عادی‌سازی روابط اعراب با اسرائیل یعنی استعمار بیشتر همراه با مصونیت

تجربه و سابقه تاریخی نشان داده توافق‌های عادی‌سازی روابط با تل‌آویو که بارها به عنوان راهی برای صلح در بوق و کرناشدند توسعه‌طلبی خشونت‌آمیز، بی‌ثباتی منطقه‌ای و مصونیت اسرائیل را به دنبال داشته‌اند.

این خبر حاوی محتوای صوتی یا تصویری است. برای جزییات بیشتر به منبع خبر مراجعه کنید
خلاصه خبر

به گزاش ایسنا، میدل ایست آی در بررسی اصرارها برای عادی سازی روابط میان اعراب  و رژیم صهیونیستی آورده است: یکی از سیاست‌های کلیدی واشنگتن در جهان عرب، ایجاد «عادی‌سازی» روابط بین همه کشورهای عربی و اسرائیل است تا فلسطینی‌ها را با متحدان استعمارگر محاصره کرده و آنها را از هرگونه حمایت خارجی محروم کند.

پیش از این، توافق اسلو ۱ در سال ۱۹۹۳، سازمان آزادی‌بخش فلسطین (ساف) را از یک جنبش آزادی‌بخش به یک پیمانکار فرعی اشغالگری اسرائیل تبدیل کرد تا فلسطینی‌ها را در داخل سرزمین‌های اشغالی محاصره کند. این «استراتژی مهار» قرار بود مبارزه فلسطینی‌ها را برای همیشه سرکوب کند.

هنگامی که مقاومت فلسطینی‌ها ادامه یافت و در عملیات طوفان الاقصی در اکتبر ۲۰۲۳ به اوج خود رسید، این استراتژی مورد بازنگری قرار نگرفت، بلکه با سرعت و فشار بیشتری دنبال شد. از زمان اعلام توافق‌نامه ابراهیم در سال ۲۰۲۰، تلاش‌های عادی‌سازی روابط فراتر از کشورهای عربی گسترش یافته و شامل کشورهای با اکثریت مسلمان که هرگز با اسرائیل در جنگ نبوده‌اند، اما با آن روابط دیپلماتیک نداشتند، نیز شده است.

اخیراً، در ماه نوامبر، دولت ترامپ از پیوستن رسمی قزاقستان به این توافق‌نامه‌ها خبر داد، اگرچه پیش از این "روابط کامل دیپلماتیک" با اسرائیل را حفظ کرده بود. طبق گزارش‌ها، اندونزی که با اسرائیل روابط دیپلماتیک ندارد، نیز در حال بررسی عادی‌سازی روابط است. این گسترش در حالی صورت می‌گیرد که چندین ابتکار عربی در پی نسل‌کشی اسرائیل در غزه، به‌ویژه با عربستان سعودی و حتی لیبی، که وزیر امور خارجه آن در اوت ۲۰۲۳ با همتای اسرائیلی خود در ایتالیا دیدار کرد، متوقف شده است، پیش از آنکه کشتار جمعی فلسطینیان این روند را غیرقابل دفاع کند.

مدت‌ها پیش از آنکه واشنگتن عادسازی روابط با اسرائیل را به عنوان یک استراتژی منطقه‌ای مطرح کند، این استراتژی به عنوان یک استراتژی صهیونیستی مطرح شده بود.

از اوایل دهه ۱۹۲۰، سازمان صهیونیستی بر این فرض عمل می‌کرد که «اگر جلب حمایت اعراب فلسطین از صهیونیسم غیرممکن است، پس باید از اعراب سوریه، عراق، عربستان سعودی و شاید مصر این حمایت را بدست آورد». امروزه، به نظر می‌رسد که اسرائیلی‌ها به طور پیوسته چنین حمایتی را نه تنها از رهبران فلسطینی، بلکه از رهبران سراسر جهان عرب و مسلمان می‌خواهند.

