مردی که دیپلم نگرفت تا چراغ کتابفروشی خاموش نشود

چند قفسه آن طرف‌تر به کتاب «فارسی سال سوم دبیرستان» می‌رسیم، کتابی که محمدتقی بهار، غلامرضا رشید یاسمی، بدیع‌الزمان فروزان‌فر و عبدالعظیم قریب سال ۱۳۳۲ متون آن را انتخاب کرده‌اند، با حوصله آن را از قفسه کتابخانه‌اش بیرون می‌کشد، با دقت سلفون دور کتاب را باز می‌کند و چنان از آن سخن می‌گوید که گویی با موجود زنده‌ای روبه‌روست.

خلاصه خبر

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین ساره گودرزی در ایبنا نوشت: خیابان کریمخان پایتخت، عصرهای پاییز، حال و هوای دیگری دارد، کتابفروشی‌ها مشتریان خود را دارند و هوا، بوی نسکافه و گاهی، بوی برگ‌های خیس می‌دهد. رهگذران آرام‌تر قدم برمی‌دارند، انگار هرکس در سکوتی کوتاه میان شتاب روزانه و روشنایی زودگذر مغازه‌ها گم شده است. در هیاهوی شهر، کریمخان انگار مکثی طولانی در دل شهر است؛ محله‌ای فرهنگی که آدم‌ها برای چند دقیقه از شلوغی تهران فاصله می‌گیرند، کتابی ورق می‌زنند، جرعه‌ای قهوه می‌نوشند و یادشان می‌افتد هنوز می‌شود آهسته‌تر زندگی کرد.

به کتابفروشی «اساطیر» قدم می‌گذارم، جلوی در با ناشر و کتابفروش قدیمی شهر روبه‌رو می‌شوم و با او به دل میراث فرهنگی‌اش می‌روم. در ابتدا من را به فنجانی چای مهمان می‌کند، بعد بدون این‌که وقت را تلف کند، با ذوق و شوق به سراغ کتابخانه‌اش می‌رود. اولین کتابی که نشانم می‌دهد «حساب نسترن» است که درس حساب برای پسران و دختران دبستان دهه ۳۰ شمسی است، بعد به سراغ کتاب «چهارم ابتدایی» می‌رود که فردی به نام محمدرضا فتحی آن را سال ۱۳۳۴ برای خودش خریده است، اثری که چاپخانه بانک ملی آن را چاپ کرده است.

اما آوازه کتابخانه او سال‌هاست، در میان اهالی نشر زبانزد است، کتابخانه‌ای که ۶۵ سال عمر و جوانی‌اش را برایش گذاشته است، از جلوی دانشگاه تهران تا سفرهایش به شهرها و کشورهای مختلف. هر کجا کتابی دید که جایش در کتابخانه‌اش خالی بود و آن را دوست داشت، خرید و روز به روز به فهرست کتاب‌هایش اضافه کرد.

صحبت از «عبدالکریم جربزه‌دار» است، مدیر انتشارات و کتابفروشی اساطیر؛ مردی که پای فرهنگ این مرز و بوم ایستاده است و بخش عمده کتاب‌هایش در حوزه‌های اسلام‌شناسی، عرفان، ادب فارسی و تاریخ اسلام و ایران است، مردی که قدم زدن میان دنیای کتاب‌ها و کتابخانه‌اش خود حدیث عاشقی‌ست…

درِ چوبی اتاق کارش که باز می‌شود، بوی کاغذهای کهنه و جلدهای چرمی، فضایی می‌آفریند از آرامش و احترام به دانش. قفسه‌هایی که تا سقف بالا رفته‌اند، هرکدام داستانی دارند؛ برخی از آن‌ها یادگار سال‌هایی‌اند که جربزه‌دار با دست خالی اما با دلی پُر از عشق، از دکه‌های کنار خیابان انقلاب کتاب‌هایی را می‌خرید که شاید هیچ‌کس جز او قدرشان را نمی‌دانست.

