«دیگر طرفدار انقلاب نیستم»؛ برنده نوبل ادبیات از خشم و سرکوب و امید می‌گوید

توضیح تصویر، سوتلانا الکسیویچ کتاب بعدی‌اش را از تبعید در برلین می‌نویسد
    • نویسنده, ویبکه ونما
    • نویسنده, تاتیانا یانوتسِویچ
    • شغل, بی‌بی‌سی

سوِتلانا الکسیویچ به یاد می‌آورد فردای انتخابات ۲۰۲۰، که ششمین دوره پیاپی ریاست‌جمهوری الکساندر لوکاشنکو در بلاروس را رقم زد، «صدها هزار نفر» را دیده است که در حال راهپیمایی اعتراضی از خیابان کنار خانه‌اش در مینسک عبور می‌کردند.

این نویسنده برنده نوبل ادبیات می‌گوید: «فکر می‌کردم هرگز قیام نمی‌کنند، اما کردند. شاید یکی از نیرومندترین احساس‌هایی بود که در تمام زندگی‌ام تجربه کرده‌ام.»

او می‌گوید بخشی از آن احساس، «یک امید ساده‌لوحانه بود، اما باز هم امید بود».

خانم الکسیویچ به اعتراض‌ها علیه انتخاباتی پیوست که بسیاری آن را دستکاری‌شده می‌دانستند. او به عضویت «شورای هماهنگی» درآمد که قرار بود برای برگزاری انتخابات جدید و انتقال مسالمت‌آمیز قدرت تدارک ببیند.

اما کم‌کم، با گذشت چند هفته، آن حس امید خاموش شد.

او می‌گوید: «حالا روشن است که چقدر احساساتی بودیم.»

اعتراض‌ها با خشونت سرکوب شد و اعضای شورای هماهنگی یکی‌یکی بازداشت شدند، تا جایی که خانم الکسیویچ، که آن زمان ۷۲ سال داشت، تنها کسی بود که باقی مانده بود.

وقتی مردان نقاب‌دار تلاش کردند وارد آپارتمان او شوند، سفارت‌خانه‌های خارجی به کمکش آمدند. دو هفته تمام، دیپلمات‌های اروپایی و همسرانشان نوبتی جلوی خانه‌اش نگهبانی دادند، اما در نهایت روشن شد که او باید کشور را ترک کند.

منبع تصویر، Twitter/@AnnLinde

توضیح تصویر، سوتلانا الکسیویچ (در مرکز تصویر) در سال ۲۰۲۰ در خانه‌اش در مینسک، در میان دیپلمات‌های اروپایی، دیده می‌شود

خانم الکسیویچ می‌گوید فقط به این دلیل توانست سوار پرواز به برلین شود که آنا لوتر، معاون سفیر آلمان، او را تا فرودگاه همراهی کرد.

او تقریبا هیچ چیز با خود نبرد، با این امید که به زودی برمی‌گردد، اما حالا پنج سال است در پایتخت آلمان زندگی می‌کند، با چشم‌اندازی اندک برای بازگشت به خانه.

توصیف «آرمان‌شهر»

سوتلانا الکسیویچ که اکنون ۷۷ سال دارد، بیش از ۴۰ سال از عمرش را صرف ثبت زندگی مردم در اتحاد جماهیر شوروی و کشورهای مستقلی کرده که از دل آن سر برآوردند. او تجربه‌هایشان از جنگ جهانی دوم، جنگ شوروی و افغانستان، و فاجعه هسته‌ای چرنوبیل را ثبت کرده است. مجموعه این کتاب‌ها با عنوان «صداهایی از آرمان‌شهر» شناخته می‌شوند؛ اشاره‌ای طعنه‌آمیز به دوره ۷۰ ساله کمونیسم.

او می‌گوید: «می‌خواستم این تلاش برای ساختن آرمان‌شهر را توصیف کنم؛ این‌که چطور در دل‌ها و خانه‌های مردم زندگی می‌کرد.»

اما واقعیتی که او توصیف می‌کند، اصلا آرمان‌شهری نیست. به همین دلیل کتاب‌هایش از برنامه درسی در روسیه و بلاروس حذف شده‌اند. او سانسور شده، تحت پیگرد قرار گرفته و اکنون عملا در تبعید است.

