خندیدن در دل هراس
از فرانتس کافکا نامههای زیادی به جا مانده که در پنج جلد منتشر شدهاند. این نامهها تصویری واقعیتر از اندیشهها و نوع نگاه کافکا به زندگی و جهان پیرامونش به دست میدهد و به میانجی آنها میتوانیم ببینیم که نویسندهای با موقعیت کافکا، موقعیت در اقلیت بودن، در سالهای پرتلاطم دهههای ابتدایی قرن بیستم چگونه زیسته است. ناصر غیاثی اخیرا بخشی از نامههای کافکا را در کتابی با عنوان «نامهها به اوتلا و خانواده» توسط نشر نو به فارسی منتشر کرده است. این اثر نامههای کافکا خطاب به کوچکترین خواهرش را در بر گرفته و شامل صدوبیست نامه است که او در طول یازده سال به نزدیکترین خواهرش نوشته بود. در این کتاب ما فقط یک صدا، صدای کافکا، را میشنویم، چون پاسخهای دریافتکننده آنها در دست نیست.
به گزارش گروه رسانهای شرق،
پیام حیدرقزوینی: از فرانتس کافکا نامههای زیادی به جا مانده که در پنج جلد منتشر شدهاند. این نامهها تصویری واقعیتر از اندیشهها و نوع نگاه کافکا به زندگی و جهان پیرامونش به دست میدهد و به میانجی آنها میتوانیم ببینیم که نویسندهای با موقعیت کافکا، موقعیت در اقلیت بودن، در سالهای پرتلاطم دهههای ابتدایی قرن بیستم چگونه زیسته است. ناصر غیاثی اخیرا بخشی از نامههای کافکا را در کتابی با عنوان «نامهها به اوتلا و خانواده» توسط نشر نو به فارسی منتشر کرده است. این اثر نامههای کافکا خطاب به کوچکترین خواهرش را در بر گرفته و شامل صدوبیست نامه است که او در طول یازده سال به نزدیکترین خواهرش نوشته بود. در این کتاب ما فقط یک صدا، صدای کافکا، را میشنویم، چون پاسخهای دریافتکننده آنها در دست نیست. غیاثی پیش از این «نامههای کافکا به پدر و مادر» را هم به فارسی برگردانده بود و همچنین «محاکمه دیگر: نامههای کافکا به فلیسه» اثر الیاس کانهتی را نیز ترجمه کرده بود. کانهتی در این کتاب به واسطه نامههای کافکا به فلیسه، هم به بررسی وجوه شخصیتی کافکا پرداخته و هم تأثیر رابطه او با فلیسه را در رمان «محاکمه» نشان داده است. به مناسبت انتشار کتاب «نامهها به اوتلا و خانواده» با ناصر غیاثی درباره اهمیت و ویژگیهای نامههای کافکا گفتوگو کردهایم. در این گفتوگو همچنین درباره وضعیت ترجمه آثار کافکا به فارسی و تصویر کلیشهای شکلگرفته از او صحبت کردهایم. غیاثی در بخشی از صحبتهایش درباره کلیشههای مرسوم درباره کافکا میگوید: «تصویر کلیشهای رایج از کافکا که او را عبوس و کمحرف و ناامید و گوشهگیر و... معرفی میکند، مختص ایران نیست، ظاهرا همه دنیا به آن مبتلا است. نخستین کسی که کوشید چنین تصویری از کافکا را جا بیندازد، کسی نبود جز دوست صمیمی و حامی کافکا یعنی ماکس برود که در عصر خودش نویسنده مطرحی بود... . تأکید برود به جنبههای تراژیک آثار کافکا، تصویر کافکای عبوس و کمحرف را تثبیت کرد. پایان جنگ جهانی دوم و یأسی که روشنفکران اروپا بهویژه روشنفکران فرانسوی ازجمله کامو و سارتر دچارش بودند نیز به تثبیتشدن این کلیشه کمک رساند و از کافکا نویسندهای ساخت نماد بحران، پوچی و وحشت از مدرنیسم. در همین دوران بود که اعجوبهای ایرانی به نام صادق هدایت که در جریان جریانات روشنفکری فرانسه بود، با کافکا آشنا شد و او را به ما معرفی کرد».
