به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، اسدالله علم در خاطرات روز جمعه ۵ دی ۱۳۴۸ نوشت: صبح به تنهایی سواری رفتم. هوا مثل بهشت بود ولی افسوس که تنها بودم. ساعت ۸ وقتی به فرحآباد میرفتم، اتفاق مضحکی افتاد. دو کامیون به هم خورده بودند و جاده بهکلی مسدود شده بود. راه جلو و عقب نبود. ناچار متوقف شدم و مطالعه عجیبی در طبقات جامعه کردم. اولا جاده فرعی که به خیابان اصلی میخورد و یک کامیون از آنجا وارد خیابان اصلی شده و تصادف کرده بود، چون هرگز به نظر شاهنشاه نمیرسد، خاکی و بههمریخته بود و اثری از اسفالت در آن نبود. مردم پیاده میگذشتند ولی برای اتومبیلهایی که معطل شده بودند چون صبح زود بود، خبری از متخصص و اتومبیل پلیس نبود. فقط یک جناب آجدان با بیقیدی سیگاری دود میکرد و قومپوزی در کرده بود که مرد مهم محله است! حاجی آقاها و خانمهای چادربهسر معلوم بود از حمام صبح جمعه برمیگردند و تکالیف شب جمعه را انجام دادهاند. همه تر و تمیز و شسته رفته بودند. چند تا دختربچه کوچولوی چادربهسر با پسربچهها هم که معلوم بود از طبقات غیراعیان هستند، وگرنه صبح زود بیدار نبودند و چادر به سر نداشتند، اطراف دیگ لبوفروش چانه میزدند. چند تا تولهسگ و چند تا بچه کثیف هم توی زبالههای کنار خیابان خاکی وول میزدند. از عنتلکتوئلها هم که تلکتوئل آن رفته و قسمت اول آن باقی مانده، ابدا در این ساعت سرمای زمستان اثری نبود. حتی از بچههای دبیرستانی که معمولا کنار خیابان تظاهر به درس خواندن میکنند، خبری نبود. سربازهای وظیفه هم با شلوارهای گشاد بیریخت و کفشهای خارج اندازه، کاسکتها و سرهای تراشیده، تکتک در عبور بودند و میرفتند که از تعطیل روز جمعه استفاده کنند.
از این منظره بسیار متاثر شدم. با آنکه مضحک و خندهدار بود ولی هنوز نشاندهنده یک اجتماع عقبمانده غیرمتعادل بود. از یک طرف تلاشهای شبانهروزی شاه و اطمینان به اینکه در ده سال آینده از ممالک راقیه هم جلو خواهیم افتاد به نظرم میآمد، و از طرفی میدیدم اگر برق و آتش هم بشویم، تغییر این اجتماع به آن صورتی که مورد نظر شاه است و باید از ممالک اروپا هم جلو بیفتیم، یک [آرزوی دور و دراز] Wishful Thinking است. در شوروی مردم خیلی عقبافتاده هستند و علاوه بر آن به علت عدم آزادی که حکمفرماست چهره توده مردم غمزده و مرموز است، ولی اجتماع را انسان متعادل میبیند. یعنی مثلا همه در یک حد معین برخوردار از مواهب طبیعی هستند. لباس اغلب آنها در یک ردیف است، چه زن و چه مرد. وسایل نقلیه مال عموم است. وسایل ارزان و آسان را مثل دوچرخه اغلب دارند، ولی هیچکس یک دفعه مثل بنده با اتومبیل کرایسلر امپریال کنار چنین خیابانی سبز نمیشود!
باری مشاهده این منظره در دو ساعت و نیم که اسب میتاختم فکر مرا بهشدت مشغول داشته بود که پس از این انقلاب عمیق و اصیل که شاه انجام داده است، چه باید کرد؟ و به این نتیجه رسیدم که راه مشکل و درازی در پیش داریم و علاوه بر آن مردان عمل، با صداقت و صمیمیت میخواهیم که در حکم سیمرغ و عنقا و کمیاب هستند.
سر شام رفتم. سر ناهار هم بودم. مطلب مهمی گفتوگو نشد، اما مثل اینکه شاهنشاه انتظار داشتند من عرایضی بکنم. اگر عرضی نداشته باشم چه بگویم؟ امشب بارانی میبارد. به این جهت شاهنشاه سر شام خوشحال بودند. میفرمودند در همه نقاط ایران بارندگی است.
جمال عبدالناصر رئیسجمهوری مصر با سرهنگ قذافی رئیس شورای انقلابی لیبی و رئیسجمهور سودان هنوز در طرابلس لیبی مشغول گفتوگوست. میخواهد با پدرسوختگی جبران شکست رباط را بکند. مثل این است که پایه فدراسیون این سه کشور را میریزند.
یادداشتهای علم، جلد اول، چاپ چهارم، تهران: کتابسرا، ص ۴۰۴.
۲۵۹










