به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین به نقل از ایسنا، در عملیات مطلع الفجر که به فرماندهی مشترک سپاه و ارتش در منطقه جبهه میانی؛ گیلان غرب، شیاکوه از تاریخ ۹/۲۰ الی ۱۳۶۰/۱۰/۸ انجام شد، ارتفاعات شیاکوه و برآفتاب به تصرف خودی درآمد، اما پاتکهای سنگین و متوالی دشمن از یکسو و عدم امکان پشتیبانی از نیروها به سبب دوری مسافت خط مقدم با عقبه از سوی دیگر، موجب شد که با وجود ۱۸ روز مقاومت، قلههای آزادشده بار دیگر به تصرف دشمن درآید.
در این عملیات، غلامعلی پیچک فرمانده محور «تنگ کورک» به شهادت رسید.
سردار رضا میرزایی؛ فرمانده تیپ یکم لشکر ۳۲ انصار الحسین (ع) در دوران دفاع مقدس در این باره میگوید:
غسل شهادت
غروب قبل از حرکت، بارش باران، سوز سرما را دوچندان کرده بود. در کانال آبی که از جلوی روستای نثاردیره میگذشت، غسل شهادت کردیم و پای صحبتهای برادر محمود شهبازی نشستیم. او عاشق نهجالبلاغه بود و این بار نیز کلام علی علیهالسلام را زمزمه کرد:
«ان الجهاد باب من ابواب الجنه فتحه الله لخاصه اولیائه و هو لباس التقوی». آغاز سخنان برادر شهبازی، خطبه جهاد و ادامهاش اتمامحجت با نیروهای شرکتکننده در عملیات بود؛ و اینکه این راهی که شما امروز برگزیدید، راهی است که برگشتی در آن نیست. هرکس که میرود خود را شهید بداند. شما برای فتح قلهای پا به میدان میگذارید که شاید در چشم هیچ عاقلی محقق نشود؛ اما ما به عشق خدا و برای نجات همرزمان خود وارد میشویم و امید داریم که وعده خدا حق است و ما درهرحال پیروز این نبرد خواهیم شد.
بعد از سخنرانی برادر شهبازی، هرکدام از مسئولین گروهها، برای نیروهایمان عملیات را تشریح کردیم و از نیروها خواستیم در حد توان، کولههایشان را پر از مهمات کنند. با توجه به اینکه قرار بود عملیات استشهادی باشد؛ توصیه شد از آوردن آذوقه خودداری کنند.
ما باید نیمهشب از ضلع شرقی محل استقرارمان بالا میکشیدیم. بعد از آن به منطقهای مسطح میرسیدیم که میدان مین بود. کار ما از آنجا به بعد جدی میشد؛ جایی که باید از صخرههای صعبالعبور، خودمان را به سه قلهای میرساندیم که بر جاده قصرشیرین-گیلانغرب احاطه کامل داشت.
به جز میدان مین که تقریبا میشد با چشم غیرمسلح دید، بقیه منطقه را بر روی نقشه میدیدیم. روشنایی روز که رفت نیروها شامشان را خورده بودند. نماز را که خواندیم دستور داده شد استراحت کنیم تا گروهی که دیروز راه را گمکرده بودند به ما اضافه شوند.
دو ساعت بعد، شهبازی به همراه گروه پشتیبانی همراه با ۴۵ نفر دیگر به دره آمدند. بیست و هفتمین روز از آذر و هشتمین روز از محاصره پنج هزار نیروی ما گذشت. بامداد ۲۸ آذر ۱۳۶۰ همه آماده عملیات شدیم. نیروها را به ستون یکنفری حرکت دادیم و هرچه جلوتر میرفتیم برای در امان ماندن از تلفات انسانی بیشتر، فاصله نیروها را از هم بیشتر میکردیم.
به میدان مین که رسیدیم، آتش سنگین عراقیها آغاز شد. در اولین شلیکها، امیر چلویی از ناحیه دست مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت و به عقب برگشت اما گروهش به دنبال گروه ما به راه افتاد. درواقع فرماندهی این گروه هم عملا به من واگذار شد.
یکی از اعضای این گروه منصور ناصر شریعتی بود. رزمندهای قدبلند و قویهیکل که در کنار من هدایت گروه چلویی را به عهده گرفت. آتش بسیار سنگین دشمن همه را زمینگیر کرده بود. سرگرد نیازی، یکی از دیدبانهای کارکشته خود را با ما اعزام کرده بود تا گرای عراقیها را به توپخانه ارتش بدهد.
قرار بود ما به سه گروه تقسیم شویم و گروه پشتیبانی پشت سر ما با فاصله بیاید اما آتش به حدی بود که همه پیشبینیهایمان به هم ریخت. زمینگیر شده بودیم. همه در یک ستون پشت سر هم پناه گرفتیم. نمیدانستم چه کسانی شهید یا زخمی شدهاند. همانجایی که به صورت سینهخیز دراز کشیده بودم با دستم به سنگهای کوچک و بزرگ اطرافم چنگ میزدم تا آنها را دور سر چیده و از ترکشهای سرگردان خود را حفظ کنم. در این جستوجو و چنگ زدنها دستم به تکهای نرم اما سنگین خورد. سینهخیز رفتم و در پهلویش پناه گرفتم. متوجه شدم قسمتی از پیکر مطهر شهیدی است که چند شب قبل جامانده است.
