رژیم حاکم بر ایران در تنگنای شدیدی قرار گرفته است. به لطف اقدامات قاطع دونالد ترامپ، رئیسجمهوری آمریکا، و دولت اسرائیل، جمهوری اسلامی دیگر آن قدرت منطقهای سابق نیست و اکنون در هر جبههای با بحران روبهرو است. زیرساختهای نظامی ایران به طور جدی تضعیف شده و برنامه هستهای غیرقانونی آن بهشدت نابود شده است. شبکه نیروهای نیابتی جمهوری اسلامی هم در سراسر خاورمیانه در حال فروپاشی است؛ حزبالله به طور جدی تضعیف شده، سلسله اسد فروپاشیده، شبهنظامیان تحت حمایت ایران در عراق با واکنشهای سیاسی و عمومی فزایندهای روبهرو هستند، و از حماس تنها سایهای باقی مانده است.
وضعیت داخلی نیز تاریک است. با سوءمدیریت مزمن اقتصادی، فساد حاکمان و انزوای بینالمللی، اقتصاد ایران در حال فروپاشی است و کشور در حال اتمام منابع مهم آب است. رژیمی که فاقد مشروعیت مردمی است، قادر به ارائه خدمات به شهروندانش نیست و تنها ابزار کنترلی که برایش باقیمانده حکومت کردن با ارعاب و ایجاد ترس است.
بهرغم این نقاط ضعف فراوان، دیگر نمیتوان این سوءتفاهم را پذیرفت که جایگزینی برای حاکمیت فعلی وجود ندارد. چنین برداشتی که در میان برخی در غرب وجود دارد، آرمانهای میلیونها ایرانی را که جانشان را برای مطالبه تغییر به خطر انداختهاند نابود میکند. از سوی دیگر، چنین نگرشی، تبلیغات رژیم را مبنی بر اینکه غرب باید وحشیگری آن را تحمل کند، زیرا جایگزین آن تنها هرج و مرج است، تداوم میبخشد.
مردم ایران بارها در قیامهای مکررشان علیه رژیم، نشان دادهاند که چه میخواهند. آنها حکومتی میخواهند که به شهروندان پاسخگو باشد، حکومتی که در آن انتخابات آزاد و قانون حاکم باشد، و جدایی دین از دولت و تعهد به عدم پیگیری سلاحهای هستهای نیز در آن تضمینشده باشد.
برای رسیدن به این هدف، لازم است که ایالات متحده و متحدانش از خواست مردم ایران برای تغییر رژیم حمایت و دسترسی جمهوری اسلامی به منابعی را که برای بقایش به آنها متکی است سلب کنند.
تاریخ بارها نشان داده است که سقوط رژیمهای اقتدارگرا اغلب ناممکن به نظر میرسد تا زمانی که ناگهان موعد آن فرا برسد. وقتی در اواخر دهه ۱۹۸۰ در آلمان غربی خدمت میکردم، این فکر که دیوار برلین تنها چند ماه پس از پایان دوره من فرو بریزد، مانند داستانهای علمی تخیلی به نظر میرسید، اما دقیقا همین اتفاق افتاد. در نمونهای دیگر، پس از تقریبا ۱۴ سال جنگ داخلی، هیچکس سقوط بشار اسد در سوریه را پیشبینی نمیکرد، اما حکومت او یکباره پایان یافت.
امروز هم دیکتاتوری حاکم بر ایران نشانههای مرسوم و کلاسیکی را نشان میدهد که بهمنزله مراحل پایانی یک رژیم است: فرسودگی اقتصادی، چندپارگی داخلی، ناتوانی در بازدارندگی و مردمی که دیگر حاضر نیستند تحت حکومت روحانیون زندگی کنند.
در چنین موقعیتی، وظیفه سیاستگذاران ایالات متحده پیشبینی لحظه دقیق فروپاشی رژیم نیست، اما میتوانند در شکل دادن به این فضا کمک کنند و شرایطی را فراهم سازند که وقتی رژیم سقوط میکند، نتیجه ثبات باشد نه هرج و مرج. این امر مستلزم رویکردی واقعگرایانه و تمایل به کنار گذاشتن فرمولهای دیپلماتیک شکستخورده است.
دونالد ترامپ اکنون این فرصت را دارد که دستاوردهای تاریخیاش در خاورمیانه را با یک دستاورد واقعا دگرگونکننده تکمیل و به تسریع سقوط رژیم حاکم بر ایران کمک کند.
مزایای چنین تغییری فراتر از انتظار خواهد بود. تروریستهای منطقهای حامی اصلیشان را از دست میدهند، دشمنان آمریکا از یک پایگاه کلیدی در خاورمیانه محروم میشوند، فرصتهای اقتصادی باورنکردنی در بخشهای دریایی و انرژی ایجاد میشود، و یک جمعیت ایرانی با تحصیلات عالی و ارتباطات جهانی میتواند در جایگاه شریک اقتصادی و سیاسی برای ایالات متحده ظاهر شود.
در عین حال، نباید فراموش کرد که هیچ نیروی خارجی نمیتواند و نباید بر تغییر رژیم در داخل ایران تاثیر بگذارد و این وظیفه تنها بر عهده مردم ایران است. اما ما میتوانیم با افزایش فشار خارجی و با حمایت از مردم ایران که به دنبال آیندهای صلحآمیز و در آرزوی تغییرند، به آنها کمک کنیم.
وظیفه ما ساده است: در کنار مردم ایران بایستیم، چشماندازی را که آنها انتخاب کردهاند به رسمیت بشناسیم و روحانیون حاکم را از پول، مشروعیت و مصونیتی که برای بقا به آن متکیاند محروم کنیم.
وقتی روز تغییر فرا برسد، که فرا خواهد رسید، ایالات متحده باید در بهترین موقعیت ممکن قرار گیرد تا از مزایای این دگرگونی بهرهمند و وارد دوران جدیدی از دوستی با مردم ایران شود.
برگرفته از فاکسنیوز