سابقه صهیونیستی

در دهه ۱۹۲۰، «ولادیمیر ژبوتینسکی»، رهبر تجدیدنظرطلب صهیونیست، به اشتباه تلاش صهیونیست‌ها برای به رسمیت شناختن توسط اعراب را گمراه‌کننده می‌دانست. او استدلال کرد که برای از بین بردن امید کشورهای عربی به شکست صهیونیسم، «ما باید چیزی به همان اندازه ارزشمند به آنها ارائه دهیم. ما فقط می‌توانیم دو چیز ارائه دهیم: یا پول یا کمک سیاسی یا هر دو».

ژبوتینسکی آشکارا تحت این توهم بود که کشورهای عربی توسط ضداستعمارگران اداره می‌شوند، نه توسط حاکمانی که از قبل با امپریالیسم غربی همکاری می‌کنند. ژبوتینسکی نتیجه گرفت که صهیونیست‌ها بودجه کافی ندارند و این کشورها به کمک‌های ضداستعماری نیاز دارند که صهیونیسم نمی‌تواند ارائه دهد، زیرا "ما نمی‌توانیم در مورد حذف بریتانیا از کانال سوئز و خلیج فارس و حذف حکومت استعماری فرانسه و ایتالیا بر سرزمین‌های عربی دسیسه کنیم. چنین بازی دوگانه‌ای به هیچ وجه قابل قبول نیست."

علاوه بر کشورهای عربی که از اواخر دهه ۱۹۷۰ تا توافق ابراهیم ۲۰۲۰ روابط خود را با اسرائیل عادی‌سازی کردند، لیبی تنها کشور جدید نبود، زیرا عراق و تونس نیز مذاکرات محرمانه‌ای با اسرائیل با هدف عادی‌سازی روابط داشته‌اند.

نتایج عادی‌سازی

برخلاف نظر ژبوتینسکی، اسرائیلی‌ها و «دونالد ترامپ»، رئیس جمهور آمریکا اجتناب‌ناپذیری عادی‌سازی روابط با کشورهای عربی، از جمله عربستان سعودی را که روابط گرم آنها با اسرائیل هنوز به روابط دیپلماتیک رسمی تبدیل نشده است، درک می‌کنند. نیروهای طرفدار عادی‌سازی روابط در جهان عرب استدلال می‌کنند که روابط دیپلماتیک و صمیمانه با اسرائیل، آنها را قادر می‌سازد تا بر اسرائیل فشار بیاورند تا برخی از حقوق فلسطینیان را به آنها اعطا کند و به اشغال سرزمین‌های تصرف شده در سال ۱۹۶۷ پایان دهد. آنها همچنین ادعا می‌کنند که چنین روابطی منجر به ثبات و رفاه منطقه‌ای خواهد شد.

در حالیکه برعکس، سابقه ۵۰ سال گذشته عادی‌سازی، فاجعه، جنگ، استعمار گسترده، مقاومت و نسل‌کشی بوده است و با این حال نتوانسته این خیال‌پردازی‌ها را کمرنگ کند.

بررسی کوتاهی از آنچه عادی‌سازی روابط به آن منجر شده است، شاید بتواند این تصویر را روشن‌تر کند.

یاسر عرفات و اسحاق رابین در حضور بیل کلینتون

یکی از اولین موارد مربوط به خود فلسطینی‌ها بود. بین سال‌های ۱۹۷۳ تا ۱۹۷۷، ساف به‌ویژه فتح و جبهه دموکراتیک برای آزادی فلسطین، در تلاش برای برقراری «گفتگو»، شروع به ملاقات با اعضای حزب کمونیست اسرائیل و دیگر صهیونیست‌های چپ‌گرا در اروپا کردند. در این دوره، سازمان آزادی‌بخش فلسطین طرح‌های مخفیانه مختلفی را برای مذاکره با دولت اسرائیل ارائه داد، از جمله ایجاد یک کشور در کرانه باختری و غزه و چشم‌پوشی از هرگونه ادعایی نسبت به قلمرو «اسرائیل». چنین پیشنهادهایی مستقیماً برای نخست وزیر وقت اسرائیل، «اسحاق رابین»، ارسال شد که او آنها را به طور کامل رد کرد و اسرائیلی‌ها را از ملاقات با فلسطینی‌ها منع کرد. د

