روزی که شهید رئیسی به خواب مادرش آمد!
تقریباً همگی متراکم شده بودند. میدانستند دیگر شانسی برای دیدار با مادر شهید ندارند. مادر کسالت داشت و نمیتوانست میزبان مهمانانش باشد اما ناگهان همه معادلهها تغییر کرد. درب منزل شهید رئیسی به روی مهمانان باز شد تا طعم چای سیده بانو برای همیشه زیر زبانشان بماند…
خلاصه خبر
گروه فرهنگ خبرگزاری فارس: از مدتها پیش برای این دیدار لحظهشماری میکردند. میخواستند در سالروز ولادت حضرت فاطمه (س)، به دستبوسی مادری بروند که یک ایران او را میشناسند و میدانند که این روزها دلتنگیهایش تمامی ندارد. به هر دری زدند تا بالاخره یکی از بسیجیهای محل مقدمات دیدار را فراهم کرد. جوانان انجمن اسلامی واحد ۴ مشهد برای دیدار با سیده بانو سر از پا نمیشناختند. دیدار با بانو عصمت خداداد حسینی مادر شهید رئیسی و تجلیل از این مادر بزرگوار، شیرینترین اتفاقی بود که میتوانست روز مادر امسال را برایشان به خاطرهای خاص و فراموشی نشدنی تبدیل کند.
لحظهشماری دهه هشتادیها برای دیدار مادر شهید جمهور
در حالی که برای دیدار با مادر شهدی رئیسی لحظهشماری میکردند و به روز موعود نزدیک میشدند، خبر رسید سیده خانم دچار کسالت شده و نمیتواند میزبان مهمانانش باشد. مهدی سرابیار مسئول انجمن مدرسه امام رضا ناحیه ۴ مشهد توضیح میدهد: «دلها سنگین شد، انگار آسمان را ابر گرفته باشد. هم نگران کسالت مادر شهید بودیم و هم ناراحت دیداری که لغو شد اما چیزی نگذشت که بشارت دادند، میتوانیم با چند روز تاخیر به دیدار مادر شهید برویم. قرارمان شد یکشنبه ۲۳ آذرماه همزمان با سالروز ولادت شهید رییسی.» او ادامه میدهد: «درهای امید دوباره گشوده شد؛ در روز موعود، شماری از دخترها و پسرهای مشتاق دهه هشتادی گردهم آمدند تا راهی منزل سیده بانو شویم. آسمان مشهد رنگ و بوی متفاوتی به خود گرفته بود. باران نمنم میبارید و انگار اشک شوق فرشتگان بود. از مدتها پیش منتظر چنین روزی بودیم و سر از پا نمیشناختیم.»
مادر کسالت دارند؛ شرمنده دیدار ممکن نیست
بالاخره انتظار به پایان رسید. وقتی به منزل مادر شهید رسیدند، باران همچنان میبارید. مشتاقانه زنگ خانه را زدند اما پاسخی نیامد؛ دوباره زنگ زدند اما باز هم جز سکوت بود و سکوت. دل در دلشان نبود و باید کاری میکردند. با رابطشان تماس گرفتند و متوجه شدند که ظاهراً هماهنگی نهایی فراموش شده اما رابطشان از آنها خواست تا کمی صبر کنند که در همان حال، ناگهان دربخانه باز و برادر شهید در چهارچوب ظاهر شد. در حالی که فکر میکردند انتظار به پایان رسیده و بالاخره میتوانند با سیده بانو دیدار کنند، برادر شهید پس از سلام و احوالپرسی گرمی، علت حضور را جویا شدند و وقتی ماجرا را شنیدند، ضمن ابراز شرمندگی و عذرخواهی، از کسالت مادر خبر داده و گفتند: ایشان خواب هستند و فعلاً دیدار ممکن نیست. سرابیار میگوید: «یک عده جوان عاشق زیر باران و پشت درب منزل شهید رئیسی، حالا باید دستخالی به خانه باز میگشتند. میدانستند سلامت و آرامش مادر شهید از هر چیزی مهمتر است، پس بهرغم تمام دلتنگیهایشان، کمکم پراکنده شدند. عدهای رفتند و عدهای زیر سایهبان در انتظار وسیله ماندند. ناگهان یکی فریاد زد، یکلحظه صبر کنید! ظاهراً کفش دختر خردسال یکی از همراهانمان جلوی منزل شهید افتاده بود که به همین خاطر دواندوان به سمت خانه رفتم تا کفش را پیدا کنم اما اثری از کفش نیافتم و درحالیکه از خانه فاصله کمی گرفتم، ناگهان صدایی در گوشم پیچید.»