او کتاب را فقط شیئی فرهنگی نمی‌بیند؛ هر کتاب برایش روحی دارد که باید در جای درست خود قرار گیرد و همین عشق بود که کتابخانه‌اش را به یکی از کمیاب‌ترین مجموعه‌های شخصی در حوزه فرهنگ و تاریخ ایران بدل کرده است؛ کتابخانه‌ای که امروز، حسرت بسیاری از پژوهشگران و محققان حوزه تاریخ و فرهنگ است.

کتاب‌ها مسیر زندگی‌ام را تعیین کردند

هر کتاب قدیمی با برگه‌های زردرنگ را که در دست می‌گیرد، انگار پرت می‌شود به سال‌ها قبل، خنده می‌دود توی صورتش و با ذوق آن را نشانم می‌دهد: «این را ببین دخترم، اسرارالتوحید به انتخاب احمد بهمن‌یار است، این کتاب در زمان وزارت اسماعیل مرآت به عنوان وزیر فرهنگ در زمان پهلوی اول منتشر شده است، او دستور داده بود یکسری کتاب آماده کنند تا دانش‌آموزان کلاس ششم بخوانند، سطح کار و داستان‌های انتخاب‌شده را ببین....»

صفحات کتاب را ورق می‌زند و می‌گوید: «حروفچینی این کتاب دستی بوده و انتشار چنین کتاب‌هایی که مُعرب بودند، خیلی سخت بود، اما چاپخانه‌دارهای عاشق، با صبوری همه صفحات آن را با حروف سربی چاپ کردند. این یکی کتاب را ببین صرف حجت مظفری برای اول دبیرستان است که سیدمحمد حجت آن را سال ۱۳۱۶ تالیف کرده و قیمتش هم ۲ ریال است، چاپ کتاب هم سنگی است.»

مردی که دیپلم نگرفت تا چراغ کتابفروشی خاموش نشود

او اما معتقد است، کتاب‌ها مسیر زندگی‌اش را تعیین کرده‌اند و او فقط دنباله‌رو عشق خود بوده است. قدم به قدم با عبدالکریم جربزه‌دار همراه می‌شوم و محو می‌شوم در کتابخانه‌ای که رنگ و بوی عشق دارد، او هم با شوق تک‌به‌تک کتاب‌ها را از قفسه بر می‌دارد و درباره آن‌ها برایم شرح می‌دهد، به «منتخب کلیله و دمنه و ابن خلکان» می‌رسیم که سال ۱۳۳۰ برای سال اول دبیرستان به کوشش فاضل تونی، استاد دانشگاه تهران آماده شده است، کتابی که کلا به زبان عربی است و دانش‌آموزان دبیرستانی همه باید آن را می‌خوانند.

چند قفسه آن طرف‌تر به کتاب «فارسی سال سوم دبیرستان» می‌رسیم، کتابی که محمدتقی بهار، غلامرضا رشید یاسمی، بدیع‌الزمان فروزان‌فر و عبدالعظیم قریب سال ۱۳۳۲ متون آن را انتخاب کرده‌اند، با حوصله آن را از قفسه کتابخانه‌اش بیرون می‌کشد، با دقت سلفون دور کتاب را باز می‌کند و چنان از آن سخن می‌گوید که گویی با موجود زنده‌ای روبه‌روست.

انتشارات اساطیر را نه فقط به‌ عنوان یک بنگاه نشر، بلکه خانه‌ای برای پاسداری از میراث فکری این سرزمین می‌توان نام برد، بسیاری از نویسندگان و پژوهشگران، جربزه‌دار را نه یک مدیر نشر، بلکه همسفر مسیر علمی و فرهنگی خود می‌دانند؛ کسی که با وسواس و عشق، کیفیت را بر کمیت ترجیح داد و هر کتاب را با شأن علمی‌اش روانه بازار کرد، در همقدمی با او به مجله‌ها می‌رسیم، از مجله «تمدن»، «هلال» و «بلدیه» تا «روزگار نو»، «پیام نو» و «سالنامه پارس».

