به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین به نقل از ایبنا - آناهید خزیر: حسنعلی منصور یکی از چهرههای بحثبرانگیز سیاست ایران در دهه ۱۳۴۰ بود؛ سیاستمداری جوان، تحصیلکرده و نزدیک به دربار که صعود سریع وی به نخستوزیری، هم نشانه تغییر نسل در ساختار قدرت بود و هم عامل تشدید شکاف میان دولت و جامعه سیاسی. دوره کوتاه نخستوزیری منصور (۱۳۴۳–۱۳۴۲) با تصمیمهای حساس و پرهزینهای همراه بود؛ ازجمله تصویب لایحه کاپیتولاسیون که واکنش تند نیروهای مذهبی و ملی را برانگیخت و به یکی از نقاط عطف تقابل دولت با مخالفان تبدیل شد. این لایحه، بیش از هر چیز، تصویر منصور را به عنوان نخستوزیری وابسته به سیاستهای آمریکا در ذهن افکار عمومی تثبیت کرد.
مهمترین نقش سیاسی منصور، بنیانگذاری حزب «ایران نوین» بود؛ حزبی که با حمایت مستقیم دربار و با هدف ساماندهی نیروهای حامی دولت و شاه شکل گرفت. ایران نوین، بیش از آنکه حزبی برخاسته از جامعه باشد، ابزار سیاسی دولت برای پیشبرد برنامههای اصلاحات از بالا، بهویژه در چارچوب «انقلاب سفید» محسوب میشد. همین امر سبب شد که منصور و حزبش از سوی نیروهای ملی، مذهبی و حتی بخشی از نخبگان سنتی، بهعنوان نماد سیاست غیرپاسخگو و وابسته تلقی شوند.
به مناسبت تاسیس حزب ایران نوین توسط حسنعلی منصور در سال ۱۳۴۲ با سعید لیلاز، پژوهشگر تاریخ و تحلیلگر سیاسی گفتوگو کردهایم که در ادامه میخوانید:
با توجه به اینکه حسنعلی منصور پیش از نخستوزیری تجربه اجرایی چندانی نداشت، رزومه سیاسی او را چگونه ارزیابی میکنید و چه عواملی باعث شد این فرد کمتجربه به عنوان نخستوزیر ایران منصوب شود؟
حسنعلی منصور بیشتر، از دو جنبه در ساختار سیاسی ایران مورد توجه قرار گرفت: نخست اینکه پدرش (منصورالملک) سالیان سال نخستوزیربود و دوم آنکه خود او در خلاء سیاسی ناشی از کنار رفتن بریتانیا در ساختار سیاسی ایران و بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، توانسته بود خود را به عنوان نقش و عامل مهم ایالات متحده آمریکا در ایران معرفی کند. حسنعلی منصور فردی بسیار جاهطلب بود بدون اینکه رزومه کاری خاصی داشته باشد. با این حال وی توانست خود را به عنوان یکی از جوانترین نخستوزیران تاریخ ایران ثبت کند. تا آن جایی که من میدانم پس از انقلاب هم این رکورد سنی او زمانی که به قدرت رسید، شکسته نشد. منصور به جز حزبی که تحت فشار آمریکاییها موفق به تشکیل آن شد، رزومه سیاسی چندانی نداشت. علیالظاهر محمدرضا پهلوی ناچار بود که بعد از کودتای ۲۸ مرداد، بازیهای سیاسی که در غرب رایج است را رعایت کرده و ظاهرسازی کند. لطفا توجه داشته باشید که عین این موفقیت و رزومه را علی امینی از خود نشان داد. یعنی بحث این بود که اللهیار صالح که قبلا سفیر ایران در ایالات متحده آمریکا بود، بتواند به نخست وزیری برسد؛ اما چون آقای صالح پیشینه ملی داشت مورد توجه و قبول قرار نگرفت. ولی صالح و امینی هر دو با هم رقابتی برای تصدی مقام نخستوزیری داشتند. به هر حال در این رقابت علی امینی به قدرت رسید و بعد با یک فاصلهای بعد از اینکه امیراسدالله علم نخستوزیری را به مدت چهارده تا پانزده ماه در دست گرفت، حسنعلی منصور موفق شد تا نظر آمریکاییها را به خود جلب کند. آقای علم خودش جزء لابی بریتانیاییها به حساب میآمد ولی چون رابط شاه با سفارت آمریکا و سفارت بریتانیا بود، توانسته بود نظر هر دو را برای نخستوزیری خویش جلب کند. ولی درنهایت پس از اینکه آمریکاییها فشار آوردند که هم قانون برنامه پنج ساله و هم قانون برنامه سوم توسط دانشگاه هاروارد و بنیاد فورد در ایران طراحی شده بود، حسنعلی منصور به نخستوزیری رسید؛ و مامور به اجرای آن شد که یکی از نظریترین برنامههای تاریخ ایران محسوب میشود. امیرعباس هویدا که وزیر دارایی منصور بود پس از ترور وی به نخستوزیری رسید که پیشینه فرانسوی بیشتری داشت تا آمریکایی. البته باید یادآور شوم که قبلا حسنعلی منصور حزب ایران نوین را تشکیل داده بود که تا سال ۱۳۵۴ خورشیدی ادامه پیدا کرد.
