ایران در حال گذار از یک دگرگونی عمیق است: دگرگونی نهتنها در نهادها یا رهبری این کشور، بلکه در معناهایی که جمهوری اسلامی سالها برای تثبیت آنها تلاش کرده است. در حالی که جمهوری اسلامی همچنان از طریق سرویسهای امنیتی و شبکههای منطقهای خود به قدرتنمایی ادامه میدهد، اما دیگر بر جهان نمادینی که زمانی میخواست مشروعیتش را از آن کسب کند، کنترل ندارد.
در ۱۵ سال گذشته، ایرانیان بیسروصدا یک نظم اخلاقی جایگزین ایجاد کردهاند که ریشه در «فداکاری انقلابی» ندارد، بلکه در کرامت انسانی، استقلال و حقیقتگویی استوار است. این قوانین مدنی که بر جامعه حکمفرما شده، اکنون بیش از هر زمانی هسته الهیات سیاسی جمهوری اسلامی را موثرتر از هر حزب یا اپوزیسیون سازمانیافتهای به چالش میکشد.
این تغییر یکشبه اتفاق نیفتاده بلکه از طریق مجموعهای از وقایع که در طول زمان روی هم انباشته شدهاند، ساخته شده است: کشته شدن معترضان در جریان جنبش سبز؛ کشتارهای دستهجمعی در جریان اعتراضات اقتصادی سراسری سال ۱۳۹۸؛ اعدام نوید افکاری و کشتن بسیاری دیگر از معترضان در سال ۱۳۹۹ که بیتفاوتی رژیم نسبت به خشم عمومی و بینالمللی را برجسته کرد و در نهایت مرگ مهسا امینی در بازداشت گشت ارشاد در سال ۱۴۰۱.
هر یک از این وقایع، شکاف بین نظام حاکم بر ایران و مردم این کشور را افزایش داده است. گسستی که اگرچه هنوز جمهوری اسلامی را سرنگون نکرده، مرکز اخلاقی جامعه ایران را به گونهای تغییر جهت داده است که آینده سیاسی کشور را شکل خواهد داد.
در طول تمام سالهای گذشته، فساد، نابرابری و شکاف فزاینده بین حاکمان جمهوری اسلامی و مردم جامعه، ادعاهای حکومت را پوچ و توخالی کرده است و سرکوبهای متعدد و مرگبار معترضان هم نتوانسته کاری از پیش ببرد.
این شکافها بیش از هر زمانی در جنبش اعتراضی «زن، زندگی، آزادی» رخ داد؛ جنبشی که اگرچه سرکوب شده اما شعارها و واژگان آن در زندگی اجتماعی روزمره نفوذ کرده است. زنان بیحجاب با وجود تشدید نظارت پلیس، نظارت دیجیتال و تجدید قوانین موسوم به حجاب، همچنان در شهرهای بزرگی مانند تهران، شیراز و رشت حضور دارند و مفاهیم اعتراضی در رسانههای اجتماعی فارسیزبان به سرعت پخش میشوند.
همه اینها نشان میدهد که اعتراض مردم ایران به نوعی مقاومت روزمره تغییر یافته است و حاکمیت کنترل فیزیکی را دوباره به دست آورده است اما اقتدار نمادین را نه.
آنچه در ایران پدیدار شده است صرفا احساسات ضد رژیم نیست، بلکه یک چارچوب اخلاقی جایگزین با اصول منسجم خاص خود است. اول، کرامت، که معترضان آن را هسته اصلی زندگی اخلاقی توصیف میکنند، دوم، حق استقلال به ویژه بر بدن که بیش از هر چیز برای زنان به یک اصل اساسی تبدیل شده است. در نهایت، راستگویی و شجاعت، جایگاهی تقریبا مقدس به خود گرفته است. خانوادههای کشتهشدگان اصرار دارند که شرایط دقیق قتلها را بازگو کنند و در برابر فشار دولت برای پذیرش روایتهای رسمی مقاومت کنند.
روی هم رفته، این عناصر به یک اخلاقگرایی جدید منجر میشوند؛ یک اخلاق از پایین به بالا که همبستگی را بر فداکاری مدنظر حکومت، اطاعت و پیروی ایدئولوژیک ترجیح میدهد.
محوریت زنان در این نظم، سلسله مراتب نمادین جمهوری اسلامی را معکوس میکند. شخصیتهای اصلی تصویر اخلاقی معاصر ایران زن هستند: بسیاری از زنان کشتهشده از سوی حاکمیت، مادران دادخواه، دختران دانشآموزی که حجاب خود را از سر برداشتند و بسیاری از زنانی که علیرغم دوربینها، تهدیدها و دستگیریها همچنان بدون حجاب در ملاءعام ظاهر میشوند.
