

هانا آرنت و ابتذال شر؛ چرا دیکتاتورها به «آدمهای عادی» نیاز دارند؟
«انسانها، هرچند ناگزیر از مرگاند، نه برای مردن، بلکه برای آغاز کردن به دنیا میآیند.»
هانا آرنت و ابتذال شر؛ چرا دیکتاتورها به «آدمهای عادی» نیاز دارند؟
منبع تصویر، Fred Stein Archive/Archive Photos/Getty Images
- نویسنده, مارگاریتا رودریگز
- شغل, بیبیسی موندو
«انسانها، هرچند ناگزیر از مرگاند، نه برای مردن، بلکه برای آغاز کردن به دنیا میآیند.»
نویسنده این تعبیر، سالهای نخستین پس از جنگ جهانی را تجربه کرد، از نازیسم گریخت، پناهنده شد، درباره تمامیتخواهی مطالعه کرد، محاکمه یکی از سازماندهندگان هولوکاست را پوشش داد و از «شر رادیکال» و «ابتذال شر» سخن گفت.
با وجود این، در آثار هانا آرنت، یکی از مهمترین متفکران سیاسی قرن بیستم، جایی برای باور به خود ما، به عنوان یک گونه، باقی ماند.
خوسـفینا بیرولس، فیلسوف و یکی از برجستهترین کارشناسان آثار این نویسنده و فیلسوف آلمانی، به بیبیسی موندو گفت: «این ایده که انسانها خودِ آغازند، توان گسست و ظرفیت وقفه و نوآوری دارند، میتواند ما را به این نتیجه برساند که در اندیشه آرنت نوعی مفهوم امید نیز وجود دارد.»
آنطور که این پژوهشگر توضیح میدهد «آرنت بیشتر به آنچه نور میاندازد علاقهمند بود تا به تاریکی که ما را دربرگرفته است».
آگوستین سرانو، پژوهشگر موسسه فلسفه در شورای عالی تحقیقات علمی اسپانیا، میافزاید: «روحِ اندیشه او به طرز خارقالعادهای همچنان زنده و بهروز است و مفاهیم و مقولههایی که او معرفی کرد هنوز هم برای نزدیک شدن به واقعیتهای نو کارآمدند.»
پنجاهمین سالگرد درگذشت این فیلسوف در حالی فرا رسید که با وجود نقدها و ستایشهایی که از او میشود، چهرهای است که اهمیت او با گذر زمان کمرنگ نشده است.
«طبقهای نو از انسانها»
هانا آرنت سال ۱۹۰۶ در هانوفر آلمان و در خانوادهای یهودی به دنیا آمد.
با ظهور و اوج گرفتن نازیسم، ناچار شد در ۲۷ سالگی کشورش را ترک کند. چند سالی در پاریس زندگی کرد و در سال ۱۹۴۱ به آمریکا رفت؛ کشوری که در آن ساکن شد و کارهای مختلفی از جمله روزنامهنگاری انجام داد.
منبع تصویر، Mondadori via Getty Images
خانم بیرولس میگوید در آن دوران، آرنت مدام نگران دوستانی بود که پشت سر جا گذاشته بود؛ اینکه چگونه میتوانست به آنها کمک کند تا از وحشت نازیسم بگریزند.
او خودش پناهنده شد.
«کافی است مقالهای را بخوانیم که حقیقتا شاهکار است، مقالهای طعنهآمیز و کنایهدار، با عنوان 'ما پناهندگان' که واقعا ارزش دارد امروز دوباره خوانده شود.»
هانا آرنت آن متن را که سال ۱۹۴۳ منتشر شد، اینگونه آغاز میکند: «پیش از هر چیز، ما دوست نداریم ما را 'پناهنده' بنامند. ما خودمان به یکدیگر 'تازهوارد' یا 'مهاجر' میگوییم.»
او مینویسد: «ظاهرا هیچکس نمیخواهد بداند که تاریخ معاصر طبقهای نو از انسانها خلق کرده است: طبقه کسانی که دشمنانشان آنها را در اردوگاههای کار اجباری اسیر کردهاند و دوستانشان در اردوگاههای بازداشت.»
هانا آرنت به مدت ۱۸ سال یک پناهنده بیتابعیت بود تا این که در سال ۱۹۵۱ شهروندی آمریکا را به دست آورد.
حذف امر سیاسی
در همان سال، او کتاب «خاستگاههای حاکمیت توتالیتر» را منتشر کرد؛ اثری که برای فهم رویدادهای قرن بیستم اثری کلیدی به شمار میرود.
