بقا یک مسئلۀ شخصی نیست
از در که تو آمد دستهایش را باز کرد و یک آغوش بزرگ ساخت. کاپشن پری پوشیده بود که ابعادش را بزرگتر از چیزی میکرد که در تابستان دیده بودم و البته واقعا آب زیر پوستش رفته بود. فلسطینیای خوشحال بود که چشمهایش برق میزد و این با تصویری که این روزها باید از یک فلسطینی داشته باشم، تناقض داشت. خوشحال بود که کتابش به ایتالیایی چاپ شده و رزیدنسی جان میخالسکی را در سوئیس برده است. چند روز قبلش رئیس بنیاد میخالسکی ایمیلی به من زده و نوشته بود که سه هزار نفر درخواست دارند و من جزء پذیرفتهشدگانشان نیستم، اما او بود.
به گزارش گروه رسانهای شرق،
محمد طلوعی: از در که تو آمد دستهایش را باز کرد و یک آغوش بزرگ ساخت. کاپشن پری پوشیده بود که ابعادش را بزرگتر از چیزی میکرد که در تابستان دیده بودم و البته واقعا آب زیر پوستش رفته بود. فلسطینیای خوشحال بود که چشمهایش برق میزد و این با تصویری که این روزها باید از یک فلسطینی داشته باشم، تناقض داشت. خوشحال بود که کتابش به ایتالیایی چاپ شده و رزیدنسی جان میخالسکی را در سوئیس برده است. چند روز قبلش رئیس بنیاد میخالسکی ایمیلی به من زده و نوشته بود که سه هزار نفر درخواست دارند و من جزء پذیرفتهشدگانشان نیستم، اما او بود. از همان لحظه که در آغوشم گرفته بود و بوی نویی کاپشن پرش توی دماغم آمد میدانستم او برنده چیزی بوده که من هم برایش درخواست دادهام و رد شدهام.
از در که تو آمد گفت: پس کو بوی ادویه حبیبی؟
قبلش جاکومو تلفن کرده و گفته بود این مرد میخواد شب بهمون قلیون بده و باید بهش شام بدیم. در سهراهی از آدابدانی ایرانی و تعارفات عربی و مهمانداری ایتالیایی گیر کرده بودیم و نمیدانستیم حق تقدم با کی است، گفتم: قرارمون بود فردا ناهار بهش قیمه بدیم.
گفت: دیگه امشب تو سرشه، یه کاری بکن.
جاکومو نقطه وصل ما بود؛ هم کتاب من را ترجمه کرده بود، هم کتاب او را ویراستاری کرده بود. بار قبل هم به لطف او دیده بودمش و این بار در خانه او میدیدمش. در زمینی اجدادی که از پدر پدربزرگ به او رسیده بود. من از وقتی تلفن را قطع کردم قابلمهای روی گاز گذاشته بودم و سریعترین قیمهای را که میشد پخت توی قابلمه هم میزدم. لپهها را که یک روز خیس خورده بود سوا پختم و گوشت را در پیاز و زردچوبه فراوان تفت دادم و زعفران و دارچین ریختم. تا ابوسیف در را باز کرد و آغوشش را باز کرد، گفت پس کو بوی ادویه حبیبی.
فهمیدم برای چیزی بیشتر از غذای خانه دلش تنگ شده. برای عطر ادویه که روی همهچیز خانه بنشیند و خاورمیانه را در این خانه قبل از آلپ یادش بیاورد. مضایقه نکردم، تا دستم میرسید ادویه ریختم توی قیمه و یک نصفه لیمو چلاندم که عطرش را دربیاورد. تا چمدانش را گوشهای بگذارد و لباسش را عوض کند، سیبزمینیها و بادمجان را سرخ کردم. گفتم: من یه کم وقت میخوام.
توی خانه و خطاب به یکی که حرفم را بفهمد فارسی داد زدم و جاکومو نمایشگاه شارجه را روی میز اتو برگزار کرد. تمام کتابهای عربی را که از نمایشگاه کتاب شارجه آورده بود، روی میز چید و عاطف یکییکی درباره نویسندهها و کتابها نظر میداد. کتابهایی از انالصافی، حبیب السلمی، فیصل السویدی، ایاد عبدالرحمن، عبدالله الحسینی، لیلی المطوع و احمد السماری.