برگردید؛ مادر جان منتظرتان هستند!
صدا آشنا بود؛ برادر شهید رئیسی این بار با لبخند صحبت میکرد و حامل خبر دیگری بود. «شما نرفتهاید؟ خدا را شکر، بفرمایید داخل. مادر جان منتظرتان هستند!» مگر میشود. مگر مادر شهید کسالت نداشت و خواب نبود، پس چه شد که حالا میخواهد میزبان مهمانانش باشد؟ سؤالها پشتسرهم میآمدند و میرفتند اما مگر فرقی میکرد، مهم این بود که شرایط مهیا شده و سیده بانو میخواست از مهمانان عزیزش پذیرایی کند. سرابیار میگوید: «بهشدت تعجب کرده بودم اما میدانستم که این کرامت الهی است. دوستان را خبر کردم و همه با شادی وصفناپذیری وارد شدیم. بالاخره بعد از آن همه انتظار، دیدار ممکن شده بود؛ دور هم نشستیم، مدحی در ستایش اهلبیت (ع) خواندیم و صلواتی فرستادیم. چشمان مادر شهید، پر از اشک شد. قاب عکسی از شهید رئیسی همراهمان بود که مادرشان با دیدن آن عکس، خاطرهای شیرین برایمان تعریف کرده و با دعای خیرشان، دلهایمان را به نور ایمان روشن کردند. زمان کوتاه بود اما همان دیدار کوتاه هم کافی بود برایآنکه دلهایمان آرام بگیرد. وقتی از خانه مادر شهید رئیسی بیرون آمدیم، میان بچهها ولولهای برپا بود و همه با اشک شوق میگفتند: واقعاً که چه زیبا!».
«مادر جان، مهمان دارم؛ برایشان چای بیاورید!»
گرچه شرایط برای دیدار مادر شهید مهیا شد اما همه مهمانان میدانستند که این دیدار، یک دیدار ساده نبوده و حتماً عنایت خاصی باعث شده تا مادر شهید از رختخواب بلند شده و مهمانان را به خانه فراخواند. مهمانان خاص شهید رئیسی این را وقتی فهمیدند که با حالی خوش از خانه مادر شهید رئیسی خارج شده و یکی از همراهانشان، پرده از رازی عجیبی برداشت.سرابیار راوی این دیدار میگوید: «وقتی از خانه بیرون آمدیم، متوجه شدیم که خود میزبان اصلی ما در این دیدار، خود شهید رئیسی بوده است! مادر شهید به یکی از همراهانمان فرموده بودند که در خواب، شهید رئیسی را دیدهاند که به ایشان میگوید: «مادر جان، مهمان دارم؛ برایشان چای بیاورید!» ظاهراً همین که کلام شهید تمام میشود، مادر ایشان از خواب بیدار شده و برادر شهید را بهسرعت دنبال ما میفرستند. شهید رییسی به شکلی عجیبی وساطتی میکنند تا خدمت مادرشان رفته و قدردان مجاهدت ایشان باشیم. آن چای با همه چایها فرق داشت. چایی خوشعطر و پر برکت که یاد چایخانه حرم امام رضا (ع) را برایمان زنده کرد.» او ادامه میدهد: «حالا دیگر بهتر میفهمیم که وقتی میگویند «شهدا زندهاند» دقیقاً یعنی چه. شهید رئیسی در روز تولدشان، میزبانی و مهربانی را در حق ما تمام کردند و قطعاً آگاه هستند به اینکه راهشان در دل نسل جدید ادامه دارد و همین نسل انقلاب را زنده نگه خواهند داشت.»#شهیدرئیسی #روزمادر #مادر_شهیدرئیسی #شهیدجمهور
13:46 - 28 آذر 1404
نظرات کاربران








