به گزارش ایسنا، رژیم بعث عراق که علیرغم استفاده از مشاوره نظامی و استراتژیک غربیها بهخصوص آمریکاییها در خیز اول تهاجم خود به دلیل مقاومت مردم و نیروی نظامی باقیمانده در موقعیت پل نادری، از تصرف اندیمشک ناکام مانده بود و طی ۶ سال جنگ تحمیلیاش علیه ایران، بارها با آتش خمپاره، توپخانه، بمباران و موشکباران اندیمشک، موفق به خالی کردن و انهدام قرارگاه پشتیبانی شبانهروزی اندیمشک نشده بود، تصمیم به انتقامی سهمگین از شهر و مردم اندیمشک و یگانهای مستقر در آن گرفت.
طولانیترین حمله هوایی بعد از جنگ دوم جهانی به مدت ۱۰۵ دقیقه توسط ۵۴ فروند جنگندهای که سوغات بلوک شرق و غرب بودند، در روز چهارم آذرماه ۱۳۶۵ آنقدر دردناک بود که در توصیفات شاهدان ماجرا کلیدواژه کربلا و عاشورا پربسامد است. اما پسازاین حمله هوایی، بر حجم ایثارگری مردم اندیمشک و رزمندگان افزوده شد و کاسته نشد.
اندیمشک در طول جنگ تحمیلی بارها هدف حملات موشکی و بمبارانهای دشمن قرار گرفت اما سهمگینترین آن همان حمله ۴ آذر بود که هنوز همصحبت از آن اشک به چشم شاهدان آن روز میآورد.
اگرچه در اغلب روایتها به موضوع ۴ آذر سال ۱۳۶۵ پرداخته شد، اما هدف نویسنده از نوشتن این کتاب صرفاً پرداختن به بمباران ۴ آذر و روزهای تلخی که بر مردم گذشت نیست. نویسنده قصد دارد در این کتاب بخش کوچکی از فعالیتهای مردم اندیمشک در دوران دفاع مقدس با نگاه ویژه به بمباران ۴ آذر سال ۱۳۶۵ را بیان کند.
راویان این کتاب کسانی هستند گه یا قبل از چهارم آذر ۱۳۶۵ در جنگ، نقش رزمی، دفاعی و یا پشتیبانی داشتهاند یا اینکه بعدازاین بمباران و گلولهباران در این نقش قرارگرفتهاند؛ و غالب آنان شاهد چهارم آذر بودهاند و روایت آنان، زوایای مختلف این حماسه تلخ را تصویر میکند
کتاب «این کنارها شاهدند» در هشت فصل و ۷۵۱ صفحه با حمایت مرکز اسناد، تحقیقات و نشر معارف دفاع مقدس و مجاهدتهای سپاه، به نویسندگی خانم فاطمه بهمنی نیا به رشته تحریر درآمده است.
در پشت جلد کتاب میخوانیم:
مسیری که صبح پنج دقیقه طول کشید حالا تمامی نداشت. چند قدم می دویدم. با شیرجه هواپیما مثل بقیه مردم گوشه ای کز می کردم. بعد از افتادن بمب دوباره بلند می شدم. دوباره چند قدم می دویدم و با شیرجه هواپیمای بعد روی زمین می نشستم. هواپیماها خیلی پایین حرکت می کردند. خلبان را با چشم هایم می دیدم که از روبه رو می آمد. هرکس به طرفی می دوید. همه گیج شده بودند. نمی دانستند چکار کنند. کمی مانده به پیچ خیابانمان، دوباره دیوار صوتی شکست. صدای انفجار و موج سنگینی که بلند شد، پاهایم را از زمین کند. با دست هایم چنگ زدم به نرده های پنجره خانه کنارم. مثل لباس روی بند، توی هوا معلق شدم. فقط نرده ها را محکم می فشردم تا باد من را با خودش نبرد. هیچ صدایی نمی شنیدم. فقط تکان خوردن خودم را حس می کردم.
انتهای پیام