ابوسیف تکجملههایی درباره سوابق نویسنده و ادبیات آن کشور میگفت. به گوشم خورد که گفت فلانی کویتی بدچپ است. بادمجانها را توی تابه ول کردم و رفتم سراغشان و گفتم: کویت مگر چپ دارد؟
و ابوسیف با خندهای کنج لبش گفت یک جامعه چپ بسیار قوی در کویت زندگی میکند که در مجلس و قانونگذاری کویت مؤثر است. همینطور بحرین هم چپگراهای مهمی دارد. همه این کلمات را خیلی بدیهی و ساده میگفت، انگار چیزهای مهمی نیستند و اطلاعاتی دمدستی و همگانیاند. گفتم: باید برام کمی دربارهشون حرف بزنی.
آنها باز درباره اینکه کدام کتاب مناسب ترجمه است با هم حرف زدند. جاکومو گفت: با احمد السماری حرف میزدم، میگفت الان پول هست و همهچی ترجمه میشه، دیگه چه فرقی بین کتابهاست؟
وقتی بادمجان و سیبزمینی را میریختم در قیمه تا قل آخر را بزند، فکر میکردم شاید الان ترجمهشدن به زبان دیگر واقعا آن اهمیت سابق را ندارد، دیگر معنیاش یک حرف جهانی در کتاب نیست، بیشتر مناسبات قدرت و ثروت است. اینکه ابزارهای هوش مصنوعی از عهده ترجمه هرجور متنی تا چند سال آینده برمیآیند، حتی این مناسباتی را که حالا وجود دارد نیز تغییر میدهد. فکر کردم درباره این چیزها حرف میزنیم، اما بعد یادم رفت. چیزهای مهمتری برای گفتن داشتیم. قبل از اینکه غذاخوردن را شروع کنیم، ابوسیف چند زغال آورد و به جاکومو داد که بگذارد روی گاز، گفت تنباکوی مصری آورده است.
واقعا زغال و تنباکو همراهش بود و بعد که آجیل و شیرینی خرمایی درآورد انگار یک کمپ فلسطینی توی چمدانش داشت. یک اردوگاه آدم و سرنوشت و غم و شادی. وقتی شام میخوردیم من میدانستم که این یک قیمه واقعی نیست، ادای قیمه را درمیآورد، اما اشتها زیر دندانمان بیدار شده بود و همهچیز را بلعیدیم. کمی خورش ته کاسه باقی مانده بود، به ابوسیف گفتم: این لقمه تعارف است.
ابوسیف چند قاشق برنج ریخت توی کاسه و در آب خورشت چرخاند و گفت: اینم یه آدم خاورمیانهای واقعی.
بعد تا ظرفها را بگذارم توی ماشین ظرفشویی، قلیان را چاق کرده بود و توی حیاط سهنفری قلیان میکشیدیم. روبهروی ما در تاریکی یکی از مناظر کلاسیک قبل از آلپ بود. دشتی فراخ که مرتع چرا بود و زمین کشاورزی و جنگل تنک فندق و شاهبلوط پشتش. مه پایین آمده بود و لایه نازکی از مهتاب روی همهچیز کشیده شده بود. زیر مجسمه مریم و کودک نشسته بودیم و چراغهای درخت کریسمس همسایهای در دوردست روشن و خاموش میشد. صدای قلقل قلیان که دست به دست میشد، سکوت را میشکست. گفتم: دیگه واقعن یهجایی تو خاورمیانه خیالی خودمون هستیم.
ابوسیف گفت: تو شبای طولانی زمستون دورهم مینشستن و قلیون میکشیدن و حکایت میگفتن، بهش میگن لمهعائله.
جاکومو گفت: هیچکدوم از اجدادم در خیالشون هم نمیاومد که آیندگانشون اینجا قلیون بکشن.
