«هیچ وقت فکر نمیکردم که نزدیک به نیمقرن بعد از انقلاب اسلامی، هنوز شاه در مرکز بحثهای سیاسی ایران باشد.» گوینده این جملات یک ایرانشناس فرانسوی است که چندی پیش در یک دیدار دوستانه، میخواست بپرسد: «ایران به کجا میرود؟» آشکار بود که هر دو پرسش او طعمی از تاسف دارند. او از زمره «روشنفکران» ترقیخواه غربی بود که فکر میکردند نظام پادشاهی بازمانده دوران فئودالیسم است و نمیتواند و نباید در عصر «مدرنیته» جایی داشته باشد.
برای باز کردن بحث، از او پرسیدم چگونه است که در گفتمان سیاسی امروز فرانسه تقریبا همه خواستاران رسیدن به ریاستجمهوری در سال ۲۰۲۷، از ژنرال دوگل یاد میکنند؟ آیا دوگل نمادی از جامعه پدرسالاری، آن هم در نسخه نظامی آن، نبود؟ آیا روشنفکران مترقی علیه او مبارزه نکردند؟
پرسید: «فکر میکنید چرا دوگل هم مانند شاه شما مطرح است؟»
پرسش او مرا تشویق کرد که بار دیگر به دوگل و شباهتهای او با محمدرضاشاه فکر کنم و کجا بهتر برای این فکر کردن از دهکده کلمبه لهدوزگلیز (Colombey-les-Deux-Églises)، در فاصله دو ساعتی پاریس که دهههای متمادی محل اقامت ژنرال بود و سرانجام آرامگاه او نیز شد. در نوامبر ۱۹۷۰ میلادی، در روز به خاک سپاری ژنرال، من بهعنوان یک خبرنگار جوان کیهان بینالمللی در روستای کلمبه بودم؛ من و نزدیک به ۵۰۰ هزار فرانسوی سوگوار.
در همان روز، محمدرضا شاه با هلیکوپتر به کلمبه آمد تا به منزل دوگل به نام لابوآسری (La Boisserie) برود و مرگ دوست دیرین خود را به همسرش تسلیت بگوید. در آن روز، من نتوانستم از منزل دوگل دیدار کنم، زیرا میخواستم بهسرعت به پاریس برگردم و گزارشم را همراه با عکسهایی که گرفته بودم، به تهران بفرستم، اما در نوامبر امسال بهعنوان یک روزنامهنگار نیمهبازنشسته که دیگر گرفتار مهلت خبررسانی نیست، میتوانستم به کلمبه بروم و علاوه بر دیدار اقامتگاه دوگل، ساختمان بزرگ یادمان او را که چند سال پیش ساخته شد، دیدن کنم.
سفر یکروزه ما همراه با سه دوست، آموزههای گوناگونی در برداشت. نخستین آموزه این بود که آرامگاه دوگلــ گوری ساده که پرچم فرانسه بر آن افراشته استــ هنوز زیارتگاه هزاران تن از پیر و جوان از سراسر فرانسه است. همانطور که هر ساله هزاران ایرانی به قاهره میروند تا به مزار موقت محمدرضاشاه ادای احترام کنند. آموزه دوم حضور زائران از بسیار کشورها، از برزیل گرفته تا استرالیا و از سنگال تا هلند بود. به عبارت دیگر، دوگل بیش از نیمقرن پس از کنارهگیری، هنوز در سطح جهانی مطرح است.
در بنای یادبود دوگل، داستان زندگی او از روز تولدش تا آخرین روز، با صدها عکس، فیلم و اسناد رسمی و یادداشتهای خصوصی شرح داده میشود. کودکی را میبینیم که در یک خانواده متوسط به دنیا آمده است و از نوجوانی در آرزوی پیوستن به ارتش فرانسه است. او بهعنوان یک افسر نوجوان در جنگ جهانی اول شرکت میکند، زخمی میشود، اسیر میشود و بعد از پنج کوشش برای فرار، به همرزمان میپیوندد، اما برای درمان زخمها به بیمارستان فرستاده میشود و در نتیجه، از آخرین مراحل آن جنگ دور میماند؛ غصهای که تا آخر عمر همراه او شد؛ غصهای که مدال قهرمان جنگی آن را تخفیف نداد.
