شکست کارمندی در برابر کسب و کار خانوادگی
«کار نیست!» جمله پرتکراری است که همه ما آن را حداقل یک بار از زبان جوانان شنیدهایم. اما وقتی به جامعه نگاه میکنیم؛ کسانی مثل خانواده خانساری را میبینیم که تنها با دو دبه زیتون، کسب و کار خانوادگی خود را شروع کرده و منبع درآمدی برای خود ساختهاند.
خلاصه خبر
تولد "مامین"
آقای محسن خانساری متولد سال ۷۱ است. جوان حسابداری که علاقهای به رشته خود نداشته اما از یک همکار شمالی، جرقه کسب و کار امروزش را یادگاری دارد. آقای خانساری با صدایی که از یادآوری گذشته گرفته بود گفت: « یک روز برادر کوچکم محمد امین با ماشین پرایدی که شریک بودیم، من را به محل کار رساند. در مسیر برگشت تصادف کرد و از دنیا رفت. بعد از فوت برادرم عذاب وجدان داشتم. اوضاع روحی مادر هم آشفته بود. در کنار تمام مسائلی که در زندگی و آن دوره تلخ برایم وجود داشت، از کارمندی و حسابداری خوشم نمیآمد. گفتم باید کسب و کار خودم را شروع کنم. یک کسب و کار خانوادگی که ذهن مادرم کمتر درگیر فکر و خیال شود. ایده فروش زیتون، اولین بار وقتی به ذهنم رسید که یکی از همکاران شمالی، زیتونهایی آورده بود که اصلا در تهران پیدا نمیشدند. با خودم گفتم خیلیها کسب و کارشان را شروع کرده و موفق شدهاند. چرا ما نتوانیم؟همسرم از همان اول با ایده فروش زیتون موافق بود. پدر و مادرم ابتدا میگفتند کارمندی بهتر است اما وقتی دیدند کارمان رسیده به ارسال زیتون برای کیش و بوشهر؛ دلشان راضی شد. اسم غرفه را هم به یاد برادرم محمدامین، مامین انتخاب کردیم که مخفف نامش بود.»
درهایی که خدا باز میکند
آقای خانساری درباره شروع کار از نقطه صفر و رسیدن به حد مطلوبی از فروش میگوید: «ما در شروع اصلا نمیدانستیم از کجا باید زیتون بیاوریم. با جست و جو مغازه داری را در تهران پیدا کردیم که پدرشان در طارم باغ زیتون دارد. اولش با خریدهای کوچک در حد دو سه دبه شروع کردیم. یک بار آگهی کسی را دیدم که زیتون فروش نبود ولی حجم زیادی از زیتون داشت. میخواست همه زیتونهایش را یک جا رد کند. با او صحبت کردم. قبول کرد بار زیتون را تحویل ما بدهد و بعد یک ماه هزینه صد میلیونی را به او بدهیم. اینکه میگویند شروع کنید، خدا درها را یکی یکی باز میکند؛ واقعا حقیقت دارد. خیلی زود برای تمام زیتونها مشتری پیدا شد و در کمتر از یک ماه، توانستیم پول بار را بدهیم.» فرمول کسب و کار خانوادگیاز اقای خانساری پرسیدم کارهایشان را چگونه مدیریت میکنند. او گفت: «بخش بزرگ فروش ما در پلتفرمهای ایرانی و به صورت مجازی است. زیتون مامین در باسلام و روبیکا فروش دارد. واحد پایینی ساختمان را هم کمکم تبدیل به مغازه کردیم. کارهایمان را تقسیم کردهایم. مادر و پدرم توی مغازه خیلی کمک میکنند. پاسخ دادن به مشتریهای مجازی و بسته بندی معمولا با همسرم است. خرید محصول، پست و وزن کردن هم با من. روند پرورده کردن زیتون یا گرفتن شوری را با پدر و مادرم انجام میدهیم. یادم هست یک بار مشتری داشتیم که حدود یک کیلو زیتون را فوری میخواست. ما برای گرفتن شوری زیتون، آن را توی آب ریخته و یک روز خشک میکنیم. آن شب من برای این مشتری، یک کیلو زیتون را ریختم توی آب. به مادر و پدرم سفارش کردم زیتون فعلا در آب بماند. صبح بعد که آمدم هرچه نگاه کردم، زیتونها نبودند! از مادرم پرسیدم زیتون مشتری کجاست. گفت: "مال مشتری بود؟ بابات همش رو خورد!"»
حواشی کسب و کار
کسب و کار آقای خانساری بیدردسر هم نبوده: «اداره پست، معمولا اجازه ارسال زیتون را نمیدهد. میترسند آب زیتون به دیگر بستهها برسد. ما یک آشنایی در پست داشتیم که بستههای ما را ارسال میکرد. یک بار رئیس اداره پست شهرمان، همزمان با من در شعبه پست بود. رئیس آمد و پرسید: "شما چی ارسال میکنید؟" ترسیدم! آشنایمان گفت: "عسل!"رئیس اداره گفت: "باریک الله؛ باز کن ببینم!"آشنایمان بسته را بیرون آورد. زیتونها در پلاستیکی تیره رنگ بودند که فقط حجم ظرفش معلوم میشد. رئیس اداره با دیدن پلاستیک راضی شد. هفته بعد رفتم تا تشکر کنم و بگویم ما را نجات داده.که گفت: "مگه عسل نبود؟"گفتم: "نه زیتون بود."معلوم شد بنده خدا فراموش کرده بستههای ما چه چیزی هستند! گفت دیگر نمیتواند زیتون بفرستد. بعد آن بسته بندیهایمان را محکم کرده و شعبه پستی دیگری پیدا کردیم. آنجا گفتم: "از دروغ خوشم نمیاد. زیتون میفرستم. انجام نمیدید برم جای دیگه"خداروشکر قبول کردند.»کلید موفقیتآقای خانساری درباره تاثیر زندگی مشترک و شراکت در کارشان گفت: «همسرم در رشته مشاوره تحصیل کرده است. وقتی خواستم از کار حسابداری بزنم بیرون، برخلاف تمام مخالفتها، او تشویقم کرد. گفت باید دنبال علاقهام بروم. در کم و زیاد زندگی همیشه همراهم است. راستش فکر میکنم صبر همسن و سالهای ما کم است. من و همسرم فهمیدیم برای پیشرفت باید آن یکی دو میلیونی که با زحمت به دست آوردهای را نگه داری. زندگی پرخرج با راه انداختن کسب و کار تناقض دارد. یک جوری است که باید طاقت داشته باشی یک میلیون پول را نگه داری تا روی پساندازهای کوچک ماههای بعد، بتوانی با آن کاری دست و پا کنی. همین حوصله کردن و ادامه دادن است که آدم را بالا میبرد.»#کار#کسبوکار
14:55 - 5 دی 1404
نظرات کاربران









