. ظهور و سقوط تمدنها را باید در ذیل همین تقابل فهم کرد.شکست مکاتب مسلط قرن بیستم مؤید این نگاه است. مارکسیسم با فروکاستن تاریخ به تضاد طبقاتی، در عمل به ساختارهای بسته و سرکوبگر انجامید و فروپاشی شوروی، فروپاشی یک تبیین تاریخی بود. لیبرالیسم نیز، با وجود بقای ظاهری، از تحقق وعدههای خود در عدالت، آرامش روانی و اخلاق عمومی ناتوان مانده است؛ همانگونه که مطهری پیشتر هشدار داده بود که نه مارکسیسم و نه سرمایهداری، پایان مسیر تاریخ نخواهند بود.در سوی دیگر، لیبرالیسم و سرمایهداری نیز، با وجود بقای ظاهری، از تحقق وعدههای خود ناتوان ماندهاند. شهید مطهری سالها پیش از این تحولات، با تیزبینی فلسفی خود تأکید میکرد که نه انقلاب نهایی مارکس در غرب رخ خواهد داد و نه سرمایهداری لیبرال میتواند بهعنوان پایان مسیر تاریخ باقی بماند. گذر زمان نشان داد مدعیان پایان تاریخ، اگرچه خود را تطبیق داده، اما در حل مسائل بنیادین بشر، از عدالت اجتماعی تا آرامش روانی و اخلاق عمومی، دچار بنبست شده است.امروز اعتراف به بحران تمدن غرب، محدود به منتقدان بیرونی نیست. اندیشمندان غربی نیز از فرسایش اخلاقی، فروپاشی خانواده، بحران هویت و تعمیق شکافهای اجتماعی سخن میگویند. لیبرالدموکراسی، بیش از آنکه پاسخ نهایی تاریخ باشد، خود به یکی از مسائل اصلی بشر معاصر تبدیل شده است.در چنین شرایطی، میدان تقابل از جنگ سخت به حوزه فرهنگ و ارزشها منتقل شده است. جنگ نرم و شناختی، تلاشی هدفمند برای تضعیف ایمان و تهیکردن انسان از معناست. فرهنگ، عرصهای خنثی نیست؛ تغییر آرام باورها، به دگرگونی ساختارهای اجتماعی میانجامد.
از این منظر، حساسیت نسبت به تحولات فرهنگی، نه افراط، بلکه واکنشی عقلانی برای صیانت از هویت و انسجام اجتماعی است.فرهنگ، برخلاف تصور سادهانگاران، حوزهای خنثی و منفعل نیست. فرهنگ، بستر شکلگیری رفتار اجتماعی، سیاستگذاری و حتی مناسبات اقتصادی است. تغییر آرام باورها، در نهایت به دگرگونی ساختارهای اجتماعی میانجامد. از این منظر، حساسیت نسبت به تحولات فرهنگی، نه نشانه افراط، بلکه لازمه فهم منطق تقابل تاریخی تمدنهاست. اعتراض به نقض آشکار هنجارهای قانونی و اخلاقی، واکنشی احساسی یا سلیقهای نیست، بلکه برخاسته از دغدغه حفظ انسجام اجتماعی و هویت فرهنگی جامعه است. تمایز دقیق میان آزادی اجتماعی و بیقانونی فرهنگی، شرط لازم هر تحلیل واقعبینانه است.در نهایت، جهان امروز در آستانه یک پیچ تاریخی قرار دارد. افول مکاتب مادی، بحرانهای درونی تمدن غرب و بازگشت جدی پرسش از معنا، همگی نشانههای آغاز دورانی تازهاند.در این افق، قدرت بهخودیخود نه مطلوب مطلق است و نه مذموم ذاتی؛ آنچه تعیینکننده است، نسبت قدرت با حق، عدالت و کرامت انسانی است. قدرتی که از اخلاق، معنویت و خدا جدا شود، ناگزیر به ابزار فساد، استعمار و خشونت تبدیل خواهد شد. در مقابل، نگاه اسلامی به قدرت، آن را وسیلهای برای تأمین سعادت مادی و معنوی انسان میداند؛ نگاهی که هم دنیای آباد را میخواهد و هم آخرت آباد را.جهان در حرکت به سوی این باوراست که ما امروز در حال ورود به یک دوران جدید در عالم هستیم؛ نشانههای این دوران جدید، افول قدرتهای مستکبر و طلوع ارادهی ملتهاست هیچ تمدنی بدون پاسخ روشن به نیازهای معنوی بشر، عدالت، توحید و خداباوری، توان ماندگاری ندارد.
آینده، نه متعلق به تمدنِ صرفاً مقتدر، بلکه از آنِ تمدنی است که بتواند میان قدرت، اخلاق و معنا پیوندی پایدار برقرار کند. بدون این پیوند، هیچ شکوهی دوام نخواهد آورد و هیچ قدرتی، نجاتبخش نخواهد بود. به بیان عمیق و حکیمانه رهبر فرزانه انقلاب « امروز دنیا در حال دگرگونیهای اساسی است؛ ما در یک پیچ تاریخی قرار داریم.»#یادداشت 15:27 - 2 دی 1404