در سراسر آن روز بازدید از کلمبه، من و دوستان همراه در گفتگو با دیگر بازدیدگران یا زائران، میپرسیدیم: چرا به اینجا آمدید؟ رایجترین پاسخ این بود: «خب، میخواستیم به دوگل ادای احترام کنیم.» چرا ادای احترام؟ پاسخ: «برای اینکه وطنپرست بود!»
یکی از همراهان با شنیدن پاسخ بالا، گفت بینگو! این اولین شباهت یا وجه مشترک شارل دوگل و محمدرضاشاه پهلوی است. هر دو زندگی خود را وقف عشق به میهنشان کرده بودند. آنان نماینده یک مرام، مسلک، حزب، قبیله، قوم، خانواده و طبقه نبودند. از دید آنان، فرانسه و ایران ملتهای واحد و تجزیهناپذیر بودند؛ واقعیاتی ازلی و ابدی، فراتر از تضادها، رقابتها و حتی جنگهای اینجا و اکنونی در داخل جوامع یا در سطح جهانی.
دوگل در دوران اشغال فرانسه از سوی آلمان نازی، پرچم میهنپرستی را برافراشت و موفق شد که در آزادی خاک نیاکانی نقش داشته باشد. محمدرضا شاه نیز در دوران اشغال ایران از سوی متفقین، حافظ هویت ایران بهعنوان یک دولتــملت مستقل بود. ورود دوگل به پاریس آزادشده و ورود محمدرضاشاه به تبریز نجاتیافته هم سطح نبودند، اما هر دو نماد اراده آنان برای حفظ عزت میهنشان بودند.
وجه مشترک دیگر دوگل و محمدرضاشاه علاقه هر دو به مسائل نظامی از دوران نوجوانی بود و در این زمینه، به سطحی از دانش و آگاهی رسیدند که در میان رهبران همدورانشان کمیاب بود. دوگل این علاقه را از جوانی با نوشتن نخستین کتاب خود زیر عنوان «سرگشتگی دشمن» درباره اشتباهات آلمان در جنگ جهانی دوم نشان داد و با دومین کتابش «راهنمایی شمشیر» تاکید کرد. هر دو کتاب جز کتابهای موردعلاقه محمدرضاشاه از دوران جوانی بود. محمدرضاشاه نیز در دانشکده افسری در تهران، با نوشتن چند مقاله درباره تاکتیکهای نظامی و ردهبندی سلاحها، علاقه خود را به هنرهای نظامی نشان داد و سرانجام بهعنوان یک خلبان جنگی، در رده برتر کارشناسان جنگندهها در سطح جهانی قرار گرفت.
وجه مشترک دیگر آن دو ابرمرد علاقهشان به زندگی ساده بود. اقامتگاه دوگل یک ویلای طبقه متوسط فرانسوی است، با چهار اتاقخواب، یک دفتر کار، یک سالن پذیرایی بالنسبه کوچک، یک اتاق اضافی و یک آشپزخانه محدود. مجموعهای که در مقایسه با کاخ ریاستجمهوری الیزه خوار مینماید، اما دوگل همواره میگفت که در بوآسری به او بیشتر خوش میگذرد تا در الیزه. محل اقامت طولانیمدت محمدرضاشاه کاخ نیاوران بود که علیرغم عنوان پر اهنوتُلپ کاخ، در واقع یک ویلای بزرگ بیش نیست. در سفری به تونس همراه با مرحوم امیرعباس هویدا، نخستوزیر، به او گفتم ملاحظه فرمودید که کاخ حبیب بورقیبه، رئیسجمهوری تونس، خیلی شیکتر و بزرگتر از کاخ شاه ما است؟ با لبخند گفت: بله! ولی این کاخ را فرانسویان در تونس برای حاکم فرانسوی وقت ساختند!
توجه دوگل و شاه به ضرورت ساختن یک سازمان دفاعی برای حفظ کشورها، با برنامه نوسازی ارتشهای دو کشورــ که در جریان جنگ جهانی دوم عملا از بین رفته بودندــ آغاز شد و بهسرعت هر دو کشور را در ردیف نیرومندترین بازیگران نظامی در سطح جهانی قرار داد. هنگامی که دوگل الیزه را ترک میکرد، فرانسه یکی از پنج قدرت نظامی جهان بود. در زمان خروج شاه از ایران نیز میهن ما یکی از پنج قدرت نظامی بزرگ در سطح جهانی به شمار میرفت.
