این وضعیت، به دور باطلی از اقدامات شتابزده و پروژههای شکستخورده، نظیر طرحهای ضربتی اشتغال یا بنگاههای زودبازده منجر شده که نمونههای بارز بحرانهای تکراری ناشی از ترجیح سرعت بر دقت هستند. این نوشته به ریشهیابی این مشکل از منظر وابستگی به «عملگرایی» و اسارت در «کیشوتیسم» پرداخته و نشان میدهد که چگونه این دو پدیده به شکلگیری یک «بومیسازی» انحرافی منجر شده است.
مجری در جایگاه استراتژیست
تصمیمات کلان در هر سازمان یا کشوری باید بر پایه مطالعات دقیق علمی، پشتوانه نظری قوی و دید بلندمدت شکل بگیرد. اما در ایران، این روند دچار انحراف شده است. سالهاست که تصمیمگیریهای حساس و حیاتی به اتاقهای جلسه سپرده شده که در آنجا، نه با خرد جمعی برآمده از تحلیل علمی، بلکه متاثر از پویاییهای سیاسی، سلایق شخصی و سطح دانش مدیران اجرایی تعیین تکلیف میشود.
در چنین فضایی، مدیر اجرایی که عملا باید مجری تصمیمات باشد، خود به تصمیمساز اصلی تبدیل میشود. این وضعیت، یک مشکل بنیادین ایجاد میکند: تصمیمات بر اساس آنچه قابلیت اجرا دارد و نه بر اساس آنچه درست است، شکل میگیرد. در نتیجه، بسیاری از طرحهای صحیح و راهگشا که ممکن است اجرای آنها پیچیده یا زمانبر باشد، کنار گذاشته میشوند و بهجای آنها، پروژههایی ناکارآمد که تنها به دلیل سادگی در اجرا انتخاب شدهاند، پیگیری میشوند. برای مثال، در حوزه مسکن، بهجای اندیشیدن به مدلهای علمی توسعه شهری، صرفا بر پروژههای بزرگمقیاس ساختمانی (مانند مسکن مهر و ملی) تمرکز میشود چرا که این پروژهها «اجراییتر» بهنظر میرسند، هرچند پیامدهای تورمی و زیرساختی سنگینی داشته باشند. این روند، به نوعی انحراف سازمانی منجر میشود که در آن، توانایی عمل، جای صحت عمل را میگیرد.
باورهای افسانهوار در لباس راهکار خلاقانه
کیشوتیسم، فراتر از یک سادهانگاری، یک نظام فکری متوهم و آسیبزا است که دو ویژگی متناقض را در خود جمع کرده است: بدبینی توطئهگرایانه و خوشبینی منجیگرایانه فاقد مبنا. این نگاه، هر مشکلی را نتیجه دسیسههای پنهان میداند و بهطور همزمان، راهحل را در «هوشمندی» و «نبوغ فردی» یک منجی میجوید. فرد کیشوتمنش، خود را تنها کسی میداند که راهحل خلاقانهای برای یک مساله دارد و این راهحل را «تنها در ذهن یک نابغه» قابل تصور میبیند. این نگاه، کاملا با روش علمی و خرد جمعی در تضاد است. در اقتصاد ایران، این پدیده در باورهای زیر تبلور پیدا کرده است:
باور به سادهبودن مسائل پیچیده: سالهای متمادی تصور اینکه حل مشکل مزمن تورم تنها با یک تصمیمگیری شجاعانه یا «دستور به قیمتها» امکانپذیر است؛باور به خودکفایی مطلق: اقتصاد کشور باید بهطور کامل از جهان جدا شود تا به استقلال برسد، اصرار بر تولید محصولات آببر (گندم و هندوانه) در مناطق خشک یا تولید بنزین در پتروشیمیها؛باور به هوش فردی: ادعای داشتن راهکاری که هیچکس در جهان به آن فکر نکرده است، مانند طرحهای «حذف دلار» از طریق پیمانهای دوجانبه بدون توجه به زیرساختهای مالی جهانی.