یاسر عرفات،رئیس وقت فلسطین در مورد امکان‌سنجی اقتصادی یک دولت کوچک پیشنهادی به «امیلکار کابرال» استناد کرد که «در حال ساختن یک دولت مستقل در گینه بیسائو، یکی از کوچکترین و فقیرترین کشورهای کره زمین است. در مورد یمنی‌های جنوب که با وجود شرایط اسفناک کشورشان، جمهوری خود را تأسیس کرده‌اند، نیز همین‌طور است».

تغییر به سمت جستجوی یک «دولت مستقل» به جای آزادی کامل، نشان‌دهنده تغییر اساسی در ماهیت مبارزه فلسطین بود. با این حال، پس از دادن این امتیازات به غرب به امید اینکه به اندازه کافی «میانه‌رو» تلقی شود تا در مذاکرات آینده و کنفرانس ژنو که در آن زمان در نظر گرفته شده بود، شرکت کند، ساف توسط «انور سادات»، رئیس جمهور مصر، غافلگیر شد. سادات با حمایت آمریکا، پس از انتخاب «مناخیم بگین» به عنوان نخست وزیر و به قدرت رسیدن لیکود، در نوامبر ۱۹۷۷ مستقیماً بهسرزمین‌های اشغالی سفر کرد، در حالی که پیش از آن مذاکرات مخفی با رهبران اسرائیل انجام داده بود.

راه‌حل‌های جداگانه

سادات نه تنها به سرزمین‌های اشغالی پرواز کرد، بلکه موافقت کرد که در پارلمان آن، کنست، به جای تل‌آویو، در بیت‌المقدس شرقی اشغالی سخنرانی کند، جایی که در آن زمان همه کشورها سفارتخانه‌های خود را در آنجا مستقر کرده بودند و از به رسمیت شناختن الحاق غیرقانونی بیت‌المقدس غربی یا شرقی توسط اسرائیل خودداری می‌کردند.

استقبال بگین از سادات در سفرش به سرزمین‌های اشغالی

از آنجایی که هیچ رهبر عرب دیگری، چه رسد به فلسطینی‌ها، مشورت یا از سفر قریب‌الوقوع مطلع نشده بود، ابتکار سادات فرش را از زیر پای شوروی‌ها، روسای مشترک کنفرانس صلح ژنو و کشورهای عربی کشید، که همگی، به همراه ساف، سفر او را به عنوان باز کردن راه برای یک توافق جداگانه با اسرائیل محکوم کردند.  اصرار بر راه‌حل‌های جداگانه، استراتژی‌ای که مدت‌ها توسط اسرائیل به کار گرفته شده بود، به منظور قرار دادن منافع یک کشور عربی در مقابل دیگری و علیه فلسطینی‌ها و استعمار مداوم سرزمین‌های عربی طراحی شده بود، نه به دنبال یک راه‌حل جامع منطقه‌ای.

سادات به سرعت نمایندگان ساف را از قاهره اخراج کرد و در آوریل ۱۹۷۹، اتحادیه عرب، مصر را از عضویت خلع و دفتر مرکزی خود را از قاهره به تونس منتقل کرد. اکثر کشورهای عربی متعاقباً روابط دیپلماتیک خود را با مصر قطع کردند. به محض اینکه سادات مصر را از معادله نظامی با اسرائیل حذف کرد، موازنه استراتژیک به سرعت تغییر کرد. حتی قبل از اینکه چارچوب کمپ دیوید در سپتامبر ۱۹۷۸ منعقد شود - که بعداً با امضای پیمان صلح در واشنگتن در مارس ۱۹۷۹ تأیید شد - اسرائیلی‌ها در ماه مارس حمله بزرگی به لبنان انجام دادند و چریک‌های ساف را که حملاتشان به شهرک‌نشینان اسرائیلی ادامه داشت، هدف قرار دادند.