همه اینها در حالی اتفاق میافتد که حجاب اجباری صرفا یک قانون پوشش نیست، بلکه سنگبنای قابل مشاهده نظم مقدس مورد نظر جمهوری اسلامی و نشانگر عمومی اطاعت از اقتدار حاکمان است. وقتی زنان حجاب خود را برمیدارند، یک ضد الهیات را بیان میکنند: اینکه کرامت، نه اطاعت، مقدس است؛ و اینکه بدن مصون از تعرض است، نه ابزاری برای کنترل سیاسی. شعار «زن، زندگی، آزادی» این جهتگیری مجدد را متبلور میکند و سلسله مراتب اخلاقی جدیدی را اعلام میکند.
ایرانیان خارج از کشور هم بُعد دیگری به این مقوله میافزایند. تظاهرات مخالفان رژیم در شهرهای سراسر جهان، منعکسکننده خواستههای جامعه ایرانیان جدا از وطن مانده است.
با این همه، دولتهای خارجی در درک دگرگونی نمادینی که در ایران رخ میدهد، کند عمل کردهاند. بحثهای سیاسی در مورد این کشور اغلب حول محور برنامه هستهای، تحریمها و گروههای نیابتی منطقهای آن میچرخد؛ اما تکامل درونی ایران نیز به همان اندازه اهمیت دارد.
حتی اگر رژیم باقی بماند، به طور فزایندهای بر جمعیتی حکومت خواهد کرد که دیگر واژگان مقدس آن را نمیشناسند، ادعاهای آن را در مورد عدالت نمیپذیرند یا با هدف اخلاقی زندگی عمومی موافق نیستند. این اختلاف بر چشمانداز مذاکره با قدرتهای خارجی تاثیر خواهد گذاشت. مذاکرهکنندگان خارجی اغلب فرض میکنند که انگیزههای اقتصادی محاسبات تهران را تغییر خواهد داد. اما همین شکاف اخلاقی به این معنی است که جامعه ایران به طور فزایندهای توافقات خارجی را نه به عنوان دستاوردهای ملی، بلکه به عنوان استراتژیهای بقای رژیم تفسیر میکند و این امر پایداری سیاسی هر توافقی را پیچیده میکند.
افول اقتدار نمادین جمهوری اسلامی در حال حاضر در میان سران حکومت قابل مشاهده است. تلاشهای رژیم برای ایجاد شور و شوق عمومی برای جانشینان احتمالی، چه روحانیون و چه تکنوکراتهای تندرو، جذابیت کمی داشته است. نشانه دیگری از این فرسایش، اتکای روزافزون حاکمیت به تصاویر و نمادهای ملی پیش از اسلام است. این یک کشف مجدد خودجوش میراث ملی نیست؛ بلکه یک چرخش استراتژیک است. جمهوری اسلامی به مدت چهار دهه، چنین نمادگرایی را با احتیاط از خود دور نگه داشت، زیرا نگران بود که با روایت رژیم رقابت کند. با این حال، در چند سال اخیر، شهرداریها مجموعهای از آثار هنری عمومی بزرگ را که از شمایلنگاری باستانی ایران الهام گرفتهاند، رونمایی کردهاند که اغلب با لحظات تنش یا جنگ منطقهای همزمان شدهاند.
امسال هم، با توجه به نیاز حکومت به مبارزه با اسرائیل و ایالات متحده - و با علم به اینکه تصاویر چهرههایی مانند قاسم سلیمانی، فرمانده کشتهشده سپاه پاسداران، حمایت زیادی را به خود جلب نخواهد کرد - به اوج خود رسید. این استقبال ناگهانی از نقوش سنتی هخامنشی و ساسانی که مدتها مورد توجه عموم مردم بوده اما از نظر تاریخی توسط حکومت به حاشیه رانده شده بود، به عنوان پذیرش ضمنی فرسودگی ایدئولوژیک عمل میکند.
این نشان میدهد که رژیم حاکم بر ایران متوجه کاهش طنین نمادگرایی انقلابی خود شده و اکنون با وام گرفتن از یک مخزن فرهنگی مشترک به دنبال مشروعیت است. در واقع، روی آوردن به میراث ملی اذعان به این است که جمهوری اسلامی دیگر دارای واژگان مقدسی نیست که بتواند ملت را بر اساس معیارهای خود متحد کند و جامعه ایران بهکلی دگرگون شده است.
برگرفته از فارین پالیسی