دیدهبان گرای مواضع عراقیها را به توپخانه ارتش میداد و کمتر از دقیقهای بعد جواب آتش عراقیها از طرف توپخانه ارتش داده میشد.
خاموش کردن تیربار و تیربارچی مزاحم
توپهای ارتش از بالای سر ما عبور میکرد و در فاصلهای کمتر از صدمتری ما، روی سنگرهای دشمن کوبیده میشد. لحظاتی بعد عراقیها دست از شلیکهای پیاپی خمپاره برداشتند. ما فرصت پیدا کردیم تا به صورت خمیده جلو برویم. تنها جایی که توپهای ارتش به آن راه نداشت، تیرباری بر بالای قله اول از سه قله موردنظر ما بود. البته تیربارچی عراقی ما را نمیدید و بیهدف تیراندازی میکرد.
از میدان مین کاملا گذشتیم و شروع کردیم به بالا کشیدن از صخرهها. قدمبهقدم بالا رفتن از صخرهها سختتر میشد. در ادامه مجبور بودیم برای همدیگر قلاب بگیریم و یکییکی بالا برویم. سید حسین سماواتی (که سال بعد در سرپلذهاب به شهادت رسید) و منصور ناصر شریعتی و من، جلوتر از بقیه بالا میرفتیم.
سماواتی قدی بلند و دستانی نیرومند داشت. من برای او قلاب میگرفتم و بعد او دست من را میگرفت و بالا میکشید. به جایی رسیدیم که تقریبا بالا رفتن از آن غیرممکن بود. برای سیدحسین قلاب گرفتم اما دستش به سکوی بعدی نمیرسید. گفتم پایت را روی شانهام بگذار. گذاشت اما باز دستش نرسید. به سیدحسین گفتم پایت را روی سرم بگذار و بال برو. پوتینش را روی سرم که گذاشت حس کردم کلهام داخل بدنم فرورفت و گردنم شکست.
با تحمل طاقتفرسای من بالاخره سیدحسن توانست خود را به سکوی بعدی برساند. به صخره چسبید و بااحتیاط دستم را گرفت و بالا کشید. تیربارچی بیخبر از ما به اطراف تیراندازی میکرد. هنوز هوا کاملا روشن نشده بود. فاصله ما با تیربارچی به حدی کم بود که صدای تیربارش مانع رسیدن پچپچ من و سماواتی به تیربارچی شده بود.
تنها راه رسیدن به سنگر بالا، کشتن او بود. سیدحسن درحالیکه دست چپش را برای حفظ تعادلش به صخره گرفته بود با دست راستش نارنجکی از حمایل بیرون آورد. با دندان ضامنش را کشید و به طرف سنگر پرتاب کرد. کوچکترین اشتباهی میتوانست منجر به نابودی خودمان شود، اما سماواتی دقیقا نارنجک را به داخل سنگر عراقی انداخت و چند ثانیه بعد صدای تیربار با انفجاری مهیب قطع شد.
سنگر صخرهای بود و توسط کانالهایی با قلههای دیگر در ارتباط بود. به محض ورودمان، داخل تونلها را به رگبار بستیم. عراقیها دستپاچه شدند و به سمت قله دوم فرار کردند. چند لحظه صبر کردیم تا همه نیروها برسند. از داخل کانال به طرف قله دوم به راه افتادیم. ما به این سه قله به دلیل صخرهای بودنشان تیغه میگفتیم.
در طول عملیات ذخیره مهماتمان بهشدت کم شده بود و اگر عراقیها این را میدانستند کارمان را ساخته بودند. درحالیکه مراقب تمام نشدن خشابم بودم، متوجه وجود انبارهای متعدد و کوچک مهمات در دل شیارهای صخرهای سنگرها شدم.
انواع نارنجک و فشنگ و اسلحه و هر آنچه که به درد ما میخورد در آنجا پیدا میشد. دیگر نگران تمام شدن مهماتمان نیز نبودیم. بیمحابا به جلو تیراندازی میکردیم. در قله اول گروه امیر چلویی را نگه داشتیم. در قله دوم هم جمع دیگری از نیروها باقی ماندند. هوا گرگومیش بود و هنوز کاملا روشن نشده بود. به پایین نگاه میکردم که چه مسیر سخت و عجیبی را بالا آمدیم. درحالیکه چند متر جلوتر، عراقیها نردبان کار گذاشته بودند و به دلیل تاریکی هوا نتوانستیم آن را ببینیم.