در یادداشت ابتدای کتاب «نامههای کافکا به اوتلا و خانواده» نوشتهاید مجموعه نامههای فرانتس کافکا در پنج جلد منتشر شده است. شما پیشتر «نامههای کافکا به پدر و مادر» را به فارسی برگردانده بودید و در ترجمه اخیرتان نیز صدوبیست نامه دیگر از کافکا به خواهر و پدر و مادرش را ترجمه کردهاید که عمدتا خطاب به اوتلا کوچکترین خواهرش بوده. به نظرتان این نامهها چقدر به درک بهتر آثار کافکا و جهان داستانی او کمک میکند؟
نامه اصولا امر راهیافتن به جهان و اندیشههای نهتنها کافکا، بلکه هر انسان و نویسنده دیگری را آسان میکند؛ چراکه نویسنده نامه از اموری سخن میگوید که خصوصی و درونیاند. حالا اگر نویسنده این نامه کسی مثل کافکا باشد که هم نویسندهای قَدَر و هم نامهنویس قهاری است و بسیاری از اندیشههایش را در نامههایش بیان میکند، آن وقت این نامهها شناخت بهتر و دقیقتری از جهان نویسنده به دست داده و در نتیجه به درک بهتر آثار او کمک میکنند.
در یادداشت ابتدای کتاب همچنین نوشتهاید که مجموعه نامههای کافکا را میتوان مانند یک رمان خواند. چه ویژگیهایی در نامهها وجود دارد که آنها را شبیه به رمان کرده است؟
مجموع نامهها و در رأس آنها نامههای کافکا به فلیسه باوئر، نخستین نامزدش، پس از آن، نامههای او به عشق دومش میلهنا یزنسکا و سرانجام نامههای او به دوست بسیار صمیمیاش ماکس برود، اسنادی هستند که فقط از نوع ارتباط کافکا با دریافتکنندگان نامه پرده برنمیدارند، بلکه ما را کمابیش در جریان روزمره زندگی او و در نتیجه فرازوفرودهای زندگی و جهان او نیز قرار میدهند. براساس نامهها و یادداشتهای روزانه کافکا کتابی درآمده که روزشمار زندگی کافکا است: کدام روز کجا بوده، کی را دیده و چه گفته یا نوشته است.
دهههای ابتدایی قرن بیستم دورانی بحرانی و پرتلاطم بود و کافکا نیز به نسلی از نویسندگان آلمانیزبان تعلق داشت که شاهد جهان پرآشوب آن دوره بودند. در میان نامههای کافکا چقدر میتوان رد تحولات و بحرانهای تاریخی و اجتماعی آن دوران را مشاهده کرد؟
به فراوانی اما نه به صراحت. بیایید ابتدا ببینیم مثلا یک قلم آغاز جنگ جهانی اول چه تأثیر مستقیمی بر زندگی کافکا داشت. او پس از دیدار از فلیسه باوئر در برلین که منجر به فسخ نامزدی آن دو شد و الیاس کانهتی در کتاب «محاکمه دیگر» به تفصیل آن را بررسیده است، برای استراحت چند روزی به جزیرهای در دانمارک میرود. در آنجا سرانجام تصمیم قاطعی میگیرد؛ حالا که مانع بزرگی به نام ازدواج از سر راهش برداشته شده، میخواهد آن دگرگونیهایی را در زندگیاش ایجاد کند که همواره در آرزوی آنها بوده: استعفا از کار در شرکت بیمه سوانح کارگران در پراگ، کوچ به برلین و آغاز زندگی حرفهای