آیا حزب ایران نوین به رهبری حسنعلی منصور تلاشی واقعی برای نوسازی ساختار سیاسی ایران بود، یا صرفا ابزاری مدرننما برای تمرکز هرچه بیشتر قدرت در دست حکومت پهلوی و حذف مشارکت سیاسی مستقل؟
درواقع حزب ایران نوین بهتنهایی نماد آن دوره نیست. باید به این نکته توجه کنید که بدون برنامههای پنج ساله نمی توانید تلاش محمدرضا شاه را برای مدرن کردن ساختار سیاسی- اقتصادی ایران درک کنید. در اواخر دهه ۱۳۳۰ خورشیدی یکی از خبرنگاران آمریکایی به نام آقای لیپمن به دیدار خروشچف رفته و مصاحبه طولانی با وی میکند. در آن مصاحبه زمانی که به مسئله ایران می رسد، خروشچف جملهای به لیپمن میگوید که وقتی او به آمریکا بازمیگردد آن را با مقامات آمریکایی در میان میگذارد. این گزارش که در اواخر دوره ریاستجمهوری آیزنهاور انجام شد باعث نگرانی شدید آمریکاییها میشود. آقای خروشچف در مصاحبه با آقای لیپمن زمانی که نظرش را راجع به آینده سیاسی ایران میپرسد، در پاسخ میگوید که ایران از شدت فساد مانند یک سیب سرخی میماند که بهزودی در دامان کمونیسم خواهد افتاد. این امر تعجب مقامات ایالات متحده را حتی در دوره جمهوریخواهان به جهت وخامت اوضاع حاکمیتی در ایران و گسترش فقر به خود جلب میکند و دقیقا پیرو همین مسئله است که آمریکاییها هم کمک به ایران را افزایش میدهند و هم اینکه دخالتشان را در ایران به شدت بالا میبرند. وقتی جان اف کندی به قدرت میرسد، این دخالت دو چندان میشود. کندی با شعار دموکراسی روی کار آمد؛ و در ابتدا هم نظر خوشی نسبت به محمدرضا پهلوی و حکومت وی در ایران نداشت. اگر به خاطر داشته باشید در آن دوره هنوز رضا پهلوی به عنوان جانشین محمدرضا به دنیا نیامده؛ و شاه جانشین ذکوری طبق قانون اساسی ایران ندارد. همچنین علیرضا پهلوی هم به عمد یا به قهر در حادثه سقوط هواپیما کشته میشود بنابراین اگر شما آن دوره را به صورت تطبیقی نگاه کنید زمزمههایی از کودتایی که سپهبد قرنی درصدد انجام آن بود که قدرت را به دست بگیرد یا حتی سلسله پهلوی را منقرض کند، وجود داشت. در کنار این موضوع علی امینی و حسنعلی منصور دو خطر بزرگ دیگر برای حکومت پهلوی بودند. در میان این افراد، منصور و امینی؛ امتیاز بالاتری داشتند و آن به دلیل سوابقی بود که از نظر تاریخی درون حاکمیت داشتند. به هر حال در دوره ریاستجمهوری کندی دخالتها در ایران نسبت به دوره آیزنهاور تشدید میشود. اگر برنامه سوم شاه را خوانده باشید، جدیترین تلاش برای مدرنیزه کردن ساختار اقتصادی- اجتماعی و سیاسی ایران برای دوره کندی هست که شاه موفق میشود تا در اواخر ۱۳۴۰ خورشیدی، آمریکاییها را قانع کند تا تمام این