اسرائیل با علم به اینکه ارتش مصر دیگر تهدیدی محسوب نمی‌شود، حمله کرد. این حمله بیش از ۴۰۰۰ غیرنظامی فلسطینی و لبنانی را کشت و ۲۵۰ هزار پناهنده را از جنوب لبنان به سمت شمال راند. همچنین منجر به استقرار نیروی موقت سازمان ملل متحد در لبنان (یونیفیل) در امتداد مرز شد.

اسرائیل به همدستان محلی در لبنان، از جمله «سرگرد سعد حداد»، یک ژنرال مسیحی لبنانیِ مرتد که ارتش جنوب لبنان را تأسیس کرد، متکی بود. این ارتش با اسرائیل علیه ساف و نیروهای چپ‌گرای لبنان متحد شد. اگرچه نیروهای اسرائیلی تا حدی عقب‌نشینی کردند، اما همچنان نواری از خاک لبنان را که به عنوان "منطقه امنیتی" تعیین کرده بودند، اشغال کردند.

اسرائیل در طول چهار سال بعدی به حمله به نیروهای ساف ادامه داد، تا اینکه در سال ۱۹۸۲ دومین حمله گسترده به این کشور را آغاز کرد که عملاً توانایی نظامی ساف را نابود کرد.

امتیازات اعراب

مذاکرات کمپ دیوید بین مصر و اسرائیل همچنین به آینده کرانه باختری و غزه پرداخت که هر دو طرف ادعا کردند که نیاز به یک معاهده جداگانه دارد. در مورد سینا، معاهده مارس ۱۹۷۹ خروج کامل نیروهای اسرائیلی را در یک دوره سه ساله و برچیدن مستعمرات یهودی در آنجا پیش‌بینی کرده بود. قرار بود سینا غیرنظامی باقی بماند و فقط پلیس مصر و نه ارتش مصر اجازه استقرار در شبه جزیره را داشته باشند. این معاهده همچنین تبادل سفارتخانه‌ها بین دو طرف را پیش‌بینی کرده بود.

عنوان

در مورد کرانه باختری و غزه، چارچوب کمپ دیوید یک دوره انتقالی پنج ساله را پیش‌بینی می‌کرد که طی آن یک مرجع خودگردان توسط ساکنان فلسطینی انتخاب می‌شد و به آنها صرفاً خودمختاری می‌دهد و تنها با عقب‌نشینی جزئی و استقرار مجدد نیروهای اسرائیلی در سرزمین‌های اشغالی همراه خواهد بود.

طرح خودمختاری که اسرائیل ارائه داد چیزی بیش از آن چیزی نبود که رئیس سازمان صهیونیستی، «حییم وایزمن»، در سال ۱۹۳۰ داوطلبانه به عنوان حداکثر امتیازی که استعمارگران صهیونیست می‌توانستند به فلسطینیان بدهند، ارائه داد. واضح است که موضع صهیونیست‌ها در چهار دهه گذشته بدون تغییر باقی مانده بود. با این وجود، مصری‌ها به مذاکره با اسرائیلی‌ها و آمریکایی‌ها برای انعقاد صلح جامع خاورمیانه، با تاریخ هدف ۲۶ مه ۱۹۸۰، ادامه دادند.

با این حال، این مذاکرات نه از سر گرفته شد و نه به نتیجه رسید و موضوع بی‌سروصدا کنار گذاشته شد.

در پیشنهاد اسرائیل هیچ اشاره‌ای به یک کشور فلسطینی، حقوق پناهندگان یا وضعیت بیت‌المقدس نشده بود. حق تعیین سرنوشت به خودمختاری تقلیل یافت و «بگین» آشکارا قصد خود را برای الحاق سرزمین‌ها پس از پایان دوره انتقالی اعلام کرد. نه تنها مسئله شهرک‌سازی‌ها حل نشد، بلکه در سال ۱۹۷۹، بگین برنامه شهرک‌سازی جدیدی را برای تغییر ترکیب جمعیتی سرزمین‌های فلسطینی و ایجاد اکثریت شهرک‌نشین یهودی آغاز کرد.