۹ ساله بود که علاقه‌مندی‌اش به مطبوعات و کتاب را با خواندن «کیهان‌بچه‌ها» آغاز کرد پدرش در میدان یخچال بروجرود، بنگاه مطبوعاتی جربزه‌دار را داشت و به همین واسطه نزدیکی‌اش با کتاب و مطبوعات پیوند خورده بود، کمی بعد به سراغ اطلاعات کودکان رفت و مطالعاتش را توسعه داد، با همه داستان‌های تاریخی و روایت‌هایی که از مردم شهرش شنیده بود، یک روز انشایی با موضوع تاریخ و فرهنگ بروجرد نوشت و سر کلاس خواند.

همقدمی ما ادامه دارد، به سمت دیگر قفسه‌ها اشاره می‌کند و می‌گوید: «اینجا هم کتاب تشریح را دارم، کتابی درباره حیوانات اهلی که تالیف کاپیتان دکتر «نیلس نرد کیست» است، رئیس و معلم مدرسه بیطاری (دامپزشکی) ژاندارمری، این کتاب سال ۱۹۱۶ منتشر شده و مطبعه (چاپخانه) برادران باقرزاده چاپ کرده و با تصاویر ابتدایی اما جذاب به تشریح حیوانات پرداخته است.»

مردی که دیپلم نگرفت تا چراغ کتابفروشی خاموش نشود

ژرفای معنا در کتاب‌ها

مسیر ما در طبقه اول به پایان می‌رسد، با او به طبقات دوم و سوم می‌روم، کتابخانه‌اش را در دل قفسه‌های فلزی جای داده است، وقتی در میان قفسه‌ها قدم می‌زند و کتاب‌ها را نوازش می‌کند، گویی تاریخ، فرهنگ و روح ایران با او نفس می‌کشند؛ جربزه‌دار مردی است که سال‌هاست میان برگ‌های کتاب‌ها زندگی می‌کند و هنوز هم قلبش با ورق خوردن هر صفحه می‌تپد.

داشتن چنین کتابخانه‌ای با این نظم و ترتیب، شاید آرزوی خیلی از کتاب‌دوستان باشد، نگاهی به تنوع موضوعی کتاب‌های کتابخانه‌اش نشان می‌دهد که آن‌چه جربزه‌دار را از بسیاری دیگر متمایز می‌کند، تنها گردآوری کتاب‌های کمیاب یا انتشار آثار وزین نیست؛ بلکه نوع رابطه‌ای است که با کتاب و اهل کتاب برقرار کرده است. او خوب می‌داند که کتاب، اگرچه در ظاهر شیئی خاموش است، اما درحقیقت پُلی است میان نسل‌ها، میان ذهن‌ها و میان زمان‌های دور و نزدیک و همین نگاه او را به یکی از معدود ناشرانی بدل کرد که هر اثر را تا ژرفای معنا می‌خواند، می‌فهمید و سپس اجازه چاپ یا انتشار می‌داد.

«اینجا همه حدیث عاشقیست… شصت و پنج سال طول کشیده تا این کتابخانه را جمع کرده‌ام…»

جربزه‌دار این جمله را می‌گوید و بعد به سمت کتاب‌ها می‌رود: «این‌جا مجموعه آثار فروغ و کتاب‌های مرتبط با اوست، این‌جا هم همه‌اش درباره تاریخ ایران و تاریخ اسلام است، هر جایی که کتابی دیده‌ام که مناسب باشد و مباحثش سندیت داشته باشد، خریده‌ام و این‌جا جمع کرده‌ام.»