او در این کتاب، توتالیتاریسم یا تمامیتخواهی را به عنوان یک «شر رادیکال» توصیف میکند.
به گفته آقای سرانو، او این دوراندیشی را داشت که تشخیص دهد تمامیتخواهی «شکلی از خشونت و سلطه است که در تاریخ نمونهای برایش وجود ندارد، هر چقدر هم که استبدادها و خودکامگیهای گذشته بیرحم بوده باشند.»
منبع تصویر، Getty Images
آرنت استدلال میکرد که این شکل حکومت در دو نمونه متفاوت پدیدار شده است: تمامیتخواهی نازیسم و استالینیسم در اتحاد جماهیر شوروی.
خانم بیرولس توضیح میدهد که آن کتاب نوعی کالبدشکافی یک رژیم تازه است که به گفته این متفکر بر «نابودی مطلق و آشکار» امر سیاسی استوار بود.
«از همینروست که او سراغ پرسشهای سنتی نمیرود، این که چگونه باید کرامت انسانی را بازاندیشید یا حقوق را از نو تعریف کرد، بلکه کاری که میکند این است که درباره معنا و مفهوم خود سیاست میپرسد؛ چیزی که هم در رژیم نازی و هم در نظام استالینیستی از میان برداشته شده بود.»
و همین ایده بازاندیشی در معنای سیاست است که امکان میدهد آرنت تصویری از زمانه خود ارائه دهد.
آقای سرانو میگوید: «او همیشه فیلسوفی بود که میل به درک آنچه در برابر چشمانش میگذشت، او را به حرکت وا میداشت.»
از یک سو، او با نوعی «ویرانی همزیستی مدنی و سیاسی، ابتدا در آلمان و سپس در اروپا» روبرو بود و از سوی دیگر، با «تهدیدی علیه وضعیت انسانی، به شکلی که پیشتر هرگز تجربه نشده بود».
در یک محاکمه تاریخی
لیندزی استونبریج، استاد دانشکده ادبیات انگلیسی در دانشگاه بیرمنگام، میگوید آرنت یکی از نخستین کسانی بود که دریافت در اردوگاههای کار اجباری چه میگذرد.
خانم استونبریج در مقالهای با عنوان «درسهای هانا آرنت برای زمانه ما: ابتذال شر، تمامیتخواهی و بیتابعیتی» که در وبسایت آکادمی بریتانیا منتشر شد، نوشت: «او نخستین کسی بود که نظام تازه 'کارخانههای جسد' را آنگونه که خود هانا آرنت نام گذاشته بود مورد مطالعه قرار داد.»
هانا آرنت از تماشای دادگاههای نورنبرگ در دهه ۱۹۴۰ وحشتزده شده بود.
در سال ۱۹۶۰، آدولف آیشمن، که از او به عنوان مغز متفکر تدارکاتی هیتلر یاد میکنند، از آرژانتین جایی که در آن ساکن بود به بیتالمقدس منتقل شد تا به اتهام مشارکت در ارتکاب جنایات جنگی و جنایت علیه بشریت محاکمه شود.
آرنت که برای مجله نیویورکر مینوشت، درخواست کرد که به عنوان خبرنگار این نشریه برای پوشش محاکمه آدولف آیشمن که در سال ۱۹۶۱ برگزار شد، اعزام شود.
آنجا، او متهم را در یک محفظه شیشهای ضدگلوله دید.
منبع تصویر، Getty Images
خانم استونبریج مینویسد آرنت با «مردی ریزنقش، تا حدی خودنما، که با حرفهای کلیشهای سخن میگفت» روبهرو شد که «اساسا نمیفهمید کجاست و درباره چه کسی حرف میزند».
خانم استونبریج میگوید «آیشمن آدمی مبتذل بود»، اما به معنای این نبود که شرور نباشد، او بیتردید شرور بود.
او نماینده گونهای از شر بود.
هانا آرنت میگفت: «این شر، این شر بیتامل، وارد فرهنگ ما شده و همچون قارچ در حال گسترش است.»
«ابتذال شر»
خانم بیرولس میگوید: «عنوان گزارش او بسیار شناختهشده است، اما افراد بسیار کمی آن را واقعا خواندهاند.»
در فوریه ۱۹۶۳ مقاله او با عنوان «آیشمن در اورشلیم ـ ۱. آدولف آیشمن و ابتذال شر» در نیویورکر منتشر شد.
آنچه آرنت در آن مقاله نوشت، خشم برخی محافل را برانگیخت.
