آثار ادبی نظم و نثر فارسی گنجینهای بیهمتا از استعارات، تشبیهها، کنایات و توصیفها است که در آنها واژگان از معنای اولیه خود فراتر میروند و در گسترهای بزرگتر، جهانبینی و معرفت شاعر یا نویسنده را نمایندگی میکنند. در این میان، واژگانی که در ظاهر و بهطور سنتی، با فرهنگ میگساری پیوند دارند، در متون نظم و نثر پارسی بهشکلی گسترده به ابزاری مهم برای انتقال درک و دریافت شاعر و نویسنده از جهان هستی تبدیل شده و در خدمت معانی ژرفی همچون آگاهی، شناخت، شهود، رهایی، بینش و شعور و شور درآمدهاند.
در مرور آثار بزرگانی چون حافظ، مولوی، سعدی، نظامی، عطار، خیام و دیگر ادبا، موارد متعددی از کاربرد واژههایی مثل جام، باده، ساغر، پیاله، صراحی، قدح، پیمانه، تنگ، تاس و کاسه را میبینیم که همراستا با مفاهیم عرفان و تصوف ایرانی، به استعاراتی ژرف از جهان هستی، آگاهی و رهایی و روشنبینی تبدیل شدهاند و بهویژه در اشعار شاعرانی همچون حافظ، مولوی و خیام، همزمان شور، شهود، فنا، زهد ریایی و گذر عمر را در بستر نمادین به تصویر کشیدهاند. شاعر گاه جام باده را به زندگی دنیوی و پیمانه را به سرنوشت تشبیه و گاه قدح را اسباب نشاط توصیف میکند. گاه نیز گذر عمر به پر شدن کاسه تشبیه میشود. گاهی نیز شاعر از جور محتسب و شیخ و زاهد، به میکده پناه میبرد.
این گزارش برخی مفاهیم این واژگان را در اشعار شاعران بزرگ ایرانی بررسی کرده است.
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند
حافظ شیرازی در بیت «جام می و خون دل هر یک به کسی دادند/ در دایره قسمت اوضاع چنین باشد»، خوشبختی و ناخوشی را حاصل سرنوشت میداند و «جام می» را استعاره از سرنوشت نیکو میگیرد.
از نظر معنایی، جام به ظرف نوشیدن شراب گفته میشود که از طلا، نقره یا آبگینه است و در گذشته معمولا در مراسم درباری و بزمهای تشریفاتی از آن استفاده میشده است؛ آنچه امروزیها به آن «گیلاس» هم میگویند. پیاله، ساغر و صُراحی نیز مترادفهای آناند.
نکته قابلتوجه این است که در آثار برخی شاعران پارسیگو، جام دقیقا همان معنای حقیقی خود یعنی ظرف نوشیدن شراب را دارد، اما در آثار شاعرانی همچون حافظ با رمزها، کنایهها و استعارات عجین میشود. بهطوری که گاه، سر کشیدن جام به رمزی برای درهم شکستن ریاکاری و زهدنمایی و ترجیح صداقت و راستی بر تظاهر تبدیل میشود. جام گاهی نیز استعارهای از خیال شاعر است؛ چونان ظرفی که محتوای روح و ذهن خود را در آن میریزد. مثل آنجا که خیام میسراید: «جامی است که عقل آفرین میزندش/ صد بوسه زِ مهر بر جبین میزندش»
برخی شاعران هم چهره معشوق یا شور و مستی ناشی از نخستین ارتباط عاشقانه را به جام تشبیه کردهاند، اما مهمترین و پرکاربردترین ترکیب ساختهشده با این واژه «جام جم» یا «جام جهاننما» است که در اساطیر ایرانزمین ابتدا به کیخسرو و سپس به جمشید نسبت داده شده است؛ جامی اسرارآمیز که گفته میشد صور نجومی و تمام وقایع زمین در آن منعکس میشود.
