خاطرات ناصرالدین‌شاه: والده شاه آمد؛ هزار پیرزن مندرس کهنه عقب سرش

رضاخان، خواجه دروغیِ قدیمی که معروف است و سال‌ها است این‌جا مجاور است، یحیی‌خان آورد دیدم؛ چیز غریبی است، ریش کوتاهی از زیر گلو درآورده، قطار موی سفید، عمامه کوچک، بسیار کوچک. خان همان خواجه است که قدیم بود، پدرسوخته حالا صاحب ریش و اولاد است.

خلاصه خبر

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، ناصرالدین‌شاه قاجار در خاطرات روز جمعه ۲۲ رمضان ۱۲۸۷ (۲۵ آذر ۱۲۴۹) نوشت: صبح از خواب برخاسته، مردانه حمام رفتیم. عرفانچی روزنامه خواند. بعد آمدم بیرون. حرم دیر به زیارت رفتند، یعنی اسب دیر آوردند. متصل آدم می‌رفت که اسب بیاورد. والده شاه آمد، شاهزاده‌های کربلا را حضور آورد – یعنی حرم که رفتند، والده شاه رسید چادر گلین خانم – گلین خانم زیارت نرفته بود، به همین جهت دیوانخانه را قورق کردیم. والده شاه آمد؛ هزار پیرزن مندرس کهنه عقب سرش: حاجی شاهزاده معروف زن‌ حاجی میرزا آقاسی، سلطان‌بیگم خانم دختر نایب‌السلطنه مرحوم که خواهر نصرت‌الدوله است. زن عیسی‌خان والی مرحوم. ام‌الخاقان دختر خوبی بود، بانمک بود. عمه مقبوله زن مرحوم سیدسعید کلیددار حضرت عباس، با دخترش که زن یکی از خدام است. دخترش رخت عربی خوشگلی پوشیده، گیسوها ریخته، سرخ و سفید بود، خوش‌قدوبالا و ترکیب بود؛ اما در هر دو رو یک سالک داشت – یعنی جای سالک مانده بود – روی هم رفته چیز خوبی بود. دختر اسماعیل میرزای پسر حاجی محمدولی میرزای مرحوم هم بود، دختر بانمک خوبی بود، او هم رخت عربی پوشیده بود و شوهر هم داشت. مهرنوش خانم که قدیم زن ایلخانی بود – در عهد شاه مرحوم – با همین ابرو و چشم حالت، او را مکرر دیده بودم، حالا هم با همان غمزه و ابرو و چشم آمده بود؛ اما پیر یائسه غریبی است – اسماعیل میرزا از پسرهای بزرگ حاجی محمدولی‌میرزا است، یک چشم احول [لوچ] باباقری [باباقوری]، عمامه کوچک سفید، بسیار کریه‌منظر است، بسیار کثیف شاهزاده‌ای است – شاهزاده شمس‌الدوله که در نجف بود، حاجیه والده سیف‌الملک که در نجف بود، آن‌ها هم آمده بودند، بودند. زن پیر تلخی بود، والده شاه می‌گفت شاه‌بی‌بی – تا باز بپرسم که دختر کیست، این‌جا خواهم نوشت. شاهزاده رشتی خودمان، چند نفر زن دیگر بودند که در خاطرم نماند. فرستادم دولچه را، تیمورمیرزا آورد، با امُ‌الخاقان و غیره قدری صحبت بی‌مزه کردند. تیمور تب داشت ناخوش بود.

بعد والده شاه و غیره رفتند، باز مردانه شد. به شاهزاده هندیِ دیروزی، انگشتری لعل زرد داده بودم، با همان جقه و لباس آوردند حضور – در سراپرده – اما مثل دیروز خنده نشد.

رضاخان، خواجه دروغیِ قدیمی که معروف است و سال‌ها است این‌جا مجاور است، یحیی‌خان آورد دیدم؛ چیز غریبی است، ریش کوتاهی از زیر گلو درآورده، قطار موی سفید، عمامه کوچک، بسیار کوچک. خان همان خواجه است که قدیم بود، پدرسوخته حالا صاحب ریش و اولاد است؛ به علیّ بسیار شبیه شده بود، بسیار خنده داشت. عکس شاهزاده هندی و رضاخان را حکم شد بیندازند.

بعد سوار کالسکه شده رفتم زیارت. موافق معمول هر روزه، برگشته آمدیم منزل. الحمدلله تعالی علی کلّ حال.

برادرهای انیس‌الدوله از بغداد که ما آمدیم، رفته بودند زیارت سامره، حالا در کربلا ملاحظه شدند، تازه برگشته‌اند. امروز حاجی میرمحمدحسین ناظم‌التجار آذربایجان که اصفهانی است، زیارت آمده است؛ به حضور رسید، ملاحظه شد. تا مدتی این‌جاها خواهد بود با دامادش که او هم تاجر معتبر است.

خلاصه شب خوابیدیم.

منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدین‌شاه قاجار از ربیع‌الاول ۱۲۸۷ تا شوال ۱۲۸۸ ق به انضمام سفرنامه کربلا و نجف، به کوشش مجید عبدامین، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ اول، زمستان ۱۳۹۸، صص ۲۰۸-۲۰۷.

۲۵۹

نظرات کاربران
ارسال به صورت ناشناس
اخبار داغ