کتابخانه جربزه‌دار غیر از کتاب، دوره‌ای از نشریات ارزشمند دیرین را هم در دل خود جای داده است، یک اتاق از اتاق‌های کتابخانه‌اش به نشریات اختصاص دارد، نشریاتی که شاید کمتر نسخه‌ای از آن باشد چه برسد به این‌که دوره کامل آن‌ها را داشته باشی. در حالی که قدم‌هایش را آرام برمی‌دارد و سعی می‌کند چیزی از چشم‌هایش نیفتد، یکی‌یکی برایم می‌خواند؛ دوره مجلات «یادگار»، دوره کامل «خواندنی‌ها»، دوره‌ای از نشریات «رودکی»، دوره کامل «سیمرغ»، دوره کامل «مهر»، سالنامه کشور «شاهنشاهی»، نشریه «فروهر»، نشریه «آشفته»، نشریه دانشکده اصفهان، نشریه دانشگاه مشهد، دانشگاه تهران، «اطلاعات ماهانه»، «نگین»، «علم و زندگی» و «سالنامه پارس» که از سال ۱۳۰۵ تا ۱۳۳۲ جمع‌آوری شده است.

یک اتاق هم، که او «آشپزخانه» خطابش می‌کند به آثار لاتین و فلسفه و روانشناسی اختصاص دارد، کتاب‌هایی که یا در اساطیر ترجمه شده‌اند یا منبع مطالعه و تحقیق جربزه‌دار در حوزه تاریخ بوده است، از تاریخ هرودوت تا رمان‌های پلیسی.

در میان کتاب‌هایش، یک مجموعه با جلد چرمی قهوه‌ای توجهم را جلب می‌کند، رد نگاهم را دنبال می‌کند و می‌گوید: «نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید است که سال ۱۹۶۱ در مصر چاپ شده است، ابن‌ابی‌الحدید از علمای اهل سنت در قرن هفتم بود که این اثر از مهم‌ترین شرح‌های نهج‌البلاغه به شمار می‌آید.»

مردی که دیپلم نگرفت تا چراغ کتابفروشی خاموش نشود

بخش زیادی از کتاب‌های کتابخانه‌اش به تاریخ ایران از آغاز اختصاص دارد، دوره قاجار، علویان، یادنامه‌ها و نقد ادبی. تذکره‌های فارسی، متون فارسی و گزیده‌ها، شاهنامه‌ها، مولانا، خیام، سعدی، نظامی، ناصرخسرو، سنایی، اخوان ثالث و شاعران دیگر.

به قفسه‌ای با یک مجموعه ۶ جلدی از کتاب‌هایی به نام «خواندنی‌ها و سرگرمی‌ها» می‌رسیم که سال ۱۳۳۵ برای بچه‌های ششم ابتدایی منتشر شده و مجموعه‌ای از زیباترین داستان‌های ایرانی است. جربزه‌دار میان حرف‌هایش می‌گوید که این کتاب زمینه ذهنی و تربیتی کودکان را تقویت می‌کرده است.

آشنای کتاب و اساطیر

۱۰ ساله بود که پدرش را از دست داد و خواسته و ناخواسته سرپرست یک خانواده پنج نفره شد، صبح‌ها تا یازده و نیم به مدرسه می‌رفت، بعد دوان‌دوان کتابفروشی را باز می‌کرد، دو ساعتی آنجا بود و دوباره ساعت ۲ و نیم تا ۵ عصر به مدرسه می‌رفت. بعد از آن باز به کتابفروشی پدرش می‌رفت. می‌گوید که با همه سختی‌ها اما عاشق این آمد و شد بودم، اصلاً خستگی را حس نمی‌کردم، چون نسبت به مادر و برادرها و خواهرم احساس مسئولیت می‌کردم.

در حرف‌هایش، به خاطرات قدیمش سرک می‌شد، از عشق به کتاب می‌گوید، از اینکه شب‌ها یواشکی بعد از اینکه مادرش چراغ خانه را خاموش می‌کرد، کتاب را زیر پیراهنش می‌گذاشت و به دستشویی می‌رفت و تا نیمی از شب در فضای تاریخی و پلیسی کتاب‌ها غرق می‌شد، تا وقتی که مادرش از خواب بیدار می‌شد و می‌دید چراغ روشن است و به سراغش می‌آمد.

