«حسن داناییفر» دیپلمات پیشین کشورمان در یادداشتی به بررسی سند امنیت ملی آمریکا و ادعای عقبنشینی آمریکا از خاورمیانه و منطقه غرب اسیا پرداخته است:
«برخلاف دیدگاه اکثر تحلیلگران مراکز پژوهشی آمریکایی، اروپایی و... همچون «شورای آتلانتیک» و «شورای روابط خارجی» که معتقدند بر اساس سند امنیت ملی ۲۰۲۵ آمریکا، اهمیت و توجه این کشور نسبت به منطقه کاهش مییابد، باید گفت بر اساس همین سند و بررسی بخشهای مختلف آن در مییابیم سند با پارادوکسهای متعدد و مختلفی از جمله در قبال خاورمیانه روبرو است، یعنی از یکسو حرف از کاهش اهمیت خاورمیانه در اولویتهای سیاست خارجی آمریکا میزند اما از سوی دیگر در چندین بخش، نکاتی را مورد تاکید قرار میدهد که در تضاد آشکار با آن ادعا است و در عمل میبینیم خاورمیانه همچنان در اولویت و با اهمیت بسیار بالا برای ساکنان کاخ سفید به شمار میرود.
همانطور که میدانیم بر اساس روال مرسوم در امریکا در ابتداء و یا قبل از پایان سال اول ریاست جمهوری هر رئیس جمهوری، بایستی دیدگاههای راهبردی خود را متاثر از رویکردها و اهداف مورد نظرش برای دوره چهارساله به صورت مکتوب تحت عنوان سند راهبردی منتشر کند تا بهعنوان قطبنما و نشاندهنده مسیر حرکت در خصوص موضوعات داخلی و خارجی هدایتگر دستگاه سیاست خارجی باشد. در نتیجه شاهد هستیم که دونالد ترامپ پس از انتشار سند ۲۰۱۷، طی روزهای اخیر دومین سند راهبردی مربوط به این دوره از ریاستجمهویاش را منتشر کرده است.
از نکات پرتامل و ویژگیهای منحصر بفرد سند اخیر میتوان به «بیمحاباگوئی»، «غامضپردازی» و «سادهانگاری» که مختص نوع نگاه و ادبیات ترامپ است اشاره کرد. بطور مثال این سند، بیش از هفت دهه سیاستگذاریها و اصول حاکم بر روابط خارجی آمریکا را کاملا زیر سوال برده است و سعی شده تا دیدگاههای پیچیده، فاقد انسجام و مملو از تناقض ترامپ را به عنوان دیدگاهی برتر نسبت به روسای جمهور گذشته آمریکا مورد تاکید قرار دهد!
اذعان سند بر دههها خطا و اشتباه تدوینکنندگان و مجریان سیاستهای داخلی و خارجی امریکا و بخصوص بکاربردن کلانواژه «خودویرانی» در توصیف گذشته، برای هر خوانندهای موجب شکلگیری برداشتی ناشی از خلاء و فقدان انسجام و پویایی در نظام فکری و دستگاههای عریض و طویل سیاستگذاری در امریکا ایجاد میکند. براساس این سند، کارنامه گذشتگان پیش از ترامپ باعث بروز بحرانهای هویتی، دینی، فرهنگی و اقتصادی در جامعه امریکا شدهاند.
البته این منطقی است که سند منتشر شده تنها بخش کلی از همه متن و سند راهبردی آمریکا باشد و طبیعتا این سند از پیوستهای مفصل و جزئیتری تشکیل شده است که به توجه به طبقهبندیهای امنیتی، منتشر نشدهاند. اما با اینحال پیداست که؛
اولاً با توجه به نظام اثرپذیری خارجی (سیستم لابیگری) در دستگاه حاکمیت و مجلسین آمریکا،
ثانیا امکان وقوع بحرانها، مسائل و پدیدههای غیرمنتظره و پیشبینی نشده در سطح منطقه و بینالملل و
ثالثا با در نظر گرفتن روحیه دمدمی مزاجی و پیشبینیناپذیری ترامپ، عملیاتی شدن این سند در عالم واقع، با چالشها و موانع متعدد بسیاری روبرو خواهد شد.
سند تنها در رابطه با خاورمیانه و یا سیاست خارجی دچار پارادوکس نیست بلکه ماهیت خود سند درگیر پارادوکسهای اساسی دیگری نیز هست از جمله اینکه بیش از دو سوم متن به شعارها و برنامههای داخلی ترامپ با شعار محوری «اول آمریکا» اختصاص یافته است و در همین چارچوب نوعی رویکرد انقباضی شدید در روابط خارجی با اولویت دادن به منافع اقتصادی، امنیت ملی و عمومی را مورد توجه قرار داده است! اما بلافاصله میبینیم از منظر امنیت و منافع امریکا، مسائل مربوط به چین و آسیای پاسیفیک، هند، اروپا، خاورمیانه و افریقا با حساسیت بالایی مورد بررسی قرار گرفته است.