توی سرم بود که بگویم دنیا همیشه همینقدر عجیب بوده و حتما آنها هم چیزهایی با همینقدر عجایب دیدهاند ولی گذاشتم سکوت ببلعدمان؛ سکوتی که از کوه میآمد و همه دشت زیرش را ساکت میکرد.
رمان «زندگی در تعلیق» شبیه مرثیهای بر گذشته غزه است. قصدت از نوشتن آن چه بود و امیدوار بودی چه پیغامی برای امروز داشته باشد؟
«زندگی در تعلیق» به غزه شباهت دارد. رمانی است تاریخی؛ به همان اندازه که تاریخ میتواند سرگذشتها را روایت کند، رمان، تاریخ شخصی شهر غزه را در دوران مدرن از زمان روز نکبت و ورود پناهندگان به شهر روایت میکند. حالا که رمان را پس از ویرانی غزه میخوانم، احساس میکنم رمان یک آگهی ترحیم برای شهر بوده است. فکر میکنم وقتی نوشتن رمان را در پایان انتفاضه دوم، یعنی سال ۲۰۰۴ شروع کردم، میخواستم درباره اردوگاه پناهندگان جبالیا که در آن زندگی کردم، درباره مردمی که با آنها زندگی کردم، رنجهایشان و مبارزه آنها برای کشورشان بنویسم. میخواستم نوعی تجلیل از زندگی باشد در غزه؛ در ستایش زندگی روزمرهای که در رسانهها غایب است و گزارش نمیشود. مردم خارج از غزه، غزه را فقط در اخبار میبینند. آنها غزه را یک شهر عادی نمیدانند. میخواستم غزه عادی را نشان بدهم. غزهای که در اخبار نمیبینید. غزه دیگر اما مهمتر از همهچیز غزه من.
اخیرا با اصطلاحی آشنا شدم که نظرم را در مورد زندگی فلسطین تغییر داد: «ماشین زندگی». رمان شما چقدر به این ایده مرتبط است؟
هدف اصلی جنگ و اشغال، پایاندادن به زندگی فلسطینیهاست. در فلسطین، شما هر روز برای زندهماندن تلاش میکنید، حتی در مواقعی که تیراندازی یا بمباران روزانه وجود ندارد. ممکن است بمیرید چون یک سرباز جوان اسرائیلی تصمیم میگیرد از تمرین کشتن لذت ببرد. برای بسیاری از آنها، کشتن فلسطینیها یک سرگرمی است. بنابراین جزئیات زندگی شما اهمیت دارد. در این فرایند، زندگی ماشینی است که برای ما تعیین تکلیف میکند، همه ما باید نقش خود را برای ادامه آن انجام دهیم. نمیشود گفتمان زندگی را تغییر داد. در رمان من، «زندگی در تعلیق»، سلیم نمیخواهد به جنبش مقاومت اجازه بدهد برای پدرش پوستر بسازند، اما نمیتواند آنها را از انجام این کار بازدارد. ادامه زندگی، نیازمند حفظ پایداری مردم است، نیاز به بزرگداشت شهدا و تبدیل آنها به قهرمانان در آگاهی عمومی وجود دارد. بنابراین، این به شما بستگی ندارد که تصمیم بگیرید که آیا میخواهید پوستری برای پدرتان داشته باشید یا نه. خود جامعه مکانیسم خاص خود را برای ادامه کار این ماشین دارد. ایده این است که بقا یک مسئله شخصی نیست و رستگاری نیز یک راهحل فردی نیست. آنها انتخابهای جمعی هستند.
فکر میکنم مهمترین رد فکری در نوشتههایت، مضمون وطن و زندگی است.
