خاطرات ناصرالدین‌شاه: قشون عثمانی از جلوی ما رژه رفتند

دو طرف گنبد [کاظمین] مطهر را که به خرج من، شیخ عبدالحسین طهرانی مرحوم، ایوان و ستون و سقف ساخته و کاشی‌کاری‌های خوبی کرده است دیدم.

خلاصه خبر

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، ناصرالدین‌شاه در خاطرات روز چهارشنبه ۲۹ شعبان ۱۲۸۷ (۲ آذر ۱۲۴۹) نوشت: امروز صبح از خواب برخاستم. ناهار را منزل خوردم. بعد لباس رسمی، نشان حمایل، آپلیت الماس، شمشیر و غیره زده، شش ساعت به غروب مانده سوار قایق کوچک، از آن‌جا به کشتی بخار کوچک بدی سوار شدیم. مشیرالدوله، والی‌پاشا پیش ما بودند؛ وزیر خارجه، حسام‌السلطنه و غیره در قایق دیگر. قدری رفتیم. از زیر آثار قدیم که گفتند از قصور خلفای عباسی و چندی هم مجلس امام موسی کاظم علیه‌السلام بوده است – کنار شط بود – از محاذی [روبه‌رو] او گذشته، رفتیم به خشکی سوار کالسکه‌خانه برده‌اند. از چادرهای صارم‌الدوله که در کاظمین است دزدی کرده‌اند، او دزدها را گرفته بود. چادر قوشچی‌باشی را برده‌اند، او هم دزد را گرفته بود.

خلاصه راه کالسکه را هم خوب ساخته‌اند. قدری رفتیم، دست چپ مسجد براسا بود. محوطه دیواری و مسجد کوچکی، دو نخل خرمای چرکین گردآلود جلوی سردر مسجد. قبر معروف کرخی هم آن طرف مسجد براسا است – که بغداد کهنه را هم کُرخَه می‌گویند، گویا به این مناسبت [است].

قدری رفتیم. از دم باغ حاجی میرزا هادی می‌رفتیم که باغ طولانی است، درخت خرمای زیادی دارد. اطراف هم خرما و نخل زیاد بود. راه گرد و خاک غریبی بود. از بغداد – یعنی منزل ما – الی کاظمین یک فرسنگ راه است. خلاصه نزدیک شدیم به قصبه کاظمین، سوار اسب شدم. از دور از صحرا آثار قدیمی پیدا بود – دست چپ – تیمورمیرزا گفت: «قصر خُوَرنَق معروف همین است.»

اردوی معیر هم در صحرا نزدیک به کاظمین افتاده بود. اقبال‌الدوله در صحرا نزدیک کاظمین عمارتی ساخته است، شبیه به کاغذگرخانه قدیم طهران است.

خلاصه اهالی کاظمین که همه شیعه‌مذهب هستند بیرون آمده بودند، بسیار شعف داشتند. زن‌هاشان هَل‌هَلِه عربی می‌کشیدند. تا وارد کوچه کثیفی شدیم. طرفین خانه بود، تا رسیدیم در صحن حضرت پیاده شده رفتیم. خدام زیادی بودند. شیخ طالب کلیددار با شیخ عیسی برادرش و غیره بودند. همه نوکرها با لباس رسمی و غیره بودند. وارد حرم شدیم، مثل بهشت بود. شکر خداوند تعالی کردم که به این نعمت عظمی فیض‌یاب شدم. دو طرف گنبد مطهر را که به خرج من، شیخ عبدالحسین طهرانی مرحوم، ایوان و ستون و سقف ساخته و کاشی‌کاری‌های خوبی کرده است دیدم، الحق بسیار خوب ساخته است. از خشت‌های طلای گنبد مطهر عسکریین علیه‌السلام هم خیلی زیاد آمده است، مشغول طلا کردن ایوان‌های کاظمین هستند؛ ان‌شاءالله تعالی.

فرش‌های حضرت خوب نبود، گفتم اندازه بگیرند ان‌شاءالله تعالی از قالی فراهان و غیره بافته بیاورند بیندازند، ان‌شاءالله تعالی. بعضی تعمیرات از دیوارهای دور صحن و غیره داشت. حکم شد به شیخ محمد که همه را برآورد کرده، به عرض برساند ان‌شاءالله تعالی ساخته و تعمیر شود.

