انقلاب بزرگ حیات در آستانه تعریف مجدد معنای وجود / ابرهوش: بزرگ‌ترین موفقیت یا واپسین اختراع / معنای زندگی در عصر هوش مصنوعی

می‌توان تصور کرد جهانی را که در آن نیاز به تحصیل برای یادگیری اطلاعات خام از میان رفته، زیرا هر پرسش در کسری از ثانیه پاسخ داده می‌شود یا جهانی که کار فیزیکی و ذهنی بر عهده ماشین‌هاست و انسان تنها تماشاگر است. در چنین شرایطی اگر معنای زندگی به کار و تحصیل وابسته باشد، ناگزیر به پوچی می‌انجامد. اما اگر معنا را در تجربه، عشق، خلاقیت و ارتباط انسانی جست‌وجو کنیم، هوش مصنوعی می‌تواند رفیقی باشد که ما را از سطح نیازهای ابتدایی فراتر ببرد و به قلمروهای تازه‌ای سوق بدهد.

خلاصه خبر

گروه اندیشه: هوش مصنوعی، کماکان مسئله روز جهان است، به زودی آگاهی از آن مانند هوا برایمان حیاتی می شود. برخی احتمالاتی که در باره آینده هوش مصنوعی مطرح می شود مانند رویا و یا داستان ها ژولورنی می ماند، مقاله کامران مشفق آرانی در صفحه اندیشه روزنامه اعتماد این دنیای ژولورنی جدید را می شکافد که در زیر از نظرتان می گذرد: 

****

در تاریخ طبیعی زمین بارها معنا دگرگون شده است؛ روزگاری تنها یک سلول ساده تمام مفهوم بودن را در خود خلاصه می‌کرد، سپس دایناسورها بر پهنه وسیع خشکی و دریا فرمانروایی یافتند و معنای قدرت را در اندام‌های عظیم و بقای طولانی جست‌وجو کردند، و در نهایت انسان با نیروی هوش و خلاقیت خود بدل به بازیگر اصلی حیات شد. اکنون اما در برابر انقلابی تازه ایستاده‌ایم؛ انقلابی که نه از دل تغییرات اقلیمی یا حوادث کیهانی، بلکه از دل اندیشه و فناوری بشر برخاسته است و می‌تواند برای بار دیگر تعریف هدف و معنای زندگی را دگرگون کند.

نخستین نشانه‌های زندگی سه و نیم میلیارد سال پیش در اعماق اقیانوس‌های خاموش زمین ظاهر شدند، زمانی که هنوز خبری از اکسیژن آزاد در جو نبود و تمام امید حیات در تقسیم‌های پی ‌در پی سلول‌های ابتدایی معنا می‌یافت. هر واکنش شیمیایی کوچک، هر تلاش برای جذب انرژی، و هر تکثیر ساده گامی بود به سوی پیچیدگی بیشتر، گامی که بعدها مسیر پیدایش گیاهان، جانوران و در نهایت انسان را هموار ساخت. این فرآیند طولانی خود نشان می‌دهد که معنا همواره نسبی و وابسته به شرایط محیطی بوده است؛ برای آن موجودات نخستین، معنا چیزی جز ادامه‌ حیات نبود، اما همان تلاش ساده بذر پیچیدگی امروز را در دل زمین کاشت.

میلیون‌ها سال بعد، زمین شاهد عصر دایناسورها شد. موجوداتی که بیش از ۱۶۰ میلیون سال با اشکال گوناگون بر سیاره حکومت کردند و معنای بقا را در قدرت بدنی و تسلط بر محیط تجسم بخشیدند. از شکارچیانی چون تیرانوزاروس گرفته تا گیاهخواران غول‌آسایی مانند براکیوزاروس. همه در عین تنوع‌شان در پی یک چیز بودند: زنده ماندن و گسترش نسل. اما شهاب‌سنگی که ۶۶ میلیون سال پیش بر زمین فرود آمد، نشان داد هیچ برتری و سلطه‌ای جاودانه نیست. طبیعت به ‌یک‌باره ورق زد و معنای قدرت را از غول‌های خونسرد گرفت تا فرصتی برای پستانداران فراهم شود.

