

روایت معجزه اسکاتلند: بغض 28 ساله شکست
اسکاتلند در شبی طوفانی معجزه کرد، 28 سال ناکامی را به اعماق تاریخ هل داد و یکی از جذابترین معجزههای فوتبال راهی جام جهانی شد.
به گزارش ورزش سه، باد سرد از فراز تپههای گلاسگو میوزید و بر چهرهی پیر و سالخورده همپدن پارک شلاق میزد، اما هیچکس حسش نمیکرد. هزاران هوادار پرشور اسکاتلندی در سرمای استخوانسوز خودشان را به همپدن رسانده بودند. آنها رویایی داشتند: باید دانمارک را میبردند و به جام جهانی میرفتند.
کسی که مردم اسکاتلند را بشناسد از این استواری تعجب نمیکند. در شبهجزیره بریتانیا این مردم به استواری و شجاعت و حتی گاه سماجت معروفند. اگر فیلم شجاعدل را دیده باشید میدانید که سلحشوری و مقاومت چقدر برای اسکاتلندیها اهمیت دارد. چند روزی بود که در آن سرزمین همه یک ماموریت داشتند: تزریق روح سلحشوری به یازده شوالیهای که سهشنبه شب باید در همپدن به مصاف وایکینگهای دانمارکی میرفتند برای محقق کردن یک رویای ملی: صعود به جام جهانی.
به همین دلیل بود که دیشب هوای شهر حس خاصی در خود داشت؛ سنگینیِ انتظار یک ملت، بوی امید، و رویایی که سالها در دل مردم خاک میخورد و کسی جرأت نمیکرد بلند بگویدش: ما میخواهیم به جام جهانی برویم!

اسکاتلند، بعد از ۲۸ سال، فقط یک قدم تا جام جهانی فاصله داشت. یک قدم؛ اما قدمی که به اندازه عبور از یک کوه سخت و دشوار بود. دانمارک روبهروی آنها ایستاده بود؛ تیمی آرام و مطمئن به خود که برای صعود تنها یک مساوی میخواست. مردم اسکاتلند و آنهایی که دیشب خودشان را به همپدن رساندند میدانستند این مسیر، ساده نیست. هرگز برای اسکاتلند ساده نبوده.
اما از همان دقیقههای اول معلوم شد این شب، شبِ دیگری است. تماشاگران بیقرار بودند و نمیتوانستند بنشینند، انگار از قبل میدانستند جادویی در راه است. بعد از بازی سرمربی اسکاتلند استیو کلارک گفت: "آنها جادو را بو میکردند." گویی همپدن، قبل از هر کس دیگری آینده را فهمیده بود.
همه چیز از یک قیچی برگردان استثنایی شروع شد و مکتامینی بود که در همان دقایق اول اسکاتلند را پیش انداخت. اسکاتلندیها 54 دقیقه در شور و حال جام جهانی بودند تا اینکه در دقیقه 57 یک خطا و یک پنالتی رویا را مثل آوار روی سرشان خراب کرد و فریادهای هویلوند خیلیها را به ناامیدی رساند. ولی مگر اسکاتلندیها تسلیم میشوند؟ شنکلند باز هم اسکاتلند را پیش انداخت ولی پنج دقیق بعد دانمارک دوباره بازی را به تساوی کشاند. امیدها یک بار دیگر از بین رفت.
بازی به وقت تلفشده رفته بود. اکثر تیمهای ملی، به جز معدودی از آنها، در چنین شرایطی دیگر امیدی ندارند ولی اسکاتلندیها هرگز اینطور نیستند. ضربه تیرنی، اولین ترک بر دیوار سخت دانمارک بود. بوی تغییر آمد؛ شبیه بوی خاک بعد از باران. از آن لحظههایی که تاریخ تصمیم میگیرد ورق بخورد. یعنی باز هم ممکن است دانمارکیها برگردند؟ نفسها تنگ شده بود و اضطراب روی سکوها موج میزد.
و بعد… مکلین، از جایی که هیچ عقل سلیمی شلیک نمیکند، توپ را برداشت و شوت کرد. شوت از نیمه میدان، پرواز توپ در هوای گلاسگو، با قوسی که انگار زمان را کند کرد. توپ آرامِ آرام فرود آمد، تور لرزید، و همپدن پارک منفجر شد. دقیقه 90+8، نتیجه 4-2.
رسانههای اسکاتلندی بعد از بازی نوشتند: «آن لحظه عقل در فوتبال مرد. تنها دیوانگی باقی ماند.»

سوت پایان که به صدا در آمد، زمین زیر پای بازیکنان لرزید. 4–2. سیل آدمهایی که گریه میکردند، میخندیدند، فریاد میزدند. آنهایی که ۲۸ سال، فقط خاطرهای محو از حضور در جام جهانی داشتند و احتمالا از پدرهایشان درباره جام جهانی شنیده بودند: فقط حسرت. اما درخشش تاریخی شجاعدلها حسرت را تمام کرد. حالا نسل دیگری از اسکاتلندیها میتواند جام جهانی را تجربه کند.
اندی رابرتسون، با چشمهای خیس، گفت: "به ژوتا فکر کردم. همیشه رویای جام جهانی را با هم تعریف میکردیم." جالب است، نه؟ اسکاتلندیِ لیورپول در اوج احساس به فکر همتیمی درگذشتهاش میافتد. این جمله در رسانهها وایرال شد، نماد تیمی انسانی، صادق، و تشنهی افتخار.

استیو کلارک، سرمربی اسکاتلند در میکسدزون در میان همهمه ایستاد. لبخندی آرام داشت؛ شبیه مردی که از طوفان برگشته باشد. او فقط یک جمله گفت: "این تیم به مردمش بدهکار بود… امشب قرض را پس داد."
دیشب در همپدن، فقط شاهد یک بازی فوتبال نبودیم. دیشب لحظهای بود که یک ملت، بعد از سالها، یادش آمد هنوز میتواند رویا ببیند.










