همشهری آنلاین - سروش جنابی : راویان، زندگی طیب حاجرضایی، لوطی نامدار میدان خراسان، را به دو بخش تقسیم میکنند؛ بخشی مملو از شرارت، درگیری و چاقوکشی که به زندان و تبعید منجر شد و بخشی دیگر که از آن با عنوان دوران «تحول شخصیت» و بازگشت به سوی خدا مینامند. این روایت دوگانه مبنای تاریخنگاری پیرامون شخصیت طیب بوده است. آیا چنین است؟
خبر نزاع کرمانشاه به تهران رسید
مرحوم «نصرالله خالقی»، از لوطیان تهران قدیم، در برابر این سؤال مجله شاهد ایثار، شماره ۶ که از چه زمانی نام طیب سر زبانها افتاد، میگوید: «از سربازی که برگشت، شد طیب خان. در دعوایی که توی شهر کرمانشاه اتفاق افتاد، تفنگ میشکند و ژاندارمها را میزند.» «امیر حاجرضایی» کارشناس فوتبال که برادرزاده طیب است، در مورد این درگیری میگوید: «طیب تصمیم گرفت مدتی به کربلا برود تا هم امام حسین (ع) را زیارت کند و هم از دستگیری نجات پیدا کند، نزدیک مرز برای صرف غذا به قهوه خانه رفت و وقتی متوجه شد چند جوان مست میخواهند نوجوانی را آزار و اذیت کنند با آنها درگیر شد و نوجوان را نجات داد، اما همان درگیری زمینه دو اتفاق مهم در زندگیاش شد.»
امیر حاجرضایی در مصاحبه با باشگاه خبرنگاران جوان در ۱۱ آبان ۹۸ ماجرا را چنین ادامه میدهد: «ضرب و شتم جمعیت زیاد داخل قهوهخانه و استفاده از صندلی و میز برای درگیری و شکستن تفنگ یکی از مأموران ژاندارمری در شرایطی که بدنش چاقو چاقو شده بود، باعث شد ظرف مدت چند روز طیب حاج رضایی به طیبخان معروف شود و آوازهاش توسط رانندهها به تهران برسد، اما حین همان درگیری وقتی نوجوان مزبور را به ژاندارمری برد به دلیل سوابق قبلی به زندان افتاد.»

نصرالله خالقی که یار غار طیب بوده در همین مصاحبه، خانواده طیب را چنین معرفی میکند: «اینها چهار برادر بودند؛ مسیح، طاهر، طیب خان و اکبر. پدرش اهل قرهقون قزوین بود. پدرش علیحسین قرهقونی به نانواییها سوخت میرساند و سوخت صنف نانواییها دست پدرش بود، اما مادرش تهرانی بود.»
او در باره دعواهای معروف طیب از جمله با مصطفی دیوونه یا محمد پررو به این نکته تأکید میکند که «اصلاً طیب خان دنبال دعوا و این جور چیزها نبود. بعضی لاتها که میخواستند معروف شوند، میآمدند و با طیب خان طرف میشدند. او به کسی کار نداشت. بعضیها هم برای اینکه سرشناس شوند با طیب دوست میشدند و برایش کار میکردند.»
ماجرای دو دعوای معروف
اما ماجرای این دو دعوای معروف که خالقی به آنها اشاره میکند، چیست؟ حادثه اول به دنبال یک بگو و مگوی لفظی بین طیب و مصطفی دیوونه رخ میدهد و کار به چاقو و چاقوکشی میکشد، اما به گفته این لوتی قدیمی، «حاج ابرام سلاخ به جای طیب خان، مصطفی دیوونه را میزند و به او میگوید: نری بگی با طیب خان دعوا کردم و معروف بشی، بگو ابرام سلاخ منو زده! مصطفی دیوونه را گرفتند، اما آشنا داشت آزاد شد و طیب را بردند زندان.»
خالقی ماجرای دعوای دوم را که به تبعید طیب به بندر عباس منجر شد، چنین ذکر میکند: «طیب خان سر جریان و دعوای محمد پررو حبس شد. البته ابرام خرکچی، محمد پررو را میزند، اما خود محمد پررو خودزنی میکند که به قلبش میخورد و میمیرد. این قتل گردن طیب خان را گرفت و چون پای چاقوکشی در میان بود، تبعید شد. آن زمان قانونی تصویب شده بود که چاقوکشها را تبعید میکردند به بندرعباس. هجده ماه حبس بودیم که به اصطلاح تبعید میگفتند.»
شرارت یا انسانیت؟
«بیژن حاجرضایی»، فرزند همسر دوم طیب، هم در مصاحبهای به همین وجه از شخصیت پدرش اشاره میکند و میگوید: « پدرم آدم مشهوری بود در تهران و هر کس که میخواست خودی نشان دهد میگفتند باید طیب را بتواند بزند. خیلی از دعواها اینطور پیش میآمد. یک نفر جلویش درمیآمد که خودی نشان دهد و درگیری برای دفاع از خودش بوده.»
او در این گفتگو که در سایت مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۲ بهمن ۱۳۹۲، درج شده میافزاید: «اینکه گفته میشود پدرم زندگیاش دو بخش بوده که یکی شرارت و دیگری انسانیت بوده قبول ندارم. همۀ عمرش برای امام حسین(ع) زندگی کرد.» خالقی نیز به این نکته به گونه دیگری تأکید و اظهار میکند: «طیب خان جوانمردی به تمام معنا بود. مشدی بود. به فقرا میبخشید. کمکم اعتبارش بالا گرفت. هرچه اعتبارش بالا گرفت، دشمنش هم زیادتر شد.»