اصلاحات را خود انجام بدهد. این امر مربوط به دورهای است که خود رضا پهلوی در نه آبان ماه ۱۳۳۹ خورشیدی به دنیا آمده است؛ و شاه جانشیندار شده است. شاه به آمریکا قول میدهد تا به وضعیت فساد و عقبماندگی وحشتناک جامعه ایران طی یک برنامه روشن و مشخص که برنامه سوم و چهارم عمرانی از آب در میآید پایان بدهد. پس آمریکاییها تصمیم میگیرند که با خود شاه ادامه بدهند و شاه مجری سیاستهایی میشود که آمریکا از او خواسته است.
آیا برنامه سوم توسعه شاه، در غیاب اصلاحات ارضی، اساسا امکان تحقق هرگونه پیشرفت اقتصادی و اجتماعی برای ایران را متصور بود، یا این برنامه از ابتدا بر این پیشفرض استوار شده بود که بدون دگرگونی در ساختار مالکیت زمین، هر نوع توسعهای محکوم به شکست است؟
اگر دقت کنید در برنامه سوم، در پیشنویس برنامه سوم، شاه بدون اصلاحات ارضی هیچگونه پیشرفتی را برای ایران در نظر نمیداند. شاه در اسفندماه ۱۳۴۰ خورشیدی برای اولین بار و آخرین بار به سازمان برنامه میرود و برنامه سوم را میبیند. درواقع برنامه سوم از یکم مهرماه ۱۳۴۱ خورشیدی اجرا میشود. شاه دستور میدهد تا اصلاحات ارضی را از برنامه سوم بیرون بیاورند و در ۲۵ دی ماه ۱۳۴۱ خورشیدی خود آن را به عنوان انقلاب شاه و ملت به مردم مطرح میکند و کنگره دهقانان در تهران تشکیل میشود. بنابراین اصلاحاتی که آقای منصور انجام داد یا میخواست انجام بدهد، بخشی از اصلاحات بسیار بسیار بزرگ و ریشهدارتری بود که آمریکاییها به طور کلی در ایران در نظر داشتند. بنابراین یک سری اصلاحات بنیادین و اساسی قرار بود انجام دهند.
اگر در کتاب «موج دوم تجدد آمرانه در ایران» برنامه سوم شاه را بخوانید آنجا در برنامه سوم عمرانی، در مقدمه برنامه به طور مفصل آمده است که ما اگر بخواهیم ایران پیشرفت کند باید ثروتمند بشود و برای اینکه ثروتمند بشود باید صنعتی بشود برای اینکه صنعتی بشود، در جامعهای که دو سوم آن روستایی هستند، بدون اصلاحات ارضی غیر ممکن است. چون اگر صنعت خریدار نداشته باشد پای نمیگیرد. بنابراین اینها از بنیان (اصلاحات ارضی) کاری را انجام میدهند که من اسمش را موفقترین و بزرگترین پروژه اقتصادی تاریخ ایران میگذارم. بنابراین آقای منصور بخشی از برنامه بزرگی بود که آمریکاییها به رهبری محمدرضا پهلوی برای ایران تصمیم گرفتند تا اصلاحات عمیقی انجام شده تا جلوی گسترش کمونیسم در ایران را بگیرند. بعدا هم با مرگ کندی و هم با مرگ حسنعلی منصور تقریبا میتوان گفت که این برنامه متوقف نمیشود ولی بهشدت از برنامههای اولیهاش منحرف میشود. برای همین هست که من میگویم اصلاحات ارضی نقطه شروع انقلاب ۱۳۵۷ خورشیدی بود.