نویسندگی. در نامهای که از آنجا به پدر و مادرش مینویسد، آنها را در جریان این تصمیمش قرار میدهد. مینویسد خرج دستکم دو سال زندگی در برلین را دارد. علاوهبراین دوستان نویسندهاش -ازجمله روبرت والزر که در نامه اسمی از او به میان نیامده اما شواهد تاریخی این را نشان میدهد- به او قول دادهاند در مطبوعات یا در انتشاراتیهای برلین برایش کار پیدا کنند. از فحوای این نامه برمیآید که او عزمش را جزم کرده است. کافکا با این قصد سوار قطار پراگ میشود که به محض رسیدن تمهیدات لازم برای کوچ به برلین را فراهم بیاورد. اما -و این اما یکی از آن اماهای بزرگ زندگی کافکا است- وقتی سوار قطار میشود، با چه چیزی مواجه میشود؟ با قطاری مملو از سرباز! چرا؟ چون جنگ جهانی اول آغاز شده و در نتیجه تمام مرزها بسته شده بودند. بار دیگر ناگزیر میشود به ماندن در به قول خودش زندانِ پراگ. باز یک نمونه دیگر: کافکا مسئول رسیدگی به پرونده کارگرانی بود که معلول از جنگ برگشته بودند و تقاضای دریافت کمکهای دولتی داشتند. سروکلهزدن روزانه با انبوهی از مردان معلول یا بیمار این احتمال را قوی میکند که کافکا از طریق همین مراجعهکنندگان به سل مبتلا شده باشد. اگرچه در مورد ابتلای او به این بیماری عوامل دیگری مانند زندگی در کلانشهر جنگزده آلودهای مانند پراگ را نیز نباید از نظر دور داشت. آخرین نمونه که در حوصله این گفتوگو بگنجد، مربوط میشود به زمانی که کافکا بازنشسته شده، دورا دیامانت عشق واقعیاش را یافته و به برلین کوچ کرده تا زندگی تازهای را در کنار دورا دیامانت آغاز کند. و این درست زمانهای است که اقتصاد آلمان در بحران شدید به سر میبرد و با تورمی افسارگسیخته دستوپنجه نرم میکند.
نامههایی که من چند سال پیش ترجمه کردهام و با عنوان «نامه به پدر و مادر» منتشر شده، مربوط به همین دوران است. اجازه بدهید در حاشیه به این نکته هم اشاره کنم که این نامهها غیر از آن نامه معروف به «نامه به پدر» کافکا است. اما با تمام این اوصاف، میتوان چنین گفت که کافکا با وجود قرارداشتن در کوران بحرانهای سیاسی-اجتماعی، بیشتر محصور جهانِ خاصِ خودش بود، در بندِ آنچه خود «جهان عظیمی که در سر دارم» میخواند. تصور کنید همانگونه که به اختصار در بالا آوردم، جنگ جهانی اول چه تأثیرات پایداری در زندگی شخصی کافکا داشت. اما او در دوم اوت 1914، به عبارتی در آغاز جنگ جهانی اول در دفتر یادداشتهای روزانهاش نوشت: «آلمان به روسیه اعلان جنگ داد. بعدازظهر استخر شنا» یا انقلابی مثل انقلاب اکتبر در روسیه به پیروزی میرسد اما کافکا که به خاطر ابتلا به سل و طبق توصیه پزشک نزد خواهرش در روستای سوآرو زندگی میکرد، سخت در تکاپوی نوشتن گزینگویههایش بود.