منبع تصویر، Keystone-France/Gamma-Rapho via Getty Images
خانم بیرولس توضیح میدهد: «یکی از دلایل این واکنشها آن است که آرنت تاکید میکند آن شخصی که پیش روی خود میبیند و دربارهاش انبوهی از اسناد را که در اختیار حاضران در دادگاه است خوانده، مردی کاملا عادی است؛ نه یک روانپریش، بلکه پدر نمونه یک خانواده در قرن بیستم، که به خانوادهاش رسیدگی میکند و کارش را هم به خوبی انجام میدهد، اما هرگز از خود نمیپرسد کاری که انجام میدهد چیست.»
«این ایده که بخش قابل توجهی از کسانی که در حکومت نازیها مشارکت داشتند افرادی کاملا عادی بودند، از نظر برخی به عنوان نوعی تبرئه کردن آنها تلقی شد.»
خانم بیرولس میگوید: «اما اگر خوب به آن فکر کنیم، میتوان گفت این واقعیت هولناکتر است. چون روانپریشها کماند، اما آدمهای عادی بسیار زیادند؛ همان چیزی که او آن را ابتذال شر نامید.»
آن متنها ابتدا به صورت مقالاتی در نیویورکر و بعد در قالب کتابی در سال ۱۹۶۳ با عنوان «آیشمن در اورشلیم: گزارشی در باب ابتذال شر» منتشر شد. به گفته خانم بیرولس انتشار این متون «برای او به قیمت از دست دادن دوستیهای بسیار و رنجهای فراوان تمام شد».
خانم بیرولس یادآوری میکند که کلمه «ابتذال» هم در عنوان و هم در موخرهای ظاهر میشود که آرنت «وقتی انتقادها بالا گرفت» به کتاب افزود. موضوع این نبود که او نظریهای کامل و منسجم ارائه کرده باشد.
این پژوهشگر میگوید که آرنت در پاسخ به دوستانی که او را به چالش میکشیدند، تاکید میکرد که پیشتر در «خاستگاههای حاکمیت توتالیتر» مفهوم «شر رادیکال» را طرح کرده و از آن سخن گفته است.
کاری که هانا آرنت میکند، توصیف آدولف آیشمن به عنوان فردی فاقد اندیشه است؛ کسی که قادر به فکر کردن و تامل درباره کارهایی که میکند، نیست.
در نامهای که آدولف آیشمن در سال ۱۹۶۲ نوشت، گفت که افرادی مانند او «مجبور شدهاند صرفا به عنوان ابزارهایی در دست رهبران خدمت کنند» و افزود که هیچ احساس گناهی نمیکند.
خانم بیرولس توضیح میدهد: «باید گفت نه حقوقدانان، قضات، دادستانها و دیگرانی که در جلسات حضور داشتند و نه خود آرنت، به اسنادی دسترسی نداشتند که ما امروز میتوانیم آنها را بخوانیم.»
اشاره او به اسنادی است که بعدتر آشکار شد و نشان داد «آیشمن در واقع یک یهودستیز تمامعیار بود و از اینرو آرنت در مورد او اشتباه میکرد».
«با این حال، پژوهشگری که این اسناد را به دقت بررسی کرده میگوید اگر شمار زیادی از آدمهای به ظاهر معمولی در دستگاه نازیسم حضور نداشتند و با او همکاری نمیکردند، تصویر آیشمن به عنوان یک 'آدم عادی' هرگز نمیتوانست چنین قانعکننده جلوه کند.»
او چه میخواست بگوید؟
خانم بیرولس پژوهشگر مرکز تحقیق «نظریه، جنسیت، گرایش جنسی» در دانشگاه بارسلوناست که بین سالهای ۱۹۷۹ تا ۲۰۲۰ در آنجا فلسفه تدریس میکرد.
بخش قابل توجهی از آثارش بر اندیشه هانا آرنت متمرکز است؛ از جمله کتاب «میراثی بیوصیتنامه: هانا آرنت».
منبع تصویر، Paco Freire/SOPA Images/LightRocket vía Getty Images
برای فهم آنچه آرنت میخواست با مفهوم ابتذال شر بیان کند، این کارشناس از ما میخواهد که این سوال را از خود بپرسیم که «چه چیزی آیشمن را از شخصیتهای شرور و شیطانی، مثل آنهایی که در برخی آثار شکسپیر میبینیم، متمایز میکند؟»
«آرنت میگوید: چگونه میتوان نوعی نظام قضایی جدید بنا کرد که قادر به داوری درباره افرادی باشد که ظاهرا قصد شرورانهای ندارند؟»
«چطور میتوان کسانی را متهم کرد که آشکارا توان انجام شر را دارند و شر را در اطراف خود گسترش میدهند، وقتی این کار را نه با نقض قانون، بلکه دقیقاً با اطاعت از قانون انجام دادهاند؟»
پرسشهایی که آرنت مطرح میکند در جهت اندیشیدن به این است که چگونه میتوان نظام عدالت تازهای تصور کرد که اعمال اینگونه افراد را به عنوان نوع جدیدی از جرم و جنایت در نظر بگیرد.