اما وجه مشترک مهمتر هر دو رادمرد توجه به مسائل اجتماعی و کوشش برای بهبود زندگی مردم، توسعه اقتصادی و توزیع فرصتهای اقتصادی و اجتماعی بود. در فرانسه، دوگل بود که به زنان حق رای داد. در ایران، دادن حق رای به زنان با کوشش محمدرضاشاه به نتیجه رسید. ستون فقرات نظام رفاه اجتماعی، بیمههای کارگری، حقوق بازنشستگی، امکانات آموزش و درمان در دوران رهبری دوگل در سالهای پس از آزادی و سپس در دوران ریاستجمهوری شکل گرفت. در ایران، نیز محمدرضاشاه مبلغ و بنیانگذار برنامههای مشابهی بود که در بعضی زمینهها، مانند شرکت کارگران در سود سهام کارخانهها و بنگاههای بازرگانی و آموزش رایگان از کودکستان تا دانشگاه، از برنامههای دوگل فراتر میرفت.
محمدرضاشاه و دوگل چندین بار دیدار کردند، اما اسنادی که اکنون در دسترس است، نشان میدهد که تماس آنان به دیدارهای حضوری در تهران یا پاریس محدود نبود و به شکل گفتگوهای تلفنی هفتگی و نامهنگاریهای گاه بیگاه ادامه داشت.
میتوان حدس زد که تماس آن دو در آن سطح نشانه پایه گرفتن مناسباتی فراتر از سطح معمولی دیپلماتیک بود. بر اساس این حدس، این واقعیت که ایران و فرانسه در بیش از ۷۵ درصد موارد در سازمان ملل متحد، مواضع مشابه داشتند، تا حدی نتیجه آن تماس ویژه بود. تصمیم فرانسه و ایران برای به رسمیت شناختن جمهوری خلق چینــ علیرغم مخالفت شدید ایالات متحدهــ نیز در همان چارچوب قابلبررسی است. دوگل با بیرون آوردن فرانسه از بخش نظامی پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) توانست سیاست خارجی خود را از زیر عنوان «در همه مسیرها» (tout azimut) تعریف کند؛ سیاستی که بر اساس آن، دوستی و همکاری با آمریکا به معنای دشمنی با اتحاد شوروی نیست. نسخه ایرانی آن سیاست را محمدرضاشاه با عنوان «سیاست مستقل ملی» شکل داد که بر اساس آن، دوستی و همکاری نزدیک با آمریکا و دیگر قدرتهای غربی به معنای پیروی از تمامی خطوط دیپلماتیک آنان نیست. ایالات متحده از بخش نظامی پیمان مرکزی «سنتو» بیرون ماند و در نتیجه، ایران در آن پیمان همان وضعی را داشت که فرانسه در ناتو به دست آورده بود.
وجه مشترک دیگر دوگل و محمدرضاشاه سوءظن هر دو به بریتانیای کبیر بود. با توجه به اینکه بریتانیا در دوران جنگ دوم، پناهگاه دوگل بود، این سوءظن شاید شگفتیآور به نظر آید، اما دوگل در خاطرات خود که پس از جنگ نوشت، موارد بسیاری را ذکر میکند که وینستون چرچیل، نخستوزیر وقت انگلیس، کوشید تا فرانسه را از میز شام قدرتهای بزرگ کنار بگذارد.
چرچیل در بیرون نگاه داشتن دوگل از کنفرانسهای سران متفقین در قاهره، تهران، یالتا و پتسدام نقش داشت. حتی در پایان جنگ، او اصرار داشت که نیروهای انگلیس و آمریکا پاریس را آزاد کنند. با مداخله آمریکا بود که قرار شد یک لشکر زرهی فرانسوی به فرماندهی ژنرال دولوکلرک آزادی پاریس را بر عهده گیرد و زمینه را برای ورود سریع دوگل به پایتخت فراهم سازد.
شاید بتوان گفت که خاطرات نهچندان خوش دوگل از همنشینی با انگلیسیها او را ترغیب کرد تا مانع عضویت بریتانیا در بازار مشترک اروپا شود.
محمدرضاشاه نیز خاطرات خوشی از انگلیسیها نداشت. در کنفرانس سران در تهران، چرچیل طوری رفتار کرد که گویی ایران بیسرپرست است، در حالی که استالین و روزولت از محمدرضاشاه در چارچوب پروتکلهای دیپلماتیک استقبال کردند. دخالتهای سر ریدر بولارد، سفیر انگلیس، در امور داخلی ایران نیز محمدرضاشاه را خوش نمیآمد.