نثر کافکا در نامههایش چه ویژگیهایی دارد؟ او در برخی داستانهایش مثل «مسخ» نثری بهاصطلاح سرد دارد و وسواسگونه از قلمفرسایی دوری کرده است. آیا همان ویژگیهای نثر داستانی او در نامههایش هم دیده میشود یا اینکه میتوان در این نامهها ردی از شور و شیدایی مشاهده کرد؟
اول از همه بگویم که من تمام نامههای کافکا را نخواندهام و پس قادر به دادن پاسخی کافی و وافی نیستم. اما تا جایی که خواندههای من نشان میدهد، اگر از این منظر که شما نگاه میکنید، نگاه کنیم البته که تفاوت دو نثر بسیار است. بله، کافکا وقتی نامه مینویسد به قول معروف توسن قلم را میراند و داد سخن میدهد. مثلا گاهی در یک روز سه نامه به فلیسه مینویسد. اما این نابغه داستاننویسی میداند که موقع نوشتن داستان باید کم گفت و گزیده، باید صرفا راوی بیطرف داستان بود. باید به تکتک کلماتی که نوشته میشود، دقت تام داشت، علائم سجاوندی را دقیق به کار برد و... بنابراین از قلمفرسایی، حاشیهگویی و عدم انسجام بهشدت پرهیز میکند. در نامهها اما، بهویژه وقتی پای توضیح اندیشهها و دیدگاههایش در میان باشد، جملههای تودرتوی فراوانی دارد. گاه حتی جا کم میآورد و در حاشیه کاغذ مینویسد. اما پراکندهگویی، حاشیهروی، نامنسجمبودن متن، در آثار کافکا به چشم نمیخورد.
آیا کافکا در نامههایش از جملات طولانی و تودرتو استفاده میکرد؟
اغلب جملههای کافکا در نامهها طولانی و پیچ در پیچ است به اضافه آوردن پرانتز درون همین جملههای طولانی.
رویکرد شخصی شما هنگام ترجمه جملههای طولانی و تودرتو چیست و به نظرتان در ترجمه باید سبک نویسنده را در مورد جملههای درهمتنیده و تودرتو حفظ کرد یا میتوان برای راحت خواندهشدن متن جملات طولانی را کوتاه کرد؟
تقطیع جملههای طولانی بهویژه در داستان را مسلما نمیپذیرم با این استدلال ساده که نویسنده حتما قصدی داشته از بهکارگرفتن چنین سبکی مثلا انتقال ملال نهفته در فضای داستان. و وقتی نویسنده خود جملههای طولانی مینویسد، مترجم مجاز نیست برای راضی نگهداشتن خواننده جمله را لقمه کند و بگذارد دهان خواننده. استثنا فقط زمانی است که نتوانیم (نتوانم) آن جمله را به فارسی قابل فهم برگردانیم (برگردانم). به عبارت بهتر مترجم اصولا سبک ندارد، شاهکار بکند بتواند سبک نویسنده را منتقل کند.
در نامههای کافکا چقدر میتوان موقعیت او را بهعنوان داستاننویسی که به شکلهای مختلف در اقلیت قرار داشته مشاهده کرد؟
کافکا کاملا به این آگاه بود که بهعنوان یک آلمانیزبان یهودی دارد میان چکزبانهای مسیحی زندگی میکند. او چند باری شاهد حمله به خانهها و مغازههای یهودیان ساکن پراگ بوده. در همین کتاب نامههایش به اوتلا میخوانیم که از او میخواهد در تقاضای مرخصیای که باید به زبان چکی بنویسد، تعمدا چند تا غلط قرار بدهد که نشان بدهد این نامه را یک غیرچک نوشته. یا در نامهای به میلهنا یزنسکا مینویسد که هر روز در نفرت از یهودیها حمام میکند. یا پس از پایان جنگ جهانی اول و استقلال چک، او شاهد پاکسازی بیرحمانه ادارات از آلمانیزبانها بوده، گو که به خاطر دانش وسیع حقوقی و موفقیتهای بیشمارش در دادگاههای شرکت بیمه سوانح کارگران نهتنها او را اخراج نکرده بودند بلکه در مقام خود ابقا شده بود. کافکا به عنوان وکیل شرکت بیمه در دادگاههای بیمه و کارفرمایان بهویژه در مورد رعایت ایمنی کار شرکت میکرد و از این نظر بسیار موفق بوده بهگونهای که مدیریت شرکت با این استدلال که چشمپوشی از وجود دکتر کافکا در شرکت بیمه خُسران بسیار بزرگی خواهد بود، علیرغم میل کافکا به شرکت در جنگ، مانع رفتن او به جبهه شد یا با دوندگیهای بسیار خواهرش اوتلا و نامهنگاریهای فراوان موفق به گرفتن مرخصی استعلاجی میشد. شرکت تا مدتهای مدیدی استعفای او را نمیپذیرفت. همه اینها چون شرکت به کافکا نیاز داشت.