جام در ادبیات فارسی همچنین منبع ساخت کنایات و ترکیبات متعدد دیگری است، مانند: جام آسمان، جام باقی و جام بلا. کنایههای پرکاربردی از این اسم هم در متون نظم و نثر فارسی وجود دارد مثل «جام بر افروختن» یا «جام زدن» که کنایه از شراب خوردن است، «جام باده بر سنگ زدن» که کنایه از توبه کردن از بادهنوشی و «جام زرین» یا «جام سحر» که کنایه از خورشید است.
وقتی حافظ شیرازی میگوید «این همه عکس می و نقش نگارین که نمود/ یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد»، ساقی استعاره از خالق و جام کنایه از تصاویر بدیع خلقت است.
تو نیز باده به چنگ آر و راه صحرا گیر
«باده»، از ریشه باد، به معنای شرابی با رایحه تند که چون باد میوزد و جان را میرباید، اصیلتر و شاعرانهتر از «شراب» است و در متون کلاسیک فارسی وزینتر محسوب میشود. این واژه در متون نظم و نثر، دو معنای اصلی دارد: معنای حقیقی (شراب صوری) و معنای مجازی (سکر عرفانی).
در معنای حقیقی، باده همان نوشیدنی مستکننده است. شاعران بزرگی چون مولوی و حافظ هر دو منظور (حقیقی و مجازی) را در شعر خود آوردهاند. شاعر گاه ترجیح میدهد برای کنایه زدن از رها شدن از ریاکاری و زهدنمایی، از همین بادهنوشی صوری استفاده کند. مثل آنجا که مولوی میسراید: «باده نه در هر سری شر میکند/ آنچنان را آنچنانتر میکند»
بنابراین باده در ادبیات فارسی از سویی نماد عیش و رهایی از قید عقل است و از سوی دیگر، رمزی برای سکر معنوی که سالک را به وادی بیخودی و فنا میکشاند. مانند آنجا که حافظ در توصیف حالات روحانی و عرفانیاش سروده است: «بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند/ باده از جام تجلی صفاتم دادند»
چو آفتاب مِی از مشرق پیاله برآید
«پیاله» کوچکترین و صمیمیترین ظرف در بزمهای ادبیات فارسی است. این واژه در معنای حقیقی، به قدح یا کاسه کوچکی اشاره دارد که برای نوشیدن شراب به کار میرفت، اما برخلاف جام که موقعیت رسمی و درباری را تداعی میکند، حالوهوایی بیتکلف، خودمانی و صمیمی دارد؛ گویی متعلق به لحظات ناب و بیپروای رندان است. همانطور که خیام سروده است: «بر گیر پیاله و سبو ای دلجوی/ فارغ بنشین به کشتزار و لب جوی»
در قلمرو عرفان و رمز، پیاله به نماد آگاهی و دریافت تبدیل میشود؛ لحظهای که عارف از حقیقت و فیض الهی جرعهای مینوشد. اینجا دیگر پیاله ظرفی برای تجربه و چشیدن «آنی» در لحظه «آن» است. مانند آنچه مولوی سروده است: «زهی پیاله که در چشم سر همیناید/ ز دست ساقی معنی تو هم بنوش هلا»
بیشترین استفاده از پیاله در آثار شاعرانی است که برای بیان مضامین عرفانی زبان رندی و صمیمیت را برگزیدهاند؛ مانند حافظ که سروده است: «دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود/ تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود»
یارم چو قدح به دست گیرد
در میان ظروف بادهنوشی در قدیم، «قدح» جایگاهی میان پیاله و جام دارد. در معنای حقیقی، قدح ظرفی است معمولا بزرگتر از پیاله که اغلب دسته یا دهانهای پهن دارد و برای نوشیدن یا تعارف باده به کار میرود. از نظر جایگاه، قدح رسمیتر از پیاله اما صمیمیتر از جام است.
در فضای استعاری، قدح نمادی از جنبه «اجتماعی» و «جمعی» مستی و عشق است. ظرفی است که همگان را به بادهنوشی دعوت میکند؛ گویی جرعهای از حقیقت در آن ریخته شده و هر که در بزم حاضر است، از آن سهمی میبرد. از این رو، قدح نشانه آغاز مشارکت در مستی و ورود به جمع رندان است و اغلب با مفهوم رهایی از قید عقل و اندیشه پیوند مییابد.