از نظر خانم بیرولس، مفهوم ابتذال شر، سنت تفکری را به چالش کشید که شر را به نیت بد پیوند میداد. او میگوید: «کاری که آرنت میکند نشان دادن این است که در قرن بیستم ارتکاب شر بدون نیت شرورانه، با اطاعت از دستورها و با مراقبت بسیار از خانواده.»
«افراد خاکستری»
آقای سرانو یادآوری میکند که در میانه جنجالی که این کتاب بر سر آیشمن برانگیخت، این اثر آرنت را در سطحی تازه مشهور کرد، به این معنا که نام او از محافل دانشگاهی فراتر رفت و وارد رسانهها شد.
او توضیح میدهد: «پیام محوری آن کتاب این است که برای به راه افتادن و ادامه یافتن چنین دستگاه عظیم و پیچیدهای از شر سازمانیافته، مانند نابود کردن یهودیان در اروپا، پیش از هر چیز به مردمی عادی و روزمره نیاز بود؛ کسانی که بیپرسش همکاری میکردند و این همکاری عذاب وجدانی در آنها برنمیانگیخت.»
منبع تصویر، Keystone-France/Gamma-Rapho via Getty Images
«فکر میکنم این همان چهره ابتذال شر است: افرادی خاکستری که نه واقعا متعصب بودند و نه سادیست؛ کسانی که به تعبیر خود آرنت، هرگز قادر نبودند رئیسشان را بکشند، اما با این حال در نابودی میلیونها انسان بیگناه نقشی کاملا تعیینکننده داشتند.»
همین واقعیت مبهوتکننده و هولناک است که در مفهوم ابتذال شر ثبت میشود.
«سهم آرنت برای فهم آنچه رخ داد و نیز درک پدیدههای بعدی، و شاید حتی امروز، بسیار مهم است؛ این ایده که اگر به مردمان عادی مصونیت بدهند، خود را با هر شکلی از خشونت سازمانیافتهای وفق میدهند و آن را به عنوان امری عادی تجربه میکنند.»
این پژوهشگر یادآوری میکند که نسبت دادن چنین الگویی به آیشمن، که افسر ارشد اساس بود، جنجال بزرگی به پا کرد. اما فارغ از این بحث، نکته اساسی آن است که بر پایه نگاه آرنت، هزاران نفر در عمل با همین الگو همخوانی داشتند.
«من فکر نمیکنم میان این دو گزاره تناقضی وجود داشته باشد که هم بگوییم شر ماهیتی بنیادین داشته و هم بپذیریم که بخشی از عاملان آن، همان الگوی ابتذال شر را نمایندگی میکردهاند.»
«به نظر این فیلسوف، این دیدگاه حلقهای تکمیلی و اساسی برای فهم ماهیت رژیمهای تمامیتخواه و سازوکار عمل آنهاست.»
او هرگز نمیگوید که همه رهبران نازی با این الگو تطابق دارند. درست برعکس، آنچه میگوید این است که چنین پروژه سازمانیافتهای برای نابودی، به آدمها نیاز دارد: به فنسالاران، کارمندان اداری، حقوقدانان و بسیاری دیگر، کسانی که پرسش نکنند و در ذات خود نیز الزاما انسانهای شروری نباشند.»
میراث
به گفته آقای سرانو، اندیشهها و میراث فکری آرنت همچنان «زنده و اثرگذار» باقی مانده است.
«یکی از نکات بسیار اصیل در آثارش، تامل او درباره این واقعیت است که انسانها در اصل برای عمل کردن خوانده شدهاند؛ برای مشارکت در امور مشترک، در چیزی که او 'مراقبت از جهان' مینامید.»
و درست در همینجاست که این فیلسوف در آرنت سرچشمهای برای امید و حتی خوشبینی میبیند.
منبع تصویر، Getty Images
«او همیشه بر این نظر بود که سیاست حاوی وعدهای است که تنها خود سیاست میتواند آن را تحقق ببخشد؛ وعده مراقبت از جهان. این وعده همه آدمها را فرا میخواند و نمیتوان آن را به یک گروه یا یک قشر سیاسی واگذار کرد.»