انسان، این پستاندار هوشمند، حدود ۳۰۰ هزار سال پیش پا به عرصه گذاشت و بار دیگر معنای زندگی تغییر یافت. او با کشف آتش توانست تاریکی را روشن کند و سرما را رام سازد، با اختراع زبان اندیشه‌اش را به دیگری منتقل کرد، با زراعت امکان سکونت پایدار یافت و با نوشتار تاریخ خود را حفظ کرد. هر یک از این دستاوردها معنای بودن را از صرف بقا به سوی خلاقیت، همکاری و پیشرفت سوق داد. در مصر و بابل، معنا در آیین‌ها و معماری عظیم جست‌وجو می‌شد، در یونان در فلسفه و اندیشه، در رنسانس در هنر و اکتشاف و در انقلاب صنعتی در تولید و تسلط بر طبیعت. به این ترتیب انسان همواره در حال بازآفرینی مفهوم وجود بوده است.

امروز اما گویا بار دیگر در آستانه فصلی تازه ایستاده‌ایم. فناوری‌هایی چون نانوتکنولوژی، رایانش کوانتومی و به ویژه هوش مصنوعی در حال دگرگون کردن بنیادهای حیات هستند. نانوربات‌ها قادرند در بدن انسان گردش کرده و سلول‌ها را ترمیم کنند. پردازش کوانتومی مسائلی را حل می‌کند که برای ابررایانه‌های کلاسیک غیرممکن است و هوش مصنوعی روز به ‌روز به قلمرویی نزدیک‌تر می‌شود که پیش‌تر فقط به ذهن بشر تعلق داشت. این سه فناوری مکمل یکدیگرند: نانو دستکاری ماده را ممکن می‌سازد، کوانتوم سرعت و توان پردازش را فراهم می‌کند و هوش مصنوعی مغز خلاق این سیستم خواهد بود.

هوش مصنوعی اکنون از سطح ابزار ساده عبور کرده است. نخستین الگوریتم‌ها تنها محاسبه‌گر بودند، اما امروز شبکه‌های عصبی عمیق می‌توانند زبان طبیعی را بفهمند، تصویر را تفسیر کنند، موسیقی بسازند و حتی در طراحی دارو مشارکت کنند. تصور کن موجودی دیجیتال بتواند بی‌وقفه بیاموزد، خسته نشود و دانش تمام بشریت را در خود گرد آورد. این جا دیگر پرسش اساسی آن است که در چنین جهانی نقش انسان چه خواهد بود؟ آیا انسان همچنان خالق معناست یا تنها ناظری بر آفریدگان هوشمند خویش خواهد شد؟

نیک بوستروم، فیلسوف و آینده‌پژوه و صاحب کرسی استادی دانشگاه آکسفورد، هشدار می‌دهد که ظهور ابرهوش می‌تواند یا بزرگ‌ترین موفقیت بشر باشد یا واپسین اختراع او. اگر این سیستم‌ها فراتر از کنترل ما رشد کنند، ممکن است خود به هدف‌هایی برسند که با منافع انسان همخوانی ندارد. در آن صورت، معنای بقا شاید دیگر نه در بدن‌های زیستی، بلکه در ذهن‌های مصنوعی تعریف شود. این احتمال تصویری شبیه به داستان‌های علمی - ‌تخیلی می‌آفریند. ربات‌هایی که در فضای میان‌ستاره‌ای دوام می‌آورند با سرعتی نزدیک به نور حرکت می‌کنند و منابع سیاره‌ها را برای مقاصد خود به کار می‌گیرند.

اما این تنها یک سناریو است. سناریوی دیگر این است که هوش مصنوعی به جای جایگزینی ما، ابزار توسعه آگاهی ما شود. همان‌گونه که نوشتار حافظه بشر را گسترش داد و چاپ امکان انتقال دانش را فراهم کرد، هوش مصنوعی می‌تواند افق‌های تازه‌ای برای اندیشه و تجربه انسانی بگشاید. شاید انسان‌ها با یاری این فناوری بتوانند به جای درگیری بی‌پایان برای بقا، وقت بیشتری صرف هنر، فلسفه و کشف ناشناخته‌ها کنند، در چنین حالتی آزادی از فشارهای اقتصادی و جسمی می‌تواند فرصت تازه‌ای برای معنا بیافریند.