اصلاحات ارضی انحرافات عمیقی در جامعه ایران پدید آورد که نمیتواند در پانزده سال بعد به انقلاب نینجامد. در خاطرات اسدالله علم آمده است که شاه بارها و بارها از مرگ کندی و حسنعلی منصور ابراز خوشحالی میکند. بنابراین آقای منصور بخشی از اصلاحات عمیق بود ولی خودش آدم مهمی نبود؛ و در واقع هیأت دولت به ریاست شاه به جلو میرفت. من شما را دعوت میکنم که صورتجلسات شورای عالی شاه را مطالعه کنید. در آنجا متوجه میشوید که آقای منصور نهتنها سیاست شخصی نداشت بلکه خودش محصول ارادهای بود که از بالا به ایران تحمیل میشد. شاه هم پذیرفت که خودش مجری این سیاستها باشد. حزب ایران نوین هم یکی از اجزای کماهمیت این ماجرا بود به طوری که عملا نخستوزیر را در این فرآیند حذف کردند. بنابراین این سیاست که اصلاحات را از بالا تجهیز میکرد وجود داشت؛ اما هیچ امکانی برای گفتوگوی اجتماعی وجود نداشت. درواقع این توسعه آمرانه بود که در عنوان کتابم موج دوم تجدد آمرانه آمده است. در تاریخ ایران سه موج تجدد آمرانه داریم که از بالا تصمیم میگیرند انجام دهند: موج اول شانزده سال به رهبری رضاشاه پهلوی، موج دوم شانزده سال به رهبری محمدرضا شاه پهلوی و موج سوم آقایان هاشمیرفسنجانی و خاتمی انجام شده است.

آیا سیاستهای اقتصادی حسنعلی منصور تلاشی جدی برای نوسازی ساختار اقتصادی ایران بود، یا بیشتر پروژهای شتابزده و از بالا تحمیلشده که بدون توجه به نابرابریهای اجتماعی و ظرفیتهای واقعی اقتصاد، نارضایتیهای پنهان را تشدید کرد؟
همهاش شتابزده بود. خود محمدرضا پهلوی هم در بادی امر شتابزده بود. شما اگر صورت جلساتشورای اقتصادی شاه را بخوانید آنجا شاه میگوید آرزوی من برای کشاورزی ایران همان ساختاری است که در ایالات متحده آمریکا وجود دارد. یعنی یک زمین چهل پنجاه هکتاری برای یک کشاورز باشد و تمام تأسیسات زندگی، خانه و باغداری در کنار این زمین باشد. چون شاه ساختار اجتماعی ایران را نمیشناسد و به همین دلیل تعاونیهای روستایی درست کرد و کِشت و صنعت ساخت؛ یکی کشت و صنعت هفتتپه و دیگری کشت و صنعت مغان. درواقع او اینها را الگویی قرار داد تا تمام کشاورزی در ایران اینطور شود اما در نظر نگرفته بود که وقتی بیش از دو سوم جمعیت کشور روستایی هستند و زمینها را میانشان تقسیم میکنی درواقع امر میکنی که هشتاد تا نود درصد از این جمعیت روستا به شهرها در یک دوره پنج، شش تا ده ساله مهاجرت کنند. در برنامه سوم به شاه گفته میشود بهزودی شهرها شلوغ میشوند. پیشبینی پیغمبرگونهای که بهزودی بیکاری پراکنده و پنهان در دویست و پنجاه هزار روستا به بیکاری آشکار و متمرکز در چند شهر بزرگ تبدیل خواهد شد. درنتیجه نرخ بیکاری سه چهار درصدی در دورهای کوتاه با اجرای اصلاحات ارضی به نرخ دو رقمی تبدیل میشود. شاه جامعه ایران را توده گل رس فرض میکرد. او فکر میکرد که این توده عظیم گسترده روستایی هیچگونه تحول و تحرکی انجام نخواهد داد. اینکه در همان ابتدا در جریان پانزدهم خرداد ۱۳۴۲ خورشیدی اعتراضات آغاز شد و حتی وقتی توانستند این اعتراضات را به شکل خونینی سرکوب کنند، گمان کردند که هسته اضطراب خوابیده است و این در خاطرات علم نیز منعکس شده است. زمانی که تمام تلاش و تمرکزش روی جلوگیری از گسترش و نفوذ مارکسیسم در ایران بود، این نیروهای مذهبی بودند که تحت عنوان زمینه اجتماعی و طبقاتی روستاییانی که به شهر آمده بودند را بازسازی و احیا میکردند. این امر توسعه آمرانهای بود که پهلوی درک درستی از آن نداشتند و نتوانستند خود را با واقعیت موجود تطبیق دهند. من همیشه گفتهام که سرنگونی شاه ناشی از موفقیت پروژه اصلاحات ارضی بود. این همان تایید نظر فون هایک هست که میگوید وقتی شما دخالت آمرانه و دولتی در ساز و کار اقتصادی میکنید تبعاتی به بار میآورد که هیچ برنامهریز و کامپیوتری نمیتواند کرانههای آن را از پیش حدس بزند.