نمیتوانید آنها را از هم جدا کنید. اگر کشورتان اشغال شده باشد، نمیتوانید آنطور که میخواهید زندگی کنید. نمیتوانید سفر کنید. نمیتوانید کار کنید یا کسبوکار خودتان را داشته باشید. شغل همهچیز را برای شما تعیین میکند، حتی کتابهایی که میخوانید. اما من بهعنوان نویسنده، دغدغهام زندگی است. از طریق صحبتکردن در مورد مردم و زندگی آنها، در مورد کشور و حتی تبعید صحبت میکنید. زندگی چیزی است که ادبیات را شبیه ما میکند. این چیزی است که باعث میشود خوانندگان احساس کنند آنچه مینویسید درباره آنهاست. وضعیت در فلسطین پیچیدهتر است؛ زندگی شما محدود به مرزها و محدودیتهایی است که اشغال بر شما تحمیل میکند. تصور کنید که دریای غزه فقط یک خط مرزی دیگر است. هیچ کشتی نمیتواند از غزه به دنیای خارج برود. تصور کنید که میخواهم داستانی در مورد دو زوج بنویسم که در یک عصر تابستانی در غزه از تماشای دریا لذت میبرند، آیا میتوانم بنویسم آنها چطور به دریایی که هرگز از آن عبور نکردهاند، نگاه میکنند؟ یا اگر بخواهم داستان یک ماهیگیر در غزه را تعریف کنم، آیا نباید به این واقعیت اشاره کنم که او فقط اجازه دارد در منطقهای کمتر از شش کیلومتر ماهیگیری کند. بنابراین زندگی در فلسطین با مسئله سرزمین گره خورده است.
ادبیات فلسطین چگونه در میان همه این اولویتهای اولیه زندگی دوام آورده است؟ آیا فقط برای خوانندگان خارج از فلسطین تولید میشود؟ چگونه خوانندگان خود را حفظ کرده است؟
در فلسطین، نوشتن مقاومت است. فلسطینیها با مبارزه با دشمن از هر طریق ممکن مقاومت میکنند. بنابراین، وقتی شعری مینویسید که سرگرمکننده است، هدف و برنامه صهیونیستی برای حذف فلسطینیها و نابودی وجود آنها را به چالش میکشید. نویسنده فلسطینی، چه شاعر باشد و چه رماننویس، در مرحله اول برای مردم خودش مینویسد. من مینویسم چون میخواهم به یاد داشته باشم. میخواهم فرزندان و نوههایم در آینده نیز به یاد داشته باشند. با این حال، ادبیات خوب برای خواننده خارجی نیز همین معنی را دارد. درست است که نویسندگان فلسطینی مأموریت دیگری دارند، اما همچنین باید شعر و رمان خوب بنویسند تا جهان خارج بتواند آن را بخواند. بنابراین، ادبیات، در مورد فلسطین، راهی برای صحبت در مورد مردم فلسطین و زندگی در فلسطین اشغالی است. علاوه بر این، جنبش صهیونیستی تمام تلاش خود را میکند تا از ترجمه و انتشار ادبیات فلسطین در ناشران بزرگ بینالمللی جلوگیری کند. وضعیت فلسطین و زندگی روزمره سختی که فلسطینیها به دلیل اشغال با آن مواجه هستند، نباید افشا شود.
بهعنوان یک نویسنده ایرانی، چالش من این است که بهجای تبدیلشدن به یک فعال سیاسی یا نویسندهای با پیام سیاسی روی حرفهام تمرکز کنم. شما بهعنوان یک نویسنده فلسطینی چگونه با این موضوع برخورد میکنید؟
در مورد فلسطین، به دلیل ماهیت مشکل ما، شما نمیتوانید فعال سیاسی نباشید. سرزمین ما دزدیده میشود و خانههای ما ویران میشوند و روندی روزانه برای ریشهکنکردن ما از سرزمین مادریمان در جریان است. بنابراین این انتخابی نیست. من 10ساله بودم که سربازان اسرائیلی در مدرسه دستگیرم کردند. کشور شما اشغال شده است. شما یک پناهنده هستید. پدرتان مدام داستانهایی درباره خانه قدیمیاش قبل از نکبت برای شما تعریف میکند. چه کاری میتوانید بکنید؟ نمیتوانید وانمود کنید که اهمیتی نمیدهید. من معتقدم هر نویسندهای یک فعال سیاسی است. ما مینویسیم چون تا حدی میخواهیم بر جامعه خود تأثیر بگذاریم. نویسنده خوب خنثی نیست. او تماشا نمیکند. او ابزاری برای تغییر در جامعه خود است.