بهجز نامههایی که از کافکا باقی ماندهاند، ظاهرا بخشی از نامههای او هم مفقود شدهاند. آیا اطلاع دقیقی وجود دارد که مخاطب نامههایی که امروز در دست ما نیستند چه کسانیاند و نامههای مفقودشده شامل چه تعدادی است؟
کافکا هم طبق رسم زمانهاش نامههای دریافتی را از بین میبُرد و هم از ترس اینکه مبادا چشمی بیگانه بهخصوص پدر یا مادرش به این نامهها بیفتد. این مسبوق به سابقه بوده: مادر کافکا یکی از نامههای فلیسه را مخفیانه خوانده و مخفیانه به فلیسه نامه نوشته بود. در همین نامههای کافکا به اوتلا خواهرش هم میبینیم که جایی کافکا به خواهرش سفارش میکند بعد از خواندن نامه آن را ریزریز کند و بریزد توی حیاط برای مرغ و خروسها مبادا که چشم غیر به آن بیفتد.
حالا برگردیم به پرسش شما. چنانکه میدانیم کافکا شش ماه آخر زندگیاش را در برلین با آخرین عشقش دورا دیامانت، یک هنرپیشه لهستانی زندگی میکرد. کافکا در این دوران چند دفترچه نوشته بود که طبیعتا از محتوای آنها بیخبریم. کافکا از دیامانت قول میگیرد که پس از مرگش همه آنها را از بین ببرد. خود دورا هم در پاسخ به ماکس برود میگوید جوانی کرده و این دفترچهها را نابود کرده است. اما واقعیت غیر از این بود. دیامانت آنها را نگه داشته بود.
دیامانت پس از مرگ کافکا با یک کارگردان کمونیست آلمانی ازدواج کرد. در یورشی که مأموران گشتاپو به خانه آنها میبرند، تمام کتابها و نوشتههای موجود در خانه ازجمله این یادداشتها را با خود میبرند. این دفترچهها هماکنون در آرشیو برلین موجود است. منتها مشکل این است که این دفترچهها لابهلای مدارکی قرار دارند که طولش سر به چند کیلومتر میزند. پژوهشگران زندگی کافکا هنوز موفق به یافتن این دفترچهها نشدهاند.
به نظرتان مسائلی که کافکا در داستانهایش به آنها توجه کرده چقدر مسائل جهان امروز ما است و آیا میتوان او را نویسندهای همچنان معاصر به شمار آورد؟
کافکا نویسندهای همیشه معاصر است چراکه درد او درد انسان مدرن است، تنهاییاش، قربانیبودنش در پای دیوانسالاری، بازیچه دست قدرتهایی پنهان و ناشناخته قرارگرفتن و... از کافکا نویسندهای میسازد همواره معاصر.