قدح به دلیل پیوند میان رسمیت و صمیمیت، در آثار شاعرانی که به بزمهای مجلل و همزمان مضامین رندی توجه داشتهاند، حضور پررنگی دارد؛ مانند آنجا که مولوی سروده است: «عشق تو آورد قدح پر ز بلای دل من/ گفتم می مینخورم، گفت برای دل من».
تنگ شراب ما را بر لب نهاده ساقی
«تنگ» درمیان ظروف بادهنوشی کارکردی متفاوت دارد. درمعنای حقیقی، تنگ به ظرفی باریکگلو یا دهانهباریک گفته میشود که نه برای نوشیدن مستقیم، بلکه برای نگهداری شراب یا آب به کار میرود و همین ویژگی نگهدارنده بودن جوهره استعاری آن را شکل داده است.
در فضای عرفان و شعر، تنگ به نماد «ظرف سر مکتوم» و محفظه حقیقت تبدیل میشود. ساختار باریکگلوی تنگ نشان میدهد رازی در آن حبس شده است و بیرون ریختن این راز و فاششدن حقیقت آسان نیست. تنگ گاهی هم استعاره از سینه تنگ و پردرد عاشق است که اسرار عشق و بار محبت الهی را در خود نگه داشته و در آستانه انفجار است.
تنگ بهدلیل اشاره به راز، در آثار شاعرانی که به بیان عمیق اسرار و احوال درونی پرداختهاند، حضور چشمگیری دارد. از جمله این شعر بیدل دهلوی که سروده است: «فشار آب بقا کم ز تیغ قاتل نیست/ گلوی شیشه ما را گرفته تنگ شراب».
از سر پیمان برفت، با سرِ پیمانه شد
«پیمانه» در معنای اصلی، ابزار و واحد اندازهگیری است، خواه برای سنجش مقدار شراب و خواه برای تعیین سهم غله و چیزهای دیگر. در واقع پیمانه بیش از آنکه ظرفی برای نوشیدن باشد، یک ابزار سنجش و معیار برای تعیین مقدار است، اما در ادبیات فارسی مانند دیگر وسایل میگساری، دو معنای ظاهری و باطنی دارد.
در فضای استعاری، پیمانه معنایی عمیقا فلسفی دارد و نماد قسمت، اندازه تقدیر، بخش و سهم هر کس از ازل به شمار میرود. پیمانه بر این حقیقت دلالت دارد که هر موجودی از هستی، روزگار یا فیض ازلی سهمی مشخص و معین دارد که به او اختصاص یافته است؛ نه یک جرعه کم و نه یک جرعه زیاد. این معنا پیمانه را از ظروف صرف (مانند جام و ساغر) متمایز میکند و بعدی از جبر یا حکمت الهی به آن میدهد. مانند این مصرع از خیام: «پیمانه چو پر شود چه بغداد و چه بلخ».
پیمانه به دلیل پیوند با مفاهیم تقدیر، حکمت و اندازهگیری سهم در آثار شاعرانی که به ابعاد فلسفی و کلامی عشق و هستی پرداختهاند، حضوری چشمگیر دارد؛ از جمله مولوی که سروده است: «ای عاشقان، ای عاشقان، پیمانه را گم کردهام/ زان می که در پیمانهها اندر نگنجد خوردهام». او در جای دیگری نیز گفته است: «من مست و تو دیوانه، ما را که برد خانه؟/ من چند تو را گفتم، کم خور دو سه پیمانه؟»
من ترک عشق شاهد و ساغر نمیکنم
در میان ظروف بادهنوشی، «ساغر» ظرفی است که از لحاظ شکل و اندازه بسیار به جام نزدیک است، اما حالوهوایی متمایز دارد و واژهای موسیقاییتر است که نسبت به جام، حالتی رندانهتر و عاشقانهتر را تداعی میکند.