در حرفهایت مرتب از «نسلکشی فرهنگی» اسرائیل میگویی، میتوانی توضیح بدهی که این نسلکشی فرهنگی چگونه انجام میشود؟
اسرائیل و جنبش صهیونیستی سه جنگ علیه مردم فلسطین آغاز کردهاند: 1) جنگ علیه سرزمین: تا جایی که میتوانید زمین بگیرید. 2) جنگ علیه مردم: تا جایی که میتوانید فلسطینیها را بکشید. 3) جنگ علیه تاریخ و خاطره فلسطینیها. در جنگ سوم، نوعی نسلکشی فرهنگی در جریان است. در حالی که این از همان ابتدا مشهود بود، منظورم از سال 1948 است که سربازان صهیونیستی هر نشانهای از تاریخ فلسطین را هدف قرار دادند، اکنون در غزه آشکارتر است. بیایید بهعنوان مثال نابودسازیهایی را که پس از سال 1948 علیه مساجد انجام دادند، به یاد بیاوریم. آنها صدها مسجد و مقام را ویران کردند. آنها کتابها را از کتابخانههای عمومی و خصوصی در شهرهای بزرگی مانند اورشلیم، یافا و حیفا دزدیدند. موزه فلسطین در اورشلیم، سایتهای باستانی که تمام آثار بهدستآمده را دزدیدند. بیایید در مورد نسلکشی فعلی صحبت کنیم. در اولین حملات هوایی در هفتم اکتبر، موشکهای اسرائیلی موزه قراره (شرق خانیونس) را ویران کردند. این موزه را به ویرانهای تبدیل کردند. در روز اول جنگ، این اتفاق افتاد. در طول جنگ، 12 موزه ویران شد. سربازان اسرائیلی گزارش میدادند که اشیای باستانی را از موزههای خصوصی و عمومی جمعآوری کرده و به موزههای اسرائیل منتقل میکنند. حتی بخشی از این اشیا را در کنست اسرائیل به نمایش گذاشتند. در این نسلکشی فرهنگی، ۸۵ کتابخانه عمومی ویران شد. ازجمله آنها کتابخانه عمومی شهر غزه بود که گنجینههای تاریخ فرهنگی فلسطین مانند روزنامهها، مجلات، کتابها و تمام اشیای فرهنگی قبل از روز نکبت نگهداری میشد. ۴۷ بنیاد فرهنگی ازجمله تئاترها ویران شدند. ۱۹۵ ساختمان قدیمی که برخی از آنها 800 سال قدمت دارند. اکثر مساجد و کلیساهای تاریخی بهطور جزئی یا کلی آسیب دیدند. بیش از ۶۰ مکان تاریخی و باستانی ازجمله سایتهای مهم کنعانی، فنیقی، مسیحی و اسلامی ویران شدند. مرکز بایگانی شهر غزه نیز تخریب شد. کاخ پاش، گورستانهای رومی، مسیحی و مسلمان آسیب دیدند. جنگی تمامعیار علیه تاریخ فلسطینیان در غزه آغاز شده. به موازات نسلکشی علیه مردم، نسلکشی متفاوتی در حال وقوع است.