اما مهمترین وجه مشترک شاه و دوگل میهنپرستیشان بود که هم نقطه قوت آنان به شمار میرفت و هم سرانجام نقطه ضعف آنان شد. دانسته یا ندانسته، هر دو توقع داشتند که این عشق به میهن با عشق مردم پاسخ داده شود. در نتیجه کمترین نشانه از نارضایتی مردمی سبب میشد که هر دو بکوشند تا صحنه را ترک کنند. شاه در ۲۸ مرداد این کار را کرد، اما پس از آنکه مردم تهران قیام کردند و او را صدا زدند، بازگشت. دوگل در ماه مه ۱۹۶۸، با دلشکستگی پاریس را ترک کرد و به نیروهای فرانسوی در آلمان غربی مستقر در شهر بادنــبادن پناه برد. به محض ورود، به مرکز نیروهای فرانسوی، دوگل به فرمانده آنان، ژنرال ماسو، گفت: «ماسو کار ما تمام است!» اما هواداران دوگل با رژه بزرگ خود در پاریس، نشان دادند که فرانسه هنوز او را میخواهد. در نتیجه، او نیز مانند شاه در ۲۸ مرداد، به پایتخت خود بازگشت.
اما این رفتن برای بعدا برگشتن تکرارناپذیر بود. دوگل پس از شکست یک رفراندوم بیمعنا کنارهگیری کرد و تا پایان عمر در کلمبه باقی ماند. این بار هواداران او به خیابان نیامدند تا او را صدا بزنند. محمدرضاشاه نیز در جریان ۵۷ ایران را ترک کرد، بیآنکه هواداران او به خیابان بریزند و خواستار بازگشت او شوند. نیمقرن باید میگذشت تا هواداران دوگل و شاه دریابند که اشتباه کردند.
یک وجه مشترک دیگر شاه و دوگل سلامت جستن هر دو از چند توطئه ترور بود که شجاعت فیزیکی آنان را در رویارویی با مرگ نشان داد.
آیا دوگل برای محمدرضاشاه جایی ویژه در دل داشت؟ دیدار از اقامتگاه دوگل میتواند این پاسخ را شکل دهد: شاید!
در آن ویلا که اکنون نمایشگاه شده است، نشانههای زیادی از شاه و ایران دیده میشود. یک فرش تبریزی، یک جعبه خاتم و قلمدان ساخت اصفهان و یک درختچه گل سرخ شیراز. در سالن پذیرایی، عکس ۱۶ تن از سران کشورهای دوستــ از نظر دوگلــ ردیف شدهاند و ایران جایی استثنایی دارد، زیرا علاوه بر پرتره محمدرضاشاه، قاب عکس دیگری نیز از شهبانو فرح پهلوی هست. فرح تنها زن در میان آن عکسها است و تنها کسی است که مقام رسمی دولتی نداشت. عکس همسران هیچ یک از دیگر پادشاهان که در معرض نمایشاند، در ردیف عکسهای خصوصی موردعلاقه ژنرال دیده نمیشود.
شاه و دوگل پس از ترک میهن خود، شور و نشاط زندگی را از دست دادند و در مدتی کوتاه، به اصطلاح دار فانی را وداع گفتند. دوگل در تنهایی خود در کلمبه با رنج زیست و محمدرضاشاه پس از سرگردانی در چندین کشور، در قاهره به زندگی بدرود گفت.
طنز تلخ تاریخ این است که نه شاه و نه دوگل نمیتوانند امروز را ببینند و دریابند که بیوفایی و حتی غدر یک نسل در زمانی محدود، نتوانست آنان را از متن زندگی اینجا و اکنونی میهنی که هر یک به شکلی میپرستیدند، بیرون براند.
در فرانسه، مدعیان وراثت سیاسی از دوگل را در همه گروهها، از راست تا چپ افراطی و احزاب میانهرو میتوان یافت. در ایران، نیز حتی بیانصافترین دشمنان شاه امروز جرات نمیکنند که کینه درمانناپذیر خود را آشکار سازند و در نتیجه، محیلانه میکوشند تا مانع بازگشت پادشاه مشروطه شوند. با این حال بسیاری از ایرانیان هنوز خود را وامدار «خدابیامرز» میدانند.