به واسطه بنگاه کتابفروشی و مطبوعاتی پدر، با کتاب غریبه نبود، به واسطه جمع کتاب‌هایی که در کتابفروشی داشتند و علاقه‌اش به مطالعه، او یک زیست فرهنگی در دنیای کتاب و کتابخوانی و نویسندگی را تجربه کرده است. اما همان ایام، دبیرستان رفتن برایش سخت بود، چون هم درس می‌خواند و هم باید چراغ کتابفروشی را روشن نگه دارد، حرف‌هایمان که به اینجا می‌رسد، چهره‌اش جدی می‌شود، لحن صدایش تغییر می‌کند و انگار تلخی می‌دود در کلامش؛

«سال آخر دبیرستان بودم، با همه سختی‌ها اما دانش‌آموز نسبتا خوبی بودم. زمان امتحانات نهایی بود، روزی که مدیر، کارت امتحانات سراسری را می‌داد، صدایم کرد و گفت بیا پسر، کارتت را بگیر، موفق باشی. دستم را دراز کردم کارت را بگیرم، اما یکهو چیزی از ذهنم گذشت، دستم را کشیدم و گفتم نه! من امتحان نمی‌دهم.. گوشه مقوای کارت، دستم را برید.

بغض راه گلویم را گرفت، سوزش انگشتم هم اذیتم می‌کرد، سرم را پایین انداختم و دیگر چیزی نگفتم.

مدیر مدرسه که می‌دانست درسم خوب است، گفت که چی می‌گی جربزه‌دار؟ یعنی چه؟

به سختی و با بغضی بزرگ گفتم، من اگر امتحان بدهم قبول می‌شوم بعد، باید به سپاه دانش بروم و آن وقت مغازه‌مان تعطیل می‌شود و خرج خانه می‌ماند و برای این‌که تعادل زندگی‌مان به هم نخورد، باید رفوزه شوم…

و این‌طوری شد که من دیپلم نگرفتم و چند سال بعد هم به عنوان سرپرست خانوار معاف شدم و زیرش نوشتند که در صورت دریافت دیپلم این معافیت باطل است…»

این‌جا صحبت‌هایش قطع می‌شود، سکوت بین ما حکمفرما می‌شود، انگار بغض آن‌ روزها دوباره گلویش را می‌فشارد، چشم‌هایش را می‌بندد و باز که می‌کند اشک روی مژه‌هایش رد انداخته است! با دست، رد اشک را پاک می‌کند و حرف‌های‌مان به روزگاری می‌رسد که به‌ناچار مجبور شد کتابفروشی را به دلیل مشکلات مالی تعطیل کند و بعد حرف‌ها به ناشر شدنش می‌رسد.

به سال ۱۳۶۱ می‌رسیم، به زمانی که برای تکمیل کتابخانه‌اش یک جلد از دوره تاریخ طبری‌اش کم بود: «زمانی که به سراغ یکی از ناشران رفتم و خواستم که کتاب مرجعی مثل تاریخ طبری را چاپ کند، او گفت، برایم به‌صرفه نیست و به‌جای این‌که من سرمایه‌ام را برای ۱۶ جلد کتاب بگذارم، ۱۶ عنوان کتاب مختلف چاپ می‌کنم تا ۱۶ شانس داشته باشم. منطق او از منظر اقتصاد فرهنگ درست بود، چون همین الان هم اگر بخواهیم تاریخ طبری را تجدید چاپ کنیم، تدارکات آن یک‌ سال طول می‌کشد و به ما فشار اقتصادی وارد می‌شود. همان زمان تصمیم گرفتم یک موسسه انتشاراتی راه‌اندازی کنم که مرجع باشد و کاری به خریدن یا نخریدن کتاب توسط مشتری‌ها نداشته باشد و هدفش این باشد که به بسط و توسعه فرهنگ ملی کمک کند.»

با این اندیشه «اساطیر» سال ۱۳۶۱ تاسیس شد، اولین کتابی که چاپ شد «سفرنامه رضا میرزاقلی» در ۹۰۰ صفحه بود و بعد از آن «سفرنامه فرخ‌خان امین‌الدوله» را در ۷۰۰ صفحه در۳ هزار نسخه چاپ کرد. تا امروز هم حدود ۶۵۰ عنوان کتاب چاپ کرده است، کتاب‌هایی که در دل تاریخ و فرهنگ ایران جا خوش کرده‌اند و ماندگار شده‌اند.