چگونه در مواجهه با این نسلکشی، عاقل باقی میمانی؟
باید خودت را آموزش بدهی. یکی از نبردهای اصلی که من در آن جنگیدم، حفظ حالت عادی بود. وقتی هیچچیز در اطرافت عادی و معمولی نیست. تو «حالت عادی» خود را از دست میدهی. نبرد تو باید بازیابی و حفظ آن «حالت عادی» باشد. در طول سه ماهی که در جنگ غزه گذراندم، دغدغه اصلی من زندهماندن بود، مرگ همهچیز را در غزه شکار میکند، و بازگرداندن حالت عادیام. گاهی اوقات وقتی از خواب بیدار میشوم، مطمئن نیستم که مردهام یا زندهام. به اطراف نگاه میکنم و افرادی مثل خودم را میبینم که در چادرهایشان زندگی میکنند، بعد با خودم میگفتم اگر آنها هم مثل من مرده باشند، یا من خواب ببینم چه؟ مرز بین واقعیت و رؤیا شکننده است. فقط وقتی مینویسم احساس میکنم که زندهام. من هر روز بیش از دو ساعت، به انگلیسی و عربی مینوشتم؛ در مورد هر چیزی که با آن مواجه میشدم، تمام جزئیات جنگی که تجربه میکردم، داستان جنگ را از طریق فقدان و رنج شخصیام تعریف میکردم. سپس شبها، تنها در چادرم مینشستم و آنچه را که مینوشتم با صدای بلند میخواندم. وقتی صدای خودم را میشنیدم که داستانهایی را که برایم اتفاق افتاده تعریف میکند، به خودم میگفتم نویسندهای که این متن را نوشته، درباره من صحبت میکند. این یعنی من وقتی او آن را نوشته زنده بودهام. پس من چند لحظه پیش زنده بودهام. اینگونه خودم را با این واقعیت زندگیام تطبیق میدادم. «حالت عادی» برای من زندگی در داستان یک آدم دیگر بود. من در طول جنگ به دنیا آمدم. من تمام جنگهایی را که غزه تجربه کرده، تجربه کردهام. من در سال ۱۹۷۳، سال جنگ، به دنیا آمدم. من در کودکی مانند بیشتر همنسلهایم در تظاهرات علیه اشغال شرکت کردم، سپس در انتفاضه اول، سه بار توسط سربازان اسرائیلی گلوله خوردم. هنوز بخشی از گلوله در کبدم هست. در انتفاضه دوم، جنگهای اسرائیل علیه غزه در سالهای ۲۰۰۸ و ۲۰۰۹، همچنین ۲۰۱۲، ۲۰۱۴ و ۲۰۱۸ را تجربه کردم. ما فرزندان جنگ هستیم. منظور من از گفتن این مراحل شخصی زندگیام این است که بهنوعی به آن عادت کردهام. با این حال، هر بار که جنگ شروع میشود احساس میکنید اولین باری است که با جنگ روبهرو میشوید و برای زندهماندن باید بجنگید. نوشتههای من در این جنگ در سال ۲۰۲۳ منجی من بود.
فکر میکنم هر چیزی که یک نویسنده برای نوشتن نیاز داشت، درست جلوی رویت بود، حتی لازم نبود چیزی را تصور کنی. جایی که زندگی میکردی، واقعیت از هر چیزی عجیبتر بود. حالا که دور هستی، چطور نویسندهای هستی؟ آیا فقط در گذشته زندگی میکنی و از آن تغذیه میکنی؟
وقتی مثل من در اردوگاه پناهندگان بزرگ بشوی، در جعبهای جادویی پر از داستان زندگی میکنی. من در اردوگاه جبالیا، در شمال غزه بزرگ شدم. در آن اردوگاه مردم راویان مهمی بودند. آنها داستانهایی از گذشته خود در روستاها و شهرها قبل از سال 1948 تعریف میکردند. وقتی نوجوان بودم با آنها در کوچههای باریک اردوگاه مینشستم و به داستانهایشان گوش میدادم و وقتی به خانه میرسیدم، هرچه را یادم مانده بود مینوشتم. 12 دفترچه یادداشت پر از صدها داستان داشتم. این دفترچهها حالا زیر آوار خانهام که در غزه ویران شده، ماندهاند. و حالا 12 هزار دفترچه داستان جدید آنجاست. وقتی در غزه هستید، در قلب مسئله فلسطین هستید و از آن مهمتر میان هزاران داستان زندگی میکنید. داستانهای غمانگیز اما پر از امید و تصور فردا. حالا که بیرون از غزه هستم، حس میکنم شبیه مادرم عایشه شدهام، مثل وقتهایی که بر زیبایی ازدسترفتهاش در حیفا سوگواری میکرد. مثل بقیه همسایههایم که روزهای شاد قبل از روز نکبت را یاد میآوردند. من از غزه بیرون آمدم اما غزه از من بیرون نرفته است. من هر کجا باشم فلسطین را با خودم میبرم و منتظر لحظهای هستم که بتوانم برگردم. 10 رمان من در غزه میگذرد؛ در خیابانهایی که مدام ویران شده و ساخته شدهاند. جنگ که تمام شود من هم برمیگردم و دوباره آنجا را میسازم. حالا که بیرون هستم مثل ماهیای هستم که از آب بیرون افتاده است.