حملات مجدد

در پی عادی‌سازی روابط کمپ دیوید با مصر، اسرائیل در ژوئیه ۱۹۸۰ رسماً اقدام به الحاق بیت‌المقدس شرقی کرد، اقدامی که بلافاصله توسط قطعنامه ۴۷۸ شورای امنیت سازمان ملل محکوم شد و این الحاق را «باطل و ملغی» اعلام کرد.

پس از آن، اسرائیل در دسامبر ۱۹۸۱ بلندی‌های جولان سوریه را نیز به خاک خود الحاق کرد که آن هم توسط قطعنامه ۴۹۷ شورای امنیت سازمان ملل به عنوان «باطل و ملغی» محکوم شد.

در ژوئیه ۱۹۸۱، سازمان ملل متحد آتش‌بس بین ساف و اسرائیل را برقرار کرد. ساف در طول ۱۱ ماه پس از آن حتی یک بار هم آن را نقض نکرد، حتی با اینکه اسرائیل بارها آن را نقض کرد.

طرح‌های صلح، اسرائیل را برای حمله دوم به لبنان در ژوئن ۱۹۸۲ جسور کرد و حدود ۲۰ هزار غیرنظامی فلسطینی و لبنانی را کشت و نیم میلیون پناهنده دیگر ایجاد کرد. در آوریل ۱۹۸۲، نیروهای اسرائیلی لبنان را بمباران کردند و ۲۵ نفر را کشتند و ۸۰ نفر را زخمی کردند، بدون اینکه هیچ تنبیه یا تلافی در کار باشد. چند هفته بعد، دومین بمباران اسرائیل منجر به کشته شدن ۱۱ نفر دیگر شد که منجر به واکنش محدود ساف شد که تلفاتی نداشت.

در همین حال، در ژوئن ۱۹۸۱، اسرائیل حمله‌ای را برای تخریب رآکتور هسته‌ای عراق که فاقد توانایی سلاح‌های هسته‌ای بود، انجام داد. الگوی اسرائیل در استقبال از امتیازات فلسطینیان و مصر در عین امتناع از اعطای هرگونه حقی به فلسطینیان ادامه یافت.

حمله اسرائیل به لبنان

در سال ۱۹۸۱، «فهد»، ولیعهد عربستان سعودی، طرح صلحی را اعلام کرد که در ازای پایان اشغال سرزمین‌های اشغالی ۱۹۶۷ توسط اسرائیل و تأسیس یک کشور فلسطینی، به رسمیت شناختن شهرک یهودی‌نشین توسط اعراب را به اعراب پیشنهاد می‌داد. امید می‌رفت که این طرح به جایگاه اسرائیل به عنوان دشمن اصلی اعراب پایان دهد و ایران را جایگزین آن کند، ایرانی که به تازگی انقلابی ضد آمریکایی را رقم زده و شاه مستبد را سرنگون کرده بود.

آمریکایی‌ها با احتیاط از این طرح تمجید کردند، عرفات از آن استقبال کرد، در حالی که اسرائیلی‌ها شرایط آن را رد کردند، اما چشم‌انداز به رسمیت شناختن منطقه‌ای را پذیرفتند.

توافق کمپ دیوید و طرح صلح فهد، اسرائیل را در ژوئن ۱۹۸۲ برای حمله دوم به لبنان جسور کرد و منجر به کشته شدن حدود ۲۰ هزار غیرنظامی فلسطینی و لبنانی و ایجاد نیم میلیون پناهنده دیگر شد. این واکنش اسرائیل به امتیازدهی و وعده‌های عادی‌سازی همچنان ادامه دارد.