ترور حسنعلی منصور نتیجه شخصیت و سیاستهای شخصی او بود، یا محصول ساختاری بود که حزب ایران نوین نماینده آن شده بود؛ ساختاری که اصلاح را از بالا تجویز میکرد اما امکان گفتوگوی اجتماعی را از میان برده بود؟
ما شواهد عینی و عملی برای اینکه بتوانیم بفهمیم ترور حسنعلی منصور کار گروهی بخارایی از حزب موتلفه بازماندگان فداییان اسلام بوده است، نداریم اما تمام آن شواهد عینی که در جامعه وجود دارد نشان میدهد که بیشترین سود را از ترور منصور، شخص محمدرضا پهلوی برده است. در خاطرات اسدالله علم هم آمده است که شاه از ترور منصور و ترور حاجعلی رزمآرا ابراز خوشحالی کرده است. برای من قابل فهم است که ساواک بسیار نیرومندی که تیمور بختیار درست کرده بود در حزب موتلفه رسوخ کرده و ترور منصور را در دستور کار قرار داده باشد درواقع کاری است که به نفع شاه تمام میشود. شاه با این عمل ایران را به مدت چهارده تا پانزده سال به قهقهرا برد و هم مهمترین رقبای درون حاکمیتی خود را از میان برداشت. اغلب ترورهایی که حزب موتلفه کردند جزء رجال سیاسی بودند که شاه از آنها خوشش نمیآمد. مثلا درباره ترور کسروی علنا اجازه داد که این ترور انجام شود. بنابراین مجموعه ترورهایی که فداییان اسلام و موتلفه انجام دادند هیچکدام در عمل به زیان محمدرضا پهلوی نبود حتی آن تروری که باعث شد نواب صفوی در سال ۱۳۳۴ خورشیدی دستگیر شود. ترور ناموفق حسین علا و یا ترور موفق عبدالحسین هژیر نیز در این دوره اهمیت دارد هرچند که حسین علاء در جریان پانزدهم خرداد به عنوان وزیر دربار به زیان شاه میخواست عمل کند که سریعا او را برکنار کردند. این دوره دورهای بود که شاه دلش میخواست از تمام رقبای خود چه رقیبانی که از دوره قجر مانده بودند و چه از آنهایی که آمریکاییها به او تحمیل کردند خلاص بشود. بر این نکته تاکید میکنم که من شواهد تاریخی برای اینکه شاه یا ساواک در این ترورها دست داشته باشد ندارم ولی حدسی که میزنم این است که بیشترین سودی که یک شخص از این قتلهای سیاسی میبرد محمدرضا پهلوی بوده است و بزرگترین دستاورد ترور حسنعلی منصور تبدیل امیرعباس هویدا به یک عنصر منفعل و کاملا بیشخصیت است که هرچه شاه میگفت او با بله قربان پاسخ میداد چندان که خود نیز با ایما و اشاره خود را دبیر کابینه یا رئیس کابینه مینامید نه نخستوزیر.
۲۵۹