در رابطه با خاورمیانه این سند با تاکید بردلایل سه گانهی «انرژی»، «رقابت ابرقدرتها» و «منازعه اعراب و اسرائیل» در اولویت بخشی سیاست خارجی امریکا در طول بیش از نیم قرن در خاورمیانه به بخشی از تغییرات ظاهری و شکلی بوجود آمده اشاره و معتقد است امریکا دیگر نیازی به انرژی (نفت) منطقه ندارد و خود نیز جزء صادرکنندگان عمده نفت تبدیل شده، رقابتهای گذشته به چانهزنی قدرتها تبدیل و مناقشه اعراب -اسرائیل به نوعی تفاهم و تعامل در چارچوب پیمان ابراهام گرایش پیدا کرده است و منطقه «در مسیر شراکت، دوستی و سرمایهگذاری» در حال حرکت میباشد و «منبع دائمی تنش و خطر قریب الوقوع فاجعه » در منطقه پس از جریان هفتم اکتبر ۲۰۲۳ و اقدامات اسرائیل در غزه و منطقه و انجام عملیات «پتک نیمهشب» امریکا علیه تاسیسات هستهای ایران رو به زوال نهاده و از بین رفته است. ولیکن در مقابل با برشماری اهداف و تهدیدهای موجود در خاورمیانه در سند، این باور را دارد که «امریکا همواره منافع اساسیای در خاورمیانه خواهد داشت: این که منابع انرژی خلیج فارس به دست دشمنی آشکار نیفتد؛ تنگه هرمز همچنان باز و امن بماند» و «دریای سرخ قابل کشتیرانی باقی بماند» و منطقه «کانون تولید و صدور ترور علیه منافع یا سرزمین اصلی ایالات متحده تبدیل نشود» و «امنیت اسرائیل حفظ شود» و «پیمان ابراهیم» که منافع روشن و سرشاری برای امریکا دارد بایستی در جهان عرب و اسلامی توسعه پیدا کند.
سند همچنین مناقشه اسرائیل-فلسطین را موضوعی پیچیده و دشوار تلقی کرده است. سند با بکارگیری جمله اثباتی و تاکیدی «نه از آن رو که خاورمیانه دیگر اهمیتی ندارد» بلکه همچنان کانون توجه ایالات متحده امریکا باقی خواهد ماند. بهطور غیرمستقیم بر حضور موثر و اثرگذار خود در منطقه تاکید نموده و میافزاید: «ما میتوانیم و باید با این تهدیدها هم در سطح ایدئولوژی و هم در سطح نظامی مقابله کنیم.» از این رو در همین چارچوب برای منطقه تهدیدهای بالفعل و بالقوهای را متصور است و اضافه میکند که این بار باید «بدون اینکه باردیگر درگیر جنگهای بیپایانِ ملتسازی شویم» در مسائل خاورمیانه مشارکت جدی داشته باشیم.
این یعنی تداوم حضور موثر در خاورمیانه از طریق حفظ وضع موجود (بدون کاهش نیرو)، تلاش در جهت توسعه هژمونی و قدرت اثرگذاری بیشتر در منطقه حکایت دارد. اصرار بر حضور مجدد در پایگاه بگرام افغانستان، حفظ و توسعه پایگاه های نظامی و انجام عملیاتهای مستمر در سوریه، دخالت بیشتر و مستقیم در پروندههای لبنان و عراق، رفع شتابان تحریمها علیه سوریه و تعیین نمایندگان دارای اختیارات ویژه در امور عراق و سوریه که دارای ارتباط مستقیم با کاخ سفید و شخص رئیس جمهور ترامپ (نه دستگاه دیپلماسی رسمی خارجه امریکا) میباشند، دخالت و حضور در تنش میان جمهوری آذربایجان و ارمنستان و اصرار بر نامیدن نام «جاده ترامپ» در آنجا و تاکید سند بر «دکترین صلح از طریق قدرت» همه و همه گویای جایگاه ویژه و ممتاز پرونده خاورمیانه با اولویت بسیار بالا است و این منطقه همچنان مثل نیم قرن اخیر کانون توجه سیاست خارجی امریکا خواهد بود.
روح سند همچنان رویکرد سختگیرانه علیه ایران از نوع بولتونی ـ ترامپی را بازتولید کرده و کمترین اشارهای حتی مشروط به شرایط و روابط بین آمریکا و ایران صورت نگرفته، ترکیه و کشورهای عرب منطقه بهعنوان «متحد» و اسرائیل بهعنوان «شریک» قلمداد شده است و در عین حال نگرانی جدی از نفوذ و حضور رقبائی مانند چین در خاورمیانه در این متن ملموس است.»