«او میگفت آزادی در عمل کردن با دیگران و در میان دیگران تجربه میشود، در دل محدودیتها، قیود و دشواریها. اما آزادی دقیقا همانجا خود را آشکار میکند.»
این پژوهشگر میگوید همچنان همان اتفاقی میافتد که خود آرنت گفته بود: او هنوز از سوی چپها چهرهای محافظهکار تلقی میشود و در عین حال از سوی محافظهکاران یا راستگرایان چهرهای بیش از اندازه پیشرو و مترقی.
«نه لیبرالها و نه سوسیالیستها او را از خود نمیدانند. او متفکری است بیحزب و بدون قرارگاه حزبی.»
خانم بیرولس بر این باور است که یکی از مهمترین میراثهای آرنت این ایده است که نباید از اصول انتزاعی آغاز کرد، بلکه باید با هدف فهمیدن آنچه بر ما میگذرد اندیشید.
این کارشناس میگوید: «باید بگذاریم تجربه و آنچه در زندگی بر ما میگذرد، ما را به پرسش بگیرد و به فکر وادارد.»
«این میراث به گمان من امروز اهمیتی دوچندان پیدا کرده است، در زمانی که تقریبا از فهم آنچه بر ما میگذرد ناتوان ماندهایم.»
«آنطور که خود او میگفت، رشته سنت از هم گسسته است، مقولههای قدیمی دیگر به کارمان نمیآید، اما در عین حال لازم است ببینیم کجا ایستادهایم و صرف گفتن این که 'اینها یک مشت مستبدند' کافی نیست تا بدانیم نمیخواهیم با آنها باشیم؛ برای فهم این که در چه وضعیتی قرار داریم، به شیوه ادراکی نیاز داریم که او پیشنهاد میکند: آغاز کردن از دل تجربه و سپس کوشیدن برای یافتن پاسخ، نه برعکس.»
گوشههای تاریک
در دل تجربههایی چنین دردناک و زمانهای چنین تیره، آرنت از زادآوری سخن گفت، از نو شدنی که هر زاده شدن با خود میآورد.
خانم بیرولس یادآوری میکند که فلسفه، به طور سنتی، محدود بودن انسان را از منظر تصویر مرگ او فهمیده است.
اما آرنت میگوید برعکس است؛ محدودیت انسان نه از مرگ، بلکه از تولد سرچشمه میگیرد.
مایکل هاوسکلر، رئیس دانشکده فلسفه در دانشگاه لیورپول، یادآوری میکند که آرنت در کتاب «وضع بشر»، حقیقت بنیادی به دنیا آمدن ما را ستوده است.
به گفته این استاد، او از این امکان با ما سخن میگوید که با هر فرد تازهای که به جهان میآید، میتواند اتفاقی واقعا نو رخ دهد، چون هر انسان یگانه است.
آقای هاوسکلر در مقالهای برای بیبیسی مینویسد: «در نتیجه هر تولدی بالقوه آغازی تازه است و مجالی است برای آغازهای تازه دیگر که میتوانند جهان را دگرگون کنند.»
او میگوید: «ما محکوم نیستیم که همه آنچه را انجام دادهایم و همه اشتباهاتی را که به عنوان نوع بشر مرتکب شدهایم، تکرار کنیم.»
خانم بیرولس تاکید میکند که آرنت به شدت با جبرگرایی مطلق و خوشبینی مطلق مخالف بود، آنچه که برای او اهمیت داشت این بود که اندیشیدن از تجربه آغاز شود.
«نکتهای که در آرنت جذاب است و در نخستین مواجهه با آثارش آدم را غافلگیر میکند و با وجود شناخته شدن بیشتر او هنوز هم شگفتی میآفریند، این است که همیشه نگاهش را به جایی میبرد که ما عادت نداشتیم نگاه کنیم، یعنی اگر ما از شر بنیادین حرف میزنیم، او از ابتذال شر میگوید، و اگر ما از مرگپذیری سخن میگوییم، او از تولد میگوید.»
خانم بیرولس تاکید میکند که «لازم نیست حتما با او موافق باشیم، چون گاهی موافقت با او دشوار است، اما نکته جالب این است که ما را ناچار میکند در برداشتها و تصورات پیشینمان بازنگری کنیم.»
یا به تعبیر یکی از دوستان آرنت «او همیشه گوشههای تاریک را روشن میکند».








