی که جامعه آرام‌آرام از یک بدن یکپارچه، به مجموعه‌ای از سلول‌های تنها تبدیل می‌شود که فقط برای بقا می‌جنگند.

و این، خطرناک‌تر از هر بحران اقتصادی است؛ چون وقتی اخلاق فرو بریزد، هیچ چاپخانه‌ای برایش اسکناس جایگزین نمی‌زند.

نظرات کاربران
ارسال به صورت ناشناس
اخبار داغ