کافکا در ایران با صادق هدایت شناخته شد و شاید بتوان گفت برای ما کافکا و هدایت چنان درآمیخته شدند که این باعث شکلگیری سوءتفاهمهایی درباره کافکا شده ازجمله اینکه کافکا نویسندهای ناامید تصویر شده که در گوشهای به کار خودش مشغول بوده و ارتباط چندانی با واقعیت عینی پیرامونش نداشته است. نظرتان درباره چهره کلیشهای کافکا در ایران چیست و به نظرتان این نامهها تا چه حد تصویر واقعیتری از کافکا به دست میدهند؟
این تصویر کلیشهای رایج از کافکا که او را عبوس و کمحرف و ناامید و گوشهگیر و... معرفی میکند، مختص ایران نیست، ظاهرا همه دنیا به آن مبتلا است. نخستین کسی که کوشید چنین تصویری از کافکا را جا بیندازد، کسی نبود جز دوست صمیمی و حامی کافکا یعنی ماکس برود که در عصر خودش نویسنده مطرحی بوده، دهها، بله دهها رمان و داستان کوتاه و بلند منتشر کرده، در اجرای چندین اُپرا نقش محوری داشته و در مجموع 80 «اثر» اعم از رمان و داستان و داستانک و نمایشنامه و مقاله در باب موسیقی و زندگینامه و پژوهش از او باقی مانده است. ادبیات جهان مرهون برود است چراکه برود به خواسته و وصیت دوست خود کافکا مبنی بر ازبینبردن نامهها و دستنوشتهها و... عمل نکرد و یک شب مانده به حمله نازیها به پراگ آنها را در چمدانی ریخته و از کشور خارج کرده و بعد هم دست به انتشار آنها زده بود. اما همین برود میکوشید تفسیر خودش را که تفسیری مذهبی از آثار کافکا بوده تحمیل کند و جا بیندازد. او کار بسیار زشت دیگری هم کرده بود: تا دهه هشتاد میلادی هیچکس اجازه دیدن دستنوشتههای کافکا را نداشت. این آثار در نقاط مختلف جهان ازجمله بانکی در سوئیس یا در کمبریج محفوظ بودند. اما پس از اینکه پژوهشگران کافکا موفق به دیدن دستنوشتهها و تطابق آنها با آنچه برود منتشر کرده بود، شدند، پی بردند که برود موقع انتشار آنها جایجای در این آثار دست برده بود. کلمه و جمله حذف کرده بود، مخصوصا وقتی کافکا در مورد خود این دوست و آثارش مینویسد. یا مثلا تغییر عنوان رمان کافکا از گمگشتگان یا مفقودالاثرها –عنوانی که خود کافکا برای این رمان برگزیده بود «آمریکا» است- یا گذاشتن عنوان برای قطعههای ادبی کافکا و یا حتی در مواردی ازجمله حذف یک گزینگویه از گزینگویههای کافکا موقع انتشار چراکه لابد به نظرش این گزینگویه در شأن کافکا نبوده. خطای دیگر او این بوده که وقتی در سال 1931 آنها را همراه با چند قطعه ادبی کافکا در کتابی با عنوان «به هنگام ساختن دیوار چین» منتشر کرد، بر گزینگویههای کافکا عنوانِ مندرآوردی «تأملاتی در باب گناه، رنج، امید و راه راستین» کافکا گذاشت.
باری تأکید برود به جنبههای تراژیک آثار کافکا، تصویر کافکای عبوس و کمحرف را تثبیت کرد. پایان جنگ جهانی دوم و یأسی که روشنفکران اروپا بهویژه روشنفکران فرانسوی ازجمله کامو و سارتر دچارش بودند نیز به تثبیتشدن این کلیشه کمک رساند و از کافکا نویسندهای ساخت نماد بحران، پوچی و وحشت از مدرنیسصم (در همین دوران بود که اعجوبهای ایرانی به نام صادق هدایت که در جریان جریانات روشنفکری فرانسه بود، با کافکا آشنا شد و او را به ما معرفی کرد). اگزیستانسیالیستها برای جاانداختن خود بهرههای فراوانی از آثار کافکا بردند، همینطور سوررئالیستها (کی نبرده؟!). طبیعتا نقدهای ادبی و رسانهها نیز بر همین جنبه تاریک آثار کافکا تأکید کردند. حاصل شد کافکایی که هیچ ردی از طنز، خنده و خوشی در آثار و زندگی شخصیاش وجود نداشت. اما از دهه هشتاد میلادی تلاشهای بسیاری برای نقابزدایی از این تصویر حکشده از کافکای عبوس آغاز شد. کلاوس واگنباخ، پژوهشگر آلمانی که عمری را صرف پژوهش در آثار و زندگی کافکا کرده و عمرش دراز باد با بازخوانی آثار کافکا جنبههای طنزآمیز آثار او را نشان داد. پس از آن با پیوستن دیگر پژوهشگران به این جنبش آرام آرام از کافکا و آثارش کلیشهزدایی شد. ازجمله پارسال سریالی در تلویزیون آلمان در چهار بخش پخش شد که نشان داد بسیاری از تصورات ما در مورد شخص کافکا خطا و کلیشهای بوده.