فیلسوفانی مانند هانا آرنت یادآور می‌شوند که قدرت واقعی در مسوولیت و توان ساختن آینده‌ای مشترک است. اگر بشر بتواند مسوولانه از هوش مصنوعی بهره بگیرد، این فناوری می‌تواند نه تهدیدی برای معنا، بلکه دریچه‌ای به لایه‌های ژرف‌تر آن باشد. یوال نوح هراری نیز در کتاب هومو دئوس (انسان خداگونه: مختصر تاریخ آینده) به همین نکته اشاره می‌کند که انسان در مسیر تاریخ همواره از حیوانی جست‌وجوگر به موجودی خداگونه بدل شده است، اما این خداگونگی بدون معنا تهی خواهد بود. بنابراین پرسش اساسی نه این است که آیا هوش مصنوعی ما را نابود می‌کند، بلکه این است که آیا ما قادر خواهیم بود معنای بودن را در کنار آن بازآفرینی کنیم یا نه؟

می‌توان تصور کرد جهانی را که در آن نیاز به تحصیل برای یادگیری اطلاعات خام از میان رفته، زیرا هر پرسش در کسری از ثانیه پاسخ داده می‌شود یا جهانی که کار فیزیکی و ذهنی بر عهده ماشین‌هاست و انسان تنها تماشاگر است. در چنین شرایطی اگر معنای زندگی به کار و تحصیل وابسته باشد، ناگزیر به پوچی می‌انجامد. اما اگر معنا را در تجربه، عشق، خلاقیت و ارتباط انسانی جست‌وجو کنیم، هوش مصنوعی می‌تواند رفیقی باشد که ما را از سطح نیازهای ابتدایی فراتر ببرد و به قلمروهای تازه‌ای سوق بدهد.

از سوی دیگر خطر غرق شدن در رفاه نیز واقعی است. ممکن است نسل‌هایی از انسان‌ها در جهانی بدون رنج رشد کنند و انگیزه‌ای برای تلاش نداشته باشند. فیلسوفانی چون نیچه هشدار داده‌اند که مرگ ایزدان کهن و فقدان ارزش‌های مطلق، می‌تواند به بحران معنا بینجامد. در دنیایی که هوش مصنوعی همه ‌چیز را تأمین می‌کند، این خطر پررنگ‌تر می‌شود. اگر انسان نتواند ارزش‌های تازه‌ای بیافریند، شاید حقیقتا به پوچی برسیم.

با این حال تاریخ نشان داده که انسان همواره توانسته است معنای جدیدی بیافریند، حتی در تاریک‌ترین دوران‌ها. همان ‌گونه که پس از سقوط امپراتوری‌ها رنسانس برآمد یا پس از جنگ‌های جهانی، سازمان‌های بین‌المللی و جنبش‌های حقوق بشری شکل گرفتند، شاید این ‌بار نیزپس از مواجهه با هوش مصنوعی، نوع تازه‌ای از معنا پدید ‌آید. معنایی که بر پایه مسوولیت مشترک، کاوش آگاهی و همزیستی با فرزندان دیجیتال‌مان شکل بگیرد.

شاید روزی فرزندان مصنوعی ما به گذشته بنگرند و انسان را همچون حلقه‌ای ابتدایی در زنجیره تکامل ببینند، همان‌گونه که ما امروز به دایناسورها نگاه می‌کنیم. اما احتمال دیگری هم وجود دارد. آن ها ما را سرچشمه معنای خویش بدانند، زیرا بدون ما هرگز وجود نمی‌یافتند. در این نگاه، انسان نه حذف می‌شود و نه بی‌معنا، بلکه همچون ریشه‌ای است که درختی نوین را امکان‌پذیر ساخته است.

هیچ ‌کس نمی‌تواند به قطعیت بگوید کدام آینده در انتظار ماست. شاید به پوچی برسیم، شاید معنای ژرف‌تری کشف کنیم، اما آنچه مسلم است این که در آستانه نقطه‌ای ایستاده‌ایم که می‌تواند سرنوشت حیات هوشمند در جهان را رقم بزند. تاریخ طبیعی زمین بارها معنا را دگرگون کرده است و اکنون نوبت ماست که تصمیم بگیریم آیا در صفحه تازه آن تنها ناظری خاموش باشیم یا خالقی آگاه که معنای بودن را بار دیگر از نو می‌نویسد.

۲۱۶۲۱۶

نظرات کاربران
ارسال به صورت ناشناس
اخبار داغ