مردی که دیپلم نگرفت تا چراغ کتابفروشی خاموش نشود

جایی برای زیست فرهنگی

گشت و گذار ما در میان ۲۰ هزار جلد کتاب‌های کتابخانه عبدالکریم جربزه‌دار ادامه دارد، این‌جا زیست فرهنگی در دنیای کتاب جاری و ساری است. حرف‌های‌مان به درازا کشیده است، می‌گوید: «کسی که کتابخانه دارد، نمی‌داند چه کتابی دارد، اما می‌داند چه کتابی را ندارد…» از او سوال می‌کنم، «با همه کتاب‌هایی که دارید، جای چه کتابی در میان کتابخانه‌تان خالی است؟»

کمی مکث می‌کند، عینکش را به بالای پیشانی‌اش تکیه می‌دهد، بعد در حالی که با انگشت‌هایش، خستگی چشم‌ها را می‌گیرد و می‌گوید: «خیلی کتاب، خیلی … می‌دانی دخترم، این یک داستان عجیب و غریب است، من فکر می‌کنم جای ۳۰ یا ۴۰ هزار جلد کتاب این‌جا خالی است. علاقه من به حوزه تاریخ است و پیش از این فکر می‌کردم اگر کتابخانه‌ام به ۱۰۰ عنوان برسد، محشر است. وقتی به ۱۰۰ عنوان رسیدم، دیدم ۲۰۰ کتاب دیگر باید بخرم و به مجموعه‌ام اضافه کنم، به‌مرور که ۳۰۰ جلد شد، متوجه شدم که حدود ۶۰۰ عنوان کتاب دیگر کم دارم.»

جربزه‌دار که حالا خون دوباره در صورتش دویده، حرف‌هایش را با ذوق و شوق ادامه می‌دهد: «شما وقتی تاریخ طبری را می‌خری، در کنار آن باید العبر ابن خلدون را هم داشته باشی، در کنار این‌ها باید الکامل فی تاریخ را هم داشته باشی. زمانی هم که این سه عنوان را داشتی، باید طبقات ناصری را هم به آن اضافه کنید، من معتقدم که کتاب‌های کتابخانه‌ام باید وحدت موضوعی داشته باشد. مثل این‌که اگر فردی به حوزه داستان کوتاه علاقه داشته باشد، باید به سراغ مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه چاپ‌شده در طول ادوار مختلف برود تا مجموعه‌ای منسجم و قوی داشته باشد. اما اگر بخواهم جواب سوالت را بدهم باید بگویم من دنبال نسخه‌ای از سیرالعباد سنایی هستم که قبل از تصحیح آخر مایل هروی منتشر شده است و همه جا هم آن را جست‌وجو کردم، البته امیدوارم که آن را پیدا کنم.»

این روزها که برخی از اهالی کتاب درگیر سرعت زندگی و هیاهوی فناوری‌اند، جربزه‌دار با همان آرامش دیرین از میان قفسه‌ها می‌گذرد. انگار در هر کتاب، ردی از گذشته را می‌جوید و به آینده پیوند می‌دهد. کتابخانه‌اش نه‌ فقط جایی برای نگهداری کتاب، که جایی برای زیست فرهنگی است؛ فضایی که هرکس وارد آن شود، لحظه‌ای مکث می‌کند، نفسی عمیق می‌کشد و می‌فهمد که هنوز هم می‌توان عاشق ماند.

و او، در میان این همه جلد و صفحه، در سکوتی دلنشین، راهی را ادامه می‌دهد که سال‌ها پیش آغاز کرده بود؛ راه عشق، راه دانایی، راه صیانت از فرهنگ.

۲۵۹

نظرات کاربران
ارسال به صورت ناشناس
اخبار داغ