در این تصویر کلیشهای جایی برای طنز کافکا در نظر گرفته نمیشود در حالی که طنزی قدرتمند و پنهان در برخی داستانهای کافکا قابل مشاهده است.
بیایید ابتدا دقیقا روشن کنیم که وقتی در مورد طنز در آثار کافکا حرف میزنیم از طنزی سخن نمیگوییم که عیان است. مشخصه اصلی طنز کافکا آن نوعی از طنز است که آن را گروتسک یا گریهخند یا دقیقتر بگویم کافکائسک نام نهادهاند: طنزی خاص ِ کافکا، منحصر به قلم او و به همین خاطر عنوانش کافکائسک است. خودِ این کافکائسک چیست؟ بماند برای یک گفتوگوی مفصل دیگر. فعلا به دو مثال اکتفا کنیم: در داستان «مسخ» وقتی گرگور زامزا (و نه آنطور که به غلط رایج است سامسا) صبح بیدار میشود و میبیند به یک سوسک تبدیل شده، اولین سؤالی که برایش مطرح میشود این است که مبادا برای رفتن به سر کار قطارش را از دست بدهد. یا در رمان «محاکمه» وقتی مأموران برای بازداشت یوزف کا. که نه اتهامش معلوم است و نه مرجع عامل بازداشتش، میآیند، کا. گواهینامه دوچرخهسواریاش را بهعنوان مدرک شناسایی به آنها ارائه میدهد. میبینید که آدم در میانه هراس خندهاش میگیرد.
از آثار که بگذریم، خود کافکا چه؟ کلیشه میگوید او نمیخندید.
کلیشه اینجا هم به راه خطا میرود. کافی است برخی از نامههای کافکا را بخوانیم تا ببینیم که او میخندیده. مثلا او در یکی از نامههای آغازینش به فلیسه باوئر مینویسد من هم میتوانم بخندم. اصلا معروفم به آدم بسیار خندان. ماکس برود روایت میکند که وقتی کافکا بخشهایی از رمان «محاکمه» را برای دوستانش میخوانده، قاهقاه میخندیده طوری که گاه از فرط خنده نمیتوانست بخواند. یا وقتی در یک جلسه رسمی اداری در حضور رؤسای شرکت به او ارتقا مقام میدهند، کافکا آنچنان به خنده میافتد که مجبور میشود اتاق را ترک کند.
به نظرتان عنصر طنز چقدر در داستانهای کافکا محوری است؟
به زعم من طنز عنصر محوری آثار کافکا نیست، تنهایی انسان عنصر محوری است، رویارویی قدرتمند است با بیقدرت، درماندگی فرد است در برابر دیوانسالاری، نابودی حریم خصوصی است، تحت نظر بودن دائمی است، گناه است، حقیت است و دروغ و... .
از کافکا ترجمههای زیادی به فارسی موجود است و از برخی آثار او چندین ترجمه در دست است. انتشار نسخههای انتقادی شاهکارهای ادبی کاری مرسوم است و با توجه به موجودبودن دستنوشتههای بسیاری از این شاهکارها، منتقدان و متخصصان نسخههای انتقادی این آثار را منتشر میکنند. به نظرتان ترجمه نسخههای انتقادی آثار کافکا چقدر ضروری است؟
داستان ترجمه آثار کافکا به فارسی داستانی است پُر آب چشم. اغلب آثار یا نامهها و یادداشتهای روزانهاش عمدتا یا از انگلیسی ترجمه شدهاند یا از فرانسه، گاهی حتی نصفهنیمه ترجمه شدهاند. مثلا ترجمه بخشی از یادداشتهای روزانه کافکا یا بخشی از یک رمان. نسخه انتقادی یادداشتهای کافکا یعنی نسخهای که دقیقا از روی دستنوشتههای کافکا منتشر شده و نه نسخهای که ماکس برود منتشر کرده بود، هزار و اندی صفحه دارد و توضیحات مربوط به اسامی آدمها و مکانها و وقایع اشارهشده در این یادداشتها نزدیک به 250 صفحه. بنابراین و با عنایت به آنچه
در مورد دستبردن برود در نوشتههای کافکا در بالا گفتم، ترجمه مجدد اینها از روی نسخه انتقادی آلمانی ضرورتی تام و تمام دارد.