در فضای استعاری و رمزی، ساغر به نماد دعوت به رهایی، شکستن قیدها و شوریدگی تبدیل میشود و جنبهای انقلابی و رندانه دارد. گویی گرفتن آن در دست اعلان عصیان علیه زهدگرایی خشک و ورود به وادی جنون و عشق بیپروا است. ساغر ظرفی است که در دست عاشقان قرار میگیرد تا بادهای را بنوشند که طعم نشاط حاصل از رهایی دارد. مثل آنجا که حافظ سروده است: «بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم/ فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم»
صُراحی گریه و بربط فغان کرد
«صراحی» در میان ظروف بادهنوشی، ظرفی با ساختاری متمایز، باریکاندام و بلند است که کارکرد اصلی آن «ریختن» شراب در جام و پیاله است.
در شعر و ادبیات فارسی، صراحی نماد فیض الهی یا واسطه ساقی است. این ظرف لحظه شکوهمند انتقال و جریان یافتن باده معنوی را نمایندگی میکند. مانند مجرایی که عشق و حقیقت الهی را از منبع غیبی به جانهای مستعد میرساند. طلب صراحی در واقع طلب وصول به آن لحظه آنی است.
صراحی به دلیل پیوند با مفاهیم واسطهگری، انتقال و اتصال به منبع ازلی، در آثار شاعرانی که به فرایند سیر و سلوک توجه داشتهاند، بیشتر دیده میشود؛ از جمله سعدی که سروده است: «دل که بیابان گرفت، چشم ندارد به راه/ سر که صراحی کشید، گوش ندارد به پند»
خیز و در کاسه زر، آب طربناک انداز
«کاسه» در میان ظروف بادهنوشی، سادهترین و خاکیترین جایگاه را دارد. در معنای حقیقی، ظرفی است ساده، عامیانه و بیزرقوبرق با کاربردی گسترده برای آب، غذا یا شراب، اما همین سادگی و کارکرد عمومی هسته معنای استعاری آن را میسازد.
در فضای استعاری، کاسه نماد فقر، خاکساری و طلب بیادعا و تجسم سادهترین سطح طلب، چه در حوزه مادی و چه در حوزه معنوی است. گویی فرد با نهایت تواضع، دست نیاز به سوی ساقی دراز کرده و بیهیچ تشریفات یا توقعی، پذیرای هر آن چیزی است که قسمت او است. کاسه در شعر، آن ظرفی است که با وجود سادگی، میتواند در خود شور و فغانی بزرگ از رهایی از دنیای پر درد را جای دهد.
کاسه به دلیل نزدیکی به فقر، سادگی و عامیانگی، در آثار شاعران سبک هندی بیشتر حضور دارد؛ یعنی ادبایی که به مضمونآفرینیهای ظریف و بیان احوالات فردی و عرفان عامیانه گرایش داشتند. از جمله این شعرا میتوان به صائب تبریزی و همچنین بیدل اشاره کرد که سروده است: «کاسه زانوست جام جم دل آگاه را/ یوسف از روی زمین خوشتر شمارد چاه را»
مجموعه مفاهیم کنایی و استعاری اسباب مرتبط با شرابنوشی در ادبیات فارسی اثبات میکند که این واژگان همواره نظامی معرفتی را روایت میکنند که از نوشیدن جرعه به معنای باطنی آغاز میشود و تا لحظه شهود در جامجم ادامه مییابد. با این حال، هر یک بهطور جداگانه هم مفاهیم مجزا، موسیقی و نظام طبقاتی متفاوتی را نمایندگی میکنند. هرچند مقصد همه آنها واحد است و انسان جویای معنا را با نظام هستی پیوند میدهند.
آنچه در ادبیات فارسی در هیئت «جام»، «پیاله»، «ساغر»، «تنگ»، «پیمانه» و «کاسه» ظاهر میشود، همچنین صورتی نمادین از زیست اجتماعی مردم است که لایههای پنهان و درونی جامعه را به زبان شعر و شیوهای رندانه، روایت میکند؛ آنجا که شاعر به ابزار مستی پناه میبرد تا به این وسیله علیه ظلم جاری عصیان کند. همانطور که حافظ سروده است: «در میخانه ببستند، خدایا مپسند/ که در خانه تزویر و ریا بگشایند».








