از لحظه تا جریان: تداوم نگاه و پیوند عکاسی با سینمای مستند در عصر روایت‌های نو

گر عکس منفرد لحظه را می‌گیرد، توالی هدفمند عکس‌ها (sequence) راهی است برای ساختن «زمان» با عکس‌های بی‌زمان. توالی هدفمند عکس‌ها نه داستان‌گویی کلاسیک است، نه صرفاً مجموعه‌ای از تصاویر زیبا، بلکه نوعی مونتاژ ادراکی است؛ جایی که عکس‌ها در کنار هم ریتم، فضا، تغییر و حتی تضاد را می‌سازند.

خلاصه خبر

عکاسی و سینمای مستند، هر دو بر پایه یک کنش بنیادین بنا شده‌اند: دیدن. اما چگونگی دیدن، آنچه دیده می‌شود، و چگونگی تبدیل مشاهده به روایت، در هر مدیوم مسیری متفاوت را طی می‌کند که هم‌پوشانی و گسست در آن همزمان حضور دارد. امروز، در جهانی که تصویر نه فقط رسانه بلکه نظام ادراکی ما را شکل می‌دهد، نسبت عکاسی و سینمای مستند اهمیتی تازه یافته است؛ نسبتی که نه تنها زیبایی‌شناختی، بلکه معرفت‌شناختی است. بازگشت دوباره به عکس، به ویژه در قالب توالی هدفمند عکس‌ها، در حوزه مستند نشانه‌ای از این ضرورت است: نیاز به کُند کردن فرایند نگاه، مشاهده طولانی‌تر، و روایت‌هایی که پیش از ضبط تصویر متحرک، در ذهن و چشم شکل بگیرند.
این مقاله بر آن است که موقعیت امروزین این رابطه را بررسی کند، با تمرکز بر مبانی نظری و تاریخی نگاه، نقش توالی هدفمند در شکل‌گیری روایت، و کاربرد پژوهشی و زیبایی‌شناختی آن در مستندسازی معاصر. ایده مرکزی این بحث بر این پیش‌فرض استوار است که عکاسی می‌تواند پیش‌نویس بصری برای روایت سینمایی باشد و توالی هدفمند عکس‌ها را به ابزاری برای تلفیق «دید» و «روایت» تبدیل کند.
عکاسی از آغاز پیدایش، ادعای ثبت حقیقت را همراه داشت، ادعایی که به سرعت محل مناقشه شد. سینمای مستند نیز از نخستین لحظات همین ادعا را با خود حمل می‌کرد، اما بر بستری گسترده‌تر: زمان. هر دو مدیوم، در تلاش برای بازنمایی جهان، با پرسش‌هایی مشابه روبه‌رو شدند: چه چیزی دیده می‌شود؟ چه چیزی دیده نمی‌شود؟ چگونه نگاه واقعیت را دگرگون می‌کند؟ جان برگر در کتاب تأثیرگذار «شیوه‌های دیدن» به نکته‌ای اشاره می‌کند که سنگ‌بنای فهم این نسبت است: «هر تصویر، یک طرز نگاه است، نه صرفاً یک موضوع.» این گزاره، عکاسی و مستند را در یک نقطه به هم می‌رساند: هر دو محصول انتخاب‌اند؛ انتخاب زاویه، فاصله، زمان، و رابطه ناظر با واقعه.
سوزان سونتاگ در کتاب «درباره عکاسی» این ایده را گسترش می‌دهد و تأکید می‌کند که عکس، هرچند لحظه‌ای منفرد را ضبط می‌کند، اما هرگز از روایت جدا نیست؛ زیرا انتخاب لحظه خود روایت است. عکس، تنها یک فریم از واقعیت نیست، بلکه یک موضع‌گیری در برابر آن است. سینمای مستند نیز همین‌گونه عمل می‌کند: همواره میان مشاهده و معناسازی نوسان دارد. در سنت ایرانی، این پیوند در آثار چهره‌هایی مانند عباس کیارستمی برجسته است، که چه در عکس‌ها و چه در فیلم‌ها، از یک منطق واحد پیروی می‌کند: کاستن از زمان به نفع تأمل. بهمن جلالی در پروژه‌هایی همچون «اسناد»، نسبت میان ثبت، تاریخ و روایت را در مرکز کارش قرار می‌دهد، و مهدی مقیم‌نژاد در کتاب «عکاسی و نظریه» (۲۰۱۴) عکاسی را به عنوان ابزاری برای بازنمایی واقعیت اجتماعی بررسی می‌کند، جایی که نگاه عکاسانه مسیر روایت سینمایی را هموار می‌سازد. از این منظر، عکاسی و مستند دو شکل متفاوت از یک کنش‌اند: بدل کردن دنیای بیرونی به تجربه‌ای قابل روایت.
اگر عکس منفرد لحظه را می‌گیرد، توالی هدفمند عکس‌ها راهی است برای ساختن «زمان» با عکس‌های بی‌زمان.  توالی هدفمند عکس‌ها نه داستان‌گویی کلاسیک است، نه صرفاً مجموعه‌ای از تصاویر زیبا، بلکه نوعی مونتاژ ادراکی است؛ جایی که عکس‌ها در کنار هم ریتم، فضا، تغییر و حتی تضاد را می‌سازند. بیل نیکولز در «بازنمایی واقعیت»   و تحلیل لحن‌های مستند (مانند مشاهده‌ای یا مشارکتی)، روایت مستند را نه از داستان، بلکه از رابطه سازنده میان لحظه‌ها می‌داند. sequence همین رابطه را در سطح عکاسی پدید می‌آورد: نه آغاز روشن دارد، نه پایان الزامی، اما جریان دارد. آلن سکولا در «در باب ابداع معنای عکس» بر اهمیت توالی و چینش عکس‌ها در ایجاد معنا تأکید دارد: آرشیو عکاسانه زمانی روایی می‌شود که در نظم مفهومی جدیدی قرار گیرد، و sequence را ابزاری برای انتقال فضا، زمان و منطق دراماتیک درداند.
در تاریخ هنر تجسمی و نمایشی، نمونه‌های ژرفی از این پیوند دیده می‌شود. رابرت فرانک در «آمریکایی‌ها»، مجموعه عکس را به یک سفر بصری تبدیل می‌کند؛ سفری که اگر فیلم بود، مستند جاده‌ای محسوب می‌شد.