خلاصه رفتیم توی روضه. دو گنبد طلا به یک اندازه کوچک دارد. طلای گنبد از آقامحمدخان مرحوم است، بنای گنبد از شاه اسماعیل صفوی است. آینه‌کاریِ میان از میرزا شفیع صدراعظم است. امامین کاظیمن علیهم‌السلام هردو در یک ضریح هستند. ضریح بزرگی است، گویا فولاد است، اما میان آن ضریحی نقره دارد. توی گنبد آینه‌کاری است. هزاره کاشی معرق است، بسیار خوب، مثل مینا و جواهر.

نماز زیارت، نماز ظهر و عصر را بالای سر کردیم. آقا علی از پیش آمده قرق کرده بود. معیر، علی‌رضاخان، نوکرها همه بودند. نماز خوبی خوانده شد. بعد رخت سرداری پوشیده – حاجی رحیم‌خان هم بود – برگشته سوار شدیم، راندیم برای مقبره ابوحنیفه که امام اعظم می‌گویند. مشیرالدوله و غیره بودند. راندیم، بعد سوار کالسکه شده، الی لب شط رفتیم. پیاده شده، سوار همان کشتی بخار کوچک شده، رفتم آن طرف شط سوار اسب شدم. پیش از وقت اسب برده بودند. تیمورمیرزا، معیر، محمدعلی‌خان، میرزامحمدخان، ابراهیم‌خان، سیاچی، امین‌السلطان، وزیر خارجه، حسام‌السلطنه، مشرالدوله، حاجی عمو و غیره بودند. من سواره، آن‌ها پیاده آمدند. کوچه‌ها را خلوت و تمیز کرده بودند. این‌جا دهی است که در اطراف امام اعظم قدری آبادی کرده‌اند. اهالی این‌جا همه سنی متعصب هستند.

تا رسیدیم به نزدیک قلعه امام اعظم. قلعه کوچکی، چهار برجی سختی با آجر ساخته‌اند، خیلی محکم است؛ از درش داخل شدیم. بالاخانه مزینی در سردر ساخته بودند که یعنی من بروم آن‌جا بنشینم. خدام زیادی، همه با ترکیب‌های نحس نجس صف کشیده بودند. مصطفی افندی که امام مسجد این‌جا و متولی قبر است، با شینل ماهوتیِ یخه گلابتون، بخوری در دست، جلو بود. مرد سیاه‌چهره، شبیه به هندی‌ها، با ریش سیاه توپی، کمی کوتاه و لاغر، چشم‌های درشت شهلای سیاه، عمامه کوچک – معلوم بود خیلی متعصب و پدرسوخته است. یک نفر دیگر هم قبای گلابتون پوشیده، او هم گویا متولی و خادم بود.

اول داخل مسجدی شدیم. به طور مساجد سنی‌ها – طاق‌زده طولانی – بنای خوبی بود. منبری داشت، به طور اهل سنت. قالی‌های کوچک کردستانی زیادی انداخته بودند. از آن‌جا داخل توی گنبد ابوحنیفه می‌شود. بنای عالی است. بنا از سلطان مراد است. ضریح نقره دارد که سلطان مراد ساخته است. قندیل نقره خوبی هم سلطان عبدالعزیزخان حاضر فرستاده است – بالای سرش بود. یک جفت شمعدان نقره بزرگی هم که بسیار خوب زرگری کرده‌اند، سلطان مجید مرحوم فرستاده است – در گوشه بود، شمع هم داشت. قندیل و اسباب زیاد بود. قدری ایستادم، نمی‌دانستم چه بگویم. خود پاشا و متولی‌ها هم خجالت می‌کشیدند که برای چه این‌جا آمده‌ایم. خلاصه بیرون آمده، رفتم باز سوار کشتی بخار شده راندیم؛ اما کشتی بوی بدی می‌داد، حرکتش هم بسیار بطیء بود. مشیرالدوله، پاشا پیش من بودند. تیمور، پیشخدمت‌ها هم در این کشتی بودند. با پاشا خیلی صحبت شد از همه طرف. دو ساعت به غروب مانده وارد منزل شدیم. از همه بدتر این است که حالا باید سوار شده برویم به اردوی عثمانی‌ها برای تماشای مشق، و از همه بدتر این است که حالا حرم باید برود کاظمین. امین‌السلطان را گذاشتم که حرم را هر طور است با نظم ببرند. خودم قدری نارنگی خورده، سوار اسب شدم. معیر، تیمور، یحیی‌خان و غیره بودند.