این راهکارهای خلقالساعه نه تنها بر پایه تجربه جهانی و دادههای علمی نیستند، بلکه عموما به خاطر بیبنیادی، به شکست میانجامند یا منابع را هدر میدهند.
بومیسازی یا انحراف مفاهیم؟
عباراتی نظیر اینجا ایران است، اینها فقط تو کتابهاست و خیلی دانشگاهی صحبت میکنی، فراتر از یک مقاومت ساده، ابزارهایی برای توجیه انحراف از اصول بنیادین حکمرانی خوب هستند. این عبارات، بهانهای برای رد کردن دانش و تجربه جهانی و نادیده گرفتن زبان مشترک علم میشوند. «بومیسازی» که یک مفهوم ارزشمند در تطبیق دانش با شرایط محلی است، در این فضا به یک ابزار برای توجیه ناکارآمدی و فساد تبدیل شده است.
مدیران به جای درک و بومیسازی صحیح مفاهیم، ساختارهای مندرآوردی(مانند تعدد نرخهای ارز و سامانههای موازی نظیر نیما و سنا) و مقررات درهم را بهوجود میآورند که نه تنها مشکلی را حل نمیکند، بلکه باعث پیچیدگی بیشتر و ایجاد بستر برای رانت و فساد میشود. این روند، به ایجاد نهادهایی منجر میشود که کارکرد اصلی آنها خدمت به منافع شخصی و گروهی است، نه حل مشکلات جامعه. در این میان، باورهای انگیزشی نظیر ما میتوانیم که در جای خود مفید هستند، به جای اینکه انگیزهای برای بهرهمندی از دانش جهانی و رقابت با آن باشند، به بهانهای برای اختراع دوباره چرخ تبدیل شدهاند. این نگاه، به جای ایجاد اعتماد به نفس، نوعی غرور کاذب ایجاد میکند که مانع از یادگیری از تجربیات موفق جهانی شده است.
نقش ذینفعان در تداوم این چرخه
نمیتوان از این چرخه معیوب صحبت کرد و نقش ذینفعان و بهرهبرداران را نادیده گرفت. گروههایی که از این وضعیت آشفته و غیرشفاف منتفع میشوند، نه تنها تلاشی برای بهبود وضعیت نمیکنند، بلکه آتشبیار معرکه نیز هستند. آنها با تقویت گفتمان و «بومیسازی انحرافی» و «عملگرایی بیریشه»، به تداوم سیاستهای نادرست (مانند توزیع ارز ترجیحی یا قیمتگذاری دستوری) کمک میکنند. این گروهها، بهراحتی در بستر تصمیمگیریهای غیرعلمی و فردی سیاستگذاران و مدیران، به منافع خود دست پیدا میکنند و در برابر هرگونه اصلاحی مقاومت نشان میدهند. در چنین محیطی، شفافیت که بزرگترین دشمن فساد است، به دلیل آنکه تصمیمات در پشت درهای بسته و در جلسات محدود گرفته میشود، به حداقل خود میرسد.
غلبه عملگرایی بر اندیشه، اسارت در کیشوتیسم و بومیسازی انحرافی، سه ضلع یک مثلث آسیبزا در حکمرانی ایران هستند. راه برونرفت از این وضعیت، بازگشت به روش علمی، خرد جمعی و اعتماد به دانش و تجربه جهانی است. این امر نه تنها به معنای کنار گذاشتن مجریان نیست، بلکه به معنای قرار دادن آنها در جایگاه واقعی خود، یعنی اجرای درست تصمیمات درست و با پشتوانه است. زمان آن رسیده که با نگاهی واقعبینانه، با افسانههای اقتصادی خداحافظی کنیم و با رویکردی عقلانی، تصمیمگیری را به دست اندیشهورزان و کارشناسان بسپاریم. تنها در این صورت میتوان از این چرخه معیوب خارج شد و به سوی رشد و در ادامه، توسعهای پایدار حرکت کرد.
* اقتصاددان