سباستین سالگادو در (۱۹۹۳) «کارگران»، با توالی هدفمند عکس‌های تماتیک، ساختار روایی عرضه می‌کند: تراکم، تکرار، تغییر. برنایس آبوت در عکاسی شهری، شهر را در لحظه‌های گوناگون چنان می‌چیند که مفهوم زمان در سکون عکس قابل ادراک می‌شود. کریس مارکر در «سکوی فرود» – فیلمی تقریباً تماماً از عکس‌های ثابت – روایتی زمانی و تأثربرانگیز خلق کرد، و آلن رنه در فیلم «شب و مه» از تلفیق تصاویر آرشیوی ثابت و فیلم‌برداری معاصر، ساختاری ترکیبی ساخت که از دل ایستایی عکس، به سیالیّت معنا می‌رسد. این آثار، که ریشه در مدرنیسم نمایشی دارند، توالی هدفمند عکس‌ها را به عنوان نقطه آغاز روایت مستند قرار می‌دهند.
در مستندسازی معاصر، که با فشار سرعت تولید و کمبود منابع مواجه است، توالی هدفمند عکس‌ها اهمیت دوچندان می‌یابد. به عنوان ابزار پژوهش میدانی، عکاس با حضور لایه‌لایه در محیط، شبکه‌ای از لحظه‌ها را گرد می‌آورد: نور، روابط افراد، فاصله‌های جسمانی و عاطفی، تغییرات کوچک اما تعیین‌کننده – همان چیزهایی که مستندساز در شتاب کار اغلب از دست می‌دهد. توالی هدفمند عکس‌ها به عنوان بذر روایت، گاهی رابطه میان سه یا چهار عکس یک «موقعیت» می‌سازد: لحظات پیش، اکنون، و بعد، که می‌تواند نخستین طراحی روایت باشد. در سینمای مستند، توالی هدفمند عکس‌هایک «استوری‌بورد واقعی» است؛ نه بازسازی‌شده، بلکه زاده‌ی واقعیت. در جهان امروز، که مرز میان عکس، ویدئو و هنر چندرسانه‌ای در حال از هم‌گسیختن است، بسیاری از مستندهای تجربی از عکس ثابت یا فریم‌های تکرارشونده استفاده می‌کنند، و توالی هدفمند عکس‌ها می‌تواند تجربه‌ای مستقل روایی باشد.
در بستر ایرانی، این پیوند با تحولات اجتماعی گره خورده است. یحیی دهقانپور با رویکرد تحلیلی‌اش، نشان می‌دهد که عکس چگونه می‌تواند حامل ساختار باشد، نه فقط موضوع. سید علی روحانی در مطالعات تطبیقی خود، نقش عکاسی مستند در دوران انقلاب و جنگ را تحلیل می‌کند و نشان می‌دهد چگونه عکس‌ها، مانند آثار کاوه گلستان، به عنوان حافظه تصویری عمل کرده و الهام‌بخش فیلم‌های مستندی در سینمای ایران شده‌اند.
در نهایت، توالی هدفمند عکس‌ها برای مستندساز نه تنها ابزار کمکی، بلکه نوعی اندیشیدن بصری است. عکس لحظه را می‌گیرد؛ توالی روایت را می‌سازد. و سینمای مستند، از همین رابطه نگاه و اندیشه ساخته می‌شود. این پیوند، در عصر روایت‌های نو، نه تنها هنری، بلکه ابزاری برای تأمل اجتماعی است.

*کارگردان سینمای مستند

نظرات کاربران
ارسال به صورت ناشناس
اخبار داغ