وقتی میخواست برود، یک پیراهن اتوشده آبی آسمانی پوشیده بود و رویش یک پلیور خاکستری. گفت برایش قهوه وداع دم کنم و وقتی قهوه مینوشید گفت احساس میکند زیادی به چمدانش وابسته است، وقتی چمدانش دور و برش نیست اضطراب میگیرد. گفتم این چیزی طبیعی است، اثرات مهاجرت است. غمی عتیق توی صورتش آمد، گفت: برای من طبیعی نمیشه هیچوقت.
آغوشش بدون آن کاپشن پر هنوز بزرگ بود و هنوز جا داشت تا یک اردوگاه آدم و داستانهایش را به کشور دیگری ببرد.
ابوسیف، راوی نسلکشی غزه
شرق: عاطف ابوسیف، نویسنده و روزنامهنگار فلسطینی است که آثار او به زبانهای گوناگون ترجمه شده و نوشتههایش در رسانههای بینالمللی معتبری مانند نیویورکتایمز، گاردین، گرنیکا و اسلیت منتشر شده است. ابوسیف از چهرههای فرهنگی و سیاسی شناختهشده فلسطین بهشمار میرود که در فاصله سالهای ۲۰۱۹ تا ۲۰۲۴ وزیر فرهنگ تشکیلات خودگردان فلسطین بود و پیشتر نیز سخنگوی جنبش فتح بوده است. ابوسیف در سال ۱۹۷۳ در اردوگاه پناهجویان جبالیا در نوار غزه به دنیا آمد. خانواده او اصالتا اهل شهر یافا بودند که بعد از آوارگی گسترده فلسطینیان در جریان رویدادهای سال ۱۹۴۸، وادار به مهاجرت شدند. ابوسیف تحصیلات دانشگاهی خود را در دانشگاه بیرزیت در کرانه باختری آغاز کرد و سپس در دانشگاه بردفوردِ انگلستان ادامه داد و مدرک دکترای خود را از مؤسسه دانشگاهی اروپا در شهر فلورانس ایتالیا دریافت کرد. ابوسیف از اواخر دهه ۱۹۹۰ وارد عرصه ادبیات شد و تاکنون چندین رمان و مجموعه داستان کوتاه منتشر کرده است. رمان «زندگی در تعلق» (۲۰۱۴) از مهمترین آثار او بهشمار میرود که در سال ۲۰۱۵ به فهرست نهایی جایزه بینالمللی بوکر عربی راه یافت. ابوسیف در سال 2014 روایتهایی از جنگ غزه به زبان انگلیسی نوشت که با عنوان «یادداشتهایی از شهری در آتش» با مقدمهای از نوام چامسکی منتشر شد. ابوسیف بار دیگر یادداشتهای روزانهاش را در جریان جنگ غزه سال ۲۰۲۳ نوشت که یک سال بعد در کتابی با عنوان «به چپ نگاه نکن: خاطراتی از یک نسلکشی» منتشر کرد. این کتاب گزارش یک شاهد عینی از 75 روز جنگ اسرائیل در غزه است که در آن مدت ابوسیف 45 روز را در خانهاش در شمال غزه به سر میبرد و یک ماه را نیز در چادری در جنوب نوار غزه گذراند. از عاطف ابوسیف «کتاب غزه» شامل دَه داستان کوتاه از دَه نویسنده به سبکهای مختلف به فارسی ترجمه شده است؛ داستانهایی که از زبان مردم ستمدیده غزه روایت شدهاند و چنانکه ابوسیف در مقدمه آن مینویسد، روایتی از زندگی و فرهنگ مردم غزه بعد از سال 1967 است که بهکلی تحت تأثیر اشغال نظامی صهیونیستها قرار گرفت. بیشتر نویسندگان داستانهای غزه از مصر، بیروت و کشورهای دیگر نوشتن خود را برای فلسطین ادامه دادند و یکی از قالبهای اصلی سالهای اخیر برای روایت قصه مردم فلسطین شده است.
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.