امروزه، تسلیم دولت لبنان در برابر خواسته‌های اسرائیل و آمریکا برای عادی‌سازی احتمالی، با حملات مجدد اسرائیل به لبنان و اشغال بیشتر خاک آن نیز مواجه شده است.

اعطای مصونیت از مجازات

پس از عادی‌سازی روابط بین اسرائیل و ساف در سال ۱۹۹۳ و بین اردن و اسرائیل در سال ۱۹۹۴، فلسطینی‌ها به یک نیروی سرکوبگر تحت قرارداد اسرائیل علیه مردم خود تبدیل شدند، در حالی که اسرائیل به تشدید اشغال خود ادامه می‌داد، اردن روابط گرم‌تری با اسرائیل برقرار می‌کرد. این وضعیت در نهایت منجر به قیام دوم فلسطینی‌ها بین سال‌های ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۵ شد که عملاً به اصطلاح "روند صلح" پایان داد.

با این حال، تشکیلات خودگردان فلسطین را به عنوان خدمتگزار اشغالگران اسرائیل دست نخورده باقی گذاشت و روابط اقتصادی و دیپلماتیک اسرائیل با اردن را گسترش داد.

اسرائیل به توافق‌نامه‌های ابراهیم ۲۰۲۰ برای عادی‌سازی روابط با چهار کشور عربی به همین شیوه پاسخ داد. این توافق‌نامه‌ها نشان داد که اسرائیل می‌تواند با مصونیت از مجازات با فلسطینی‌ها رفتار کند، از جمله انجام نسل‌کشی فعلی که هیچ یک از امضاکنندگان با آن مخالفت نکردند.

در واقع، امضاکنندگان عرب، به همراه سایر عادی‌سازان عرب، بنا به گزارش‌ها به اسرائیلی‌ها کمک کردند و روابط خود را با آنها در جریان نسل‌کشی تعمیق بخشیدند.  برخلاف تبلیغات آمریکایی و اعراب طرفدار آمریکا که عادی‌سازی به ثبات منطقه، سرکوب مقاومت فلسطینیان و احیای حقوق فلسطینیان کمک می‌کند، سابقه ساف و "عادی‌سازی" اعراب با اسرائیل در عوض منجر به تهاجم‌های بزرگ اسرائیل، تشدید استعمار شهرک‌نشینان، مقاومت پایدار فلسطینیان و اخیراً ارتکاب نسل‌کشی شده است.

پادشاه اردن و رئیس رژیم صهیونیستی

نتانیاهو به عنوان پاداشی برای عادی‌سازان، آشکارا از «اسرائیل بزرگ» که شامل سرزمین‌های برخی از کشورهای عربیِ در حال عادی‌سازی می‌شود، سخن گفته است. عادی‌سازی همچنین کشورها را از خصومت اسرائیل در امان نداشته است، از جمله مصر و اردن که دائماً توسط سران اسرائیل تهدید شده‌اند، و حتی آشتی‌جویان قطری که به دلیل تلاش‌هایشان به دستور واشنگتن و اسرائیل بمباران شدند.

آنچه شگفت‌آور است این است که، با وجود این سابقه تاریخی غم‌انگیز، اعراب طرفدار عادی‌سازی همچنان امیدوارند که تلاش‌های دونالد ترامپ برای گسترش عادی‌سازی با اسرائیل، ثبات و صلح منطقه‌ای را به ارمغان بیاورد.

اینکه اسرائیل قطر را بمباران کرده است، اکنون سوریه و لبنان را بمباران می‌کند، که رهبران آنها آشکارا به دنبال عادی‌سازی هستند، و همچنان به اشغال سرزمین‌های بیشتر ادامه می‌دهد، به سختی در این تبلیغات طرفدار عادی‌سازی خللی ایجاد کرده است. این ایده که همکاری و عادی‌سازی، مقاومت فلسطین را خاموش می‌کند، به همان اندازه توهم‌آمیز بوده است.

انتهای پیام

نظرات کاربران
ارسال به صورت ناشناس
اخبار داغ