گروه اندیشه: انقلابهای اجتنابناپذیر اثر والتر لافبر در اصل حکایت یک تاریخ وحشتناک است که آمریکا در آمریکای مرکزی در زمانه جنگ سرد، و نبرد میان ایدئولوژی کمونیسم با سرمایه داری جهانی به وجود آورده است. مطالعه این کتاب از این رو مفید است که می تواند پشتوانه ای علمی در باره شناخت تحولات کنونی و هجوم دوباره ترامپ به آمریکای لاتین باشد.
کتاب نشان می دهد که هم سیاست های داخلی و هم سیاست های آمریکا دارای ماندگارترین آثار یعنی فقر و استبداد و توسعه نیافتگی در کشورهای این حوزه بوده است. با این همه ایالات متحده با کوتهبینی درمانناپذیر خود ، در حالی که از رژیمهای نامحبوب حمایت میکند در عین حال برای مشکلات اقتصادی، راهحلهای نظامی ارائه میدهد.
سیاست خارجی ایالات متحده در قبال آمریکای مرکزی اساساً با دکترین مونرو (Monroe Doctrine) آغاز و با با آمیزهای از انگیزههای اقتصادی و سیاسی هدایت شده است. از نظر ایالات متحده اهمیت آمریکای مرکزی، هم به عنوان منبع و هم به عنوان مجرای انتقال مواد خام، برای سیاستگذاران در واشنگتن آشکار شد.
لافبر در کتاب تاکید می کند که ایالات متحده در قرن بیستم، یک اقتصاد سبک استعماری را در آمریکای مرکزی تداوم بخشیده است. به گفته لافبر، از ویژگیهای غالب سیاست خارجی ایالات متحده، ترس از انقلابها بوده است، و به این خاطر همواره از نظام های استبدادی برای حفظ وضعیت موجود (status quo) و منافع اقتصادی خودش حمایت کرده است. اما کتاب به یک موضوع عمیق تر نیز اشاره می کند. آمریکا و سیاستمداران آمریکایی ناتوان از درک حق همه ملتها به داشتن همان آرمانها و آزادیهایی که خود از آن برخوردارند.
از این رو حمایت از سلطه و زور برای تضمین ثبات در حکمرانی، متد اندیشگی و استراتژیک ایالات متحده بوده و با همین روش به قیامهای آمریکای مرکزی پاسخ داده است. این ایده پشت رویکرد «چماق بزرگ» تئودور روزولت نسبت به مشکلات منطقه با ایجاد رویه اعزام تفنگداران دریایی برای مقابله هرگونه شورش و بی ثباتی را آغاز کرد. زمانی که، در طول رکود بزرگ، این روش بسیار پرهزینه شد، آمریکا ارتشهای محلی مانند گارد ملی را به منظور سرکوب جنبش های اجتماعی مانند نیکاراگوئه آموزش داد.
اما آمریکا تنها به سرکوب نظامی بسنده نکرده است. او با تغییر بافت طبقات و ایجاد واگرایی و همگرایی میان لایه های دارای ثروت و قدرت، تلاش کرد به ابعاد سرکوب ابعاد عمیق تری بدهد. از این رو آمریکا به طور مداوم سرکوبگرترین عناصر در جامعه آمریکای مرکزی، یعنی ارتش و الیگارشی را با یکدیگر متحد ساخت و در نهایت خود نیز با آنان همپیمان شده است. این جناحها، اغلب شامل زمینداران اصلی در هر کشور هستند، و از تقاضای ایالات متحده برای محصولات کشاورزی سود میبرند و به همین ترتیب علاقهمند به جلوگیری از اصلاحات در منطقه هستند. مهمتر اینکه، از زمان جنگ جهانی دوم، اعضای طبقات بالای اجتماعی و نظامی مایل بودهاند اولویت اصلی واشنگتن را اجرا کنند: جلوگیری و ریشهکنی کمونیسم در نیمکره.
لافبر از یادداشتی از سال ۱۹۵۰ توسط جورج کنان در مورد سیاست ایالات متحده در آمریکای مرکزی نقل قول میکند: «پاسخ نهایی باید ناخوشایند باشد، اما... ما نباید در برابر سرکوب پلیسی توسط دولت محلی تردید کنیم. این شرمآور نیست زیرا کمونیستها ذاتاً خائن هستند. بهتر است یک رژیم قوی در قدرت باشد تا یک دولت لیبرال، زیرا دولت لیبرال احتمال دارد سهلانگار و نفوذپذیر توسط کمونیستها باشد.»
مورد گواتمالا به طور کامل نشان میدهد که چه اتفاقی برای کشوری میافتد وقتی سیاستهای داخلی آن با منافع ایالات متحده در تضاد باشد. در سال ۱۹۵۰، وزارت خارجه، که گرفتار تب جنگ سرد بود، از حضور تعداد کمی از کمونیستها در ائتلاف لیبرال رئیسجمهور منتخب مردمی، خاکوبو آربنز گوزمان، ترسید. پس از آنکه آربنز در برنامه توسعه خود، برنامه اصلاحات ارضی را در کشوری که دو درصد از جمعیت آن مالک تقریباً ۷۵ درصد از زمینها بودند، در پیش گرفت، مقامات ایالات متحده گفتند که نفوذ کمونیستی را حس میکنند.
به هر روی این کتاب، حکایتگر میزان دخالت های آمریکا در کشورهایی است، که خود هدایت گر ملت ها به سوی رهایی از طریق انقلاب بوده است.

۲۱۶۲۱۶