شما به صورت حرفهای به کار ترجمه مشغول هستید و براساس دیدگاه و تجربهای که درباره ترجمه ادبی دارید، به نظرتان آیا قاعدهای برای ترجمه مجدد میتوان در نظر گرفت؟ مثلا در چه شرایطی ترجمه مجدد ضروری است؟
بله، بهویژه در مورد آثار کافکا ترجمه مجدد یک نیاز ضروری و اساسی است. مثلا نگاه کنید به ترجمه نامههای کافکا به فلیسه. اول اینکه از انگلیسی ترجمه شده ظاهرا و بعد دو نفر هر کدام یک جلد را ترجمه کردهاند. از کجفهمیها و غلطهای فاحش که در جایی دیگر به آن پرداختهام، بگذریم، اینجا فقط یک نمونه به دست میدهم: کافکا جایی در یادداشتهایش مینویسد که امروز خواهر و شوهرخواهرم به دیدن ما آمده بودند. سروصدای بازی پدر با خواهرزاده مانع نوشتنم شده. مترجم ما این خواهر و شوهرخواهر را میکند برادر و زنبرادر، غافل از اینکه کافکا اصولا برادر نداشت.
آیا خودتان مایل هستید که ترجمه مجددی از آثار کافکا انجام دهید؟
عمری باقی بماند و انرژیای، یکی از آرزوهای من ترجمه یادداشتهای روزانه کافکا است از روی نسخه انتقادی، بعد ترجمه نامههایش به فلیسه، نامههایش به ماکس برود، نامههایش به میلهنا یزنسکا و... . به نظر شما این زندگی و زندگی بعدی کفایت کند برای برآوردهشدنِ همه این آرزو؟ برای این یک سر و این همه سودا؟ با این وصف اما الان دارم کتابی ترجمه میکنم که بر پیشانیاش عنوان «فرانتس کافکا/ تکلیف تو هستی» نشسته، عبارتی که بخشی از یکی از گزینگویههای کافکا است. این کتاب در سال 2019 به کوشش راینر شتاخ آلمانی منتشر شده است. نخست اینکه این کتاب تمامی گزینگویههای کافکا را دربر میگیرد، به این معنی که نه براساس نسخه منتشرشده توسط ماکس برود -چندان که افتد و دانی- بلکه براساس دستنوشتههای کافکا است. و بعد شتاخ که هجده سال از عمر خود را صرف نوشتن زندگینامه کافکا کرده و آن را سال 2008، در سه جلد و دو هزار صفحه منتشر کرده است، یک مقدمه بلند بر این کتاب نوشته و در آن به تفصیل حال و روز جسمی و روحی کافکا را هنگام نوشتن گزینگویهها وصف کرده است. علاوه بر این آنها را به ترتیب تاریخ نگارش آورده، پس از هر گزینگویه، تاریخ دقیق نوشتن آن را استخراج کرده، رد برخی از گزینگویه را در نامهها یا یادداشتهای روزانه کافکا یافته و بر تکتک گزینگویهها شرح و تفسیر نوشته است. ترجمه خود گزینگویهها یک طرف، ترجمه زبان فخیم و دانشگاهی شتاخ از طرف دیگر دارد پوستم را میکند اما لذتبخش است جای شما خالی.
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.