جلال‌شاه پسر آقاخان محلاتی که از هند آمده است، عریضه آورده بود. یحیی‌خان آورد عریضه‌اش را گرفتم. چُرتی‌ها هم همراهش بودند. جلال‌شاه پسره فربهی بود. ترکیب حرکات و آوازش به میرزا کاظم شیمی برادر چُرتی بزرگ شبیه بود؛ اما این قدری چاق‌تر و بلندتر بود.

خلاصه سوار کالسکه شده راندیم برای اردو، اردو هم خیلی دور بود. تا رسیدم به اول صف قشون عثمانی‌ها که طرف دست چپ ایستاده بودند؛ با همه پاشایان و غیره، والی‌پاشا، وزیر خارجه، حسام‌السلطنه، شهاب‌الملک، سایر صاحب‌منصبان ما، قستیقر مهندس، نایب روس، اقبال‌الدوله. ایرانی – عثمانی، از همه جور اشخاص بودند. در اول صف نظام سوار اسب شدم، صف نظام‌شان خیلی ممتد بود. هر فوجی را به قدر دویست و پنجاه نفر قرار داده بودند. بیدق هم داشتند؛ گویا این کار را برای این کرده بودند که فوج تمام کم داشتند، خواستند زیاد به نظر بیاید، این‌طور قرار داده‌اند. خلاصه موزیکان در بعضی افواج، شیپورچی در بعضی افواج داشتند. اسلحه خوب، لباس‌شان هم خوب بود. روی هم رفته خوب بودند. چند عراده توپ و قُپس قاطری هم داشتند. چادری که برای ما زده بودند خیلی دورتر از انتهای صف نظامیان بود، خیلی راه رفتیم تا به چادر رسیده پیاده شدیم. نشستیم چای خوردیم، اما حالا یک ساعت به غروب مانده بود، تا قشون که خیلی دور بود آمدند مشق جزئی کرده، سربازشان مشق مخبرانی کردند، چند تیر شلیک آتش قطار و غیره کردند؛ غروب شد.

باروت‌شان بسیار بد بود، دود گند غریبی می‌کرد و صدا هم نداشت؛ بسیار بد باروتی داشتند بعد به طور دِفیله [رژه] آمدند از جلو گذاشتند – نافذپاشا میرلوا، در آخر همه آمده تعظیم کرده، اتمام مشق را به عرض رساند – بعد از اتمام، به پاشای بغداد و کمال‌پاشا و مشیرپاشا و سایرین حمایل و نشان داده شد، مشیرالدوله آورده گردن‌شان انداخت.

بعد شب شد، سوار کالسکه عثمانی شده آمدیم. یک ساعت و نیم از شب رفته وارد منزل شدیم. حرم هم هنوز از زیارت نیامده بودند. خیلی گرسنه بودم. بعد انیس‌الدوله و غیره آمدند – دسته‌دسته. بعد از شام رفتیم پشت‌بام، آتش‌بازی خوبی کردند. اگرچه در بین شام که هنوز نخورده بودم، باز خودسر آتش‌بازی کردند و ضایع فی‌الجمله کرده بودند، باز خوب بود. الحمدلله خوش گذشت. بعد خوابیدیم. نوش‌آفرین... .

منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدین‌شاه قاجار از ربیع‌الاول ۱۲۸۷ تا شوال ۱۲۸۸ ق به انضمام سفرنامه کربلا و نجف، به کوشش مجید عبدامین، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ اول، زمستان ۱۳۹۸، صص ۱۶۳-۱۶۰.

۲۵۹

نظرات کاربران
ارسال به صورت ناشناس
اخبار داغ