حالا که فکر میکردم تنم میلرزید؛ چه کار خطرناکی بود اما چارهای نداشتیم. عراقیها میدانستند سقوط قله سوم یعنی از دست رفتن یک نقطه استراتژیک و تأثیرگذار در مراحل بعدی و برای همین مقاومت آنها شدت گرفت. ما این بار برای غافلگیری آنها از دو طرف کانال به سمتشان حملهور شدیم. من و سماواتی و دیدهبان ارتش با گروهی از سمت چپ و ناصر شریعتی با گروهی از سمت راست، تیغه سوم را دور زدیم و خیلی طول نکشید که تیراندازی عراقیها تمام شد و قله سوم هم به دست ما افتاد.
سیدحسین سماواتی در تیغه سوم صخرهای پیدا کرده بود که شکافی به ارتفاع سه چهار متر داشت. سیدحسن از آن شکاف بالا رفت و دستش را به نشانه تکبیر مشت کرد و با صدای بلند تکبیر گفت. این کار او عراقیها را به ستوه آورد و آنها با خمپاره و دوشکا، صخرههای بالای سر ما را میکوبیدند.
عراقیها برای بازپسگیری قله، یکی از سلاحهایی را که تا آن موقع ندیده بودیم علیه ما استفاده کردند. ما به آن آتشافکن میگفتیم. در هر شلیک سه شعله پرتاب میشد که هر شعله تا حدود پانزده متر اطرافش را میسوزاند. متوجه بالا آمدن گروهی از کماندوهای عراقی شدیم. بهسرعت بالا میآمدند. ما هم طبیعتا به سمتشان تیراندازی میکردیم. با بیسیمی که همدانی به قرارگاه سنبله زد متوجه شدیم نتیجه موردنظر از عملیات گرفته شده و افراد محاصرهشده پس از نه شبانهروز نجات پیداکرده و خود را به عقب رساندند.
بازگشت نیروها با سر ستونی حاج حسین همدانی
باید به عقب برمیگشتیم. همدانی نیروها را در یک ستون جمع کرد و خودش برادر جلیل سوری را که از ناحیه پا مجروح شده بود به کول گرفت و در رأس ستون با ایجاد خط آتش سعی کرد به عقب برگردد. هرکدام از بچهها هم که میتوانستند با خودشان مجروح و شهید میآوردند. موقع برگشت حواسمان به نردبان بود. از ارتفاعات که پایین آمدیم، در میدان مین، اسیر آتش سنگین عراقیها شدیم. دشمن گاهو بیگاه منور میزد ما مجبور میشدیم خم شویم. همدانی هر بار که خم میشد همراه با سوری نقش بر زمین میشدند و این باعث کندی سرعتمان میشد. تیرهایشان مدام اینطرف و آنطرفمان میخورد و گاه از ما تلفات میگرفت.
استقبال وصفناپذیر شهبازی و بروجردی از رزمندگان
همینطور که به عقب برمیگشتیم، کتف همدانی مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفت. حالا خود همدانی هم مجروح شده بود. با هر سختی و مشقتی که بود به دره رسیدیم. شهبازی که اشک در چشمانش حلقهزده بود به استقبالمان آمد. از ۱۲۰ نفری که رفته بودیم، فقط ۲۰ نفر سالم برگشتیم. بروجردی هم تکتک نیروها را در آغوش میگرفت و ما را تحسین میکرد. او با فریادهای بلند، ما را سربازان امام حسین (ع) میخواند و به ما میگفت: شما اسلام را سربلند کردید. بعد از او نیز شهبازی برایمان سخنرانی کرد و کلی ما را مورد لطف قرارداد.
همدانی در نامهای خطاب به فرمانده سپاه همدان، خواستار تشویق حماسهسازان تنگه کورک شد. این عملیات بعدا عملیات مرحله دوم مطلع الفجر، حماسه تنگه کورک نام گرفت.
نتیجه عملیات
ارتفاعات شیاکوه به تصرف رزمندگان اسلام درآمد و علیرغم استقامت و تلاش فراوان، یگانهای شرکتکننده در عملیات به علت آتش شدید دشمن، پاتکهای مکرر و سخت بودن پشتیبانی از یگانها سرانجام با وارد کردن تلفات و خسارات سنگینی بر دشمن به مواضع قبلی خود بازگشتند.
بیش از ۱۷۰۰ نفر از نفرات دشمن کشته و زخمی و ۱۴۰ نفر نیز اسیر شدند.
تیپهای ۲، ۳۶، ۴۱۲، ۴۲۵ و ۵۰۳ پیاده و «تیپ ۳۲» نیروی مخصوص دشمن همراه با «گردان ۴ تانک» و گردانهای کماندویی خسارات سنگین و قابل ملاحظهای متحمل شدند.
منبع:
۱- جمعی از نویسندگان، اطلس جنگ ایران و عراق، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، تهران، چاپ چهارم ۱۳۹۹، صفحه ۵۶
۲-رستمی، علی، از ارتفاعات سخت تا نخلهای بیسر، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، تهران ۱۴۰۲، صص ۴۴۵، ۴۴۶، ۴۵۱، ۴۵۲، ۴۵۳، ۴۵۴، ۴۵۶، ۴۵۷، ۴۵۸، ۴۵۹
۲۵۹