در سطح بین‌المللی، داستان متفاوت است. کتاب‌های خانم الکسیویچ به ۵۲ زبان ترجمه و در ۵۵ کشور منتشر شده‌اند. او در سال ۲۰۱۵ جایزه نوبل ادبیات را برد.

روی یک میز چوبی بزرگ در آپارتمانش در برلین، یادداشت‌های کتاب بعدی‌اش پخش شده است؛ اثری که نوشتن آن را پس از رویدادهای ۲۰۲۰ آغاز کرد.

برای این کتاب، او با جوانانی صحبت می‌کند که به خیابان‌ها رفتند و از آن‌ها می‌پرسد چه می‌خواستند و امروز از چه چیزهایی ناامیدند.

او می‌گوید: «شاید ما انقلاب‌ها را بیش از حد دوست داشته‌ایم. انقلاب‌ها همیشه امیدهای ما را برآورده نمی‌کنند... الان دیگر طرفدار انقلاب نیستم، طرفدار خون‌ریزی هم نیستم.»

منبع تصویر، AFP via Getty Images

توضیح تصویر، اعتراض‌های گسترده پس از انتخابات مهندسی‌شده اوت ۲۰۲۰ هفته‌ها ادامه داشت، اما در نهایت به طرزی خشن سرکوب شد

«صدای تنها و انسانی را دوست دارم»

خانم الکسیویچ می‌گوید وقتی اتحاد شوروی در دهه ۱۹۹۰ فروپاشید، «به نظرمان می‌رسید همه از اسارت رها شده‌ایم» و از زمان دیگری یاد می‌کند که سرشار از امید بود.

اما او می‌گوید «آدم سرخ»، تجسم رژیم شوروی همراه با امپراتوری از میان نرفت.

می‌گوید: «او در اوکراین شلیک می‌کند، او در کرملین نشسته است. نه، او هنوز نمرده است.»

خانم الکسیویچ برای هر کتابش با صدها نفر گفت‌وگو می‌کند و روایت‌های آن‌ها را هنرمندانه کنار هم می‌نشاند، در قالبی که خودش آن را «رمان صداها» می‌نامد.

او می‌گوید: «این تلاشی است برای این‌که زندگی عادی را تبدیل به ادبیات کنیم. تو فقط تکه‌های هنر را از دل زندگی واقعی انتخاب می‌کنی.» سپس روشش را با کار رودن مجسمه‌ساز مقایسه می‌کند، کسی که گفته بود از یک تکه مرمر شروع می‌کند و هرچه را که اضافی باشد، می‌تراشد.

او در سخنرانی نوبل ۲۰۱۵ گفت: «من عاشق شیوه حرف زدن آدم‌ها هستم. من عاشق صدای تنها و انسانی هستم. این بزرگ‌ترین عشق و شور من است.»

او می‌گوید واکنش‌ها به بردن نوبل در بلاروس «فوق‌العاده» بود. گفته می‌شود در مینسک شامپاین کمیاب شد و مردم در خیابان‌ها او را در آغوش می‌گرفتند.

حتی الکساندر لوکاشنکو، مدیر سابق یک مزرعه اشتراکی که اکنون ۳۱ سال است رئیس‌جمهور بلاروس است، گفت کتاب‌های او را خواهد خواند، هرچند خانم لکسیویچ تردید دارد که چنین کرده باشد.

خانم الکسیویچ می‌گوید: «او [الکساندر لوکاشنکو] نگاه دیگری به جهان دارد.»

«قهرمانان محبوب»

الکسیویچ به یاد می‌آورد که بعد از ویرانی‌های جنگ جهانی دوم، در روستاهایی بزرگ شد که بیشتر ساکنانشان زن بودند.

میلیون‌ها بلاروسی در جنگ کشته شدند و میلیون‌ها نفری هم که در اروپا جنگیده بودند، پس از بازگشت، به گولاگ فرستاده شدند.

او می‌گوید: «فقط در عروسی‌ها مردم شاد بودند، اما عروسی‌ها خیلی کم بود، چون بیشتر مردان جوان مرده بودند.»

منبع تصویر، Svetlana Alexievich family archive

توضیح تصویر، پدر سوتلانا الکسیویچ بلاروسی بود و مادرش اوکراینی

به همین دلیل است که او می‌گوید زنان «قهرمانان اصلی و محبوب» کتاب‌هایش هستند. نخستین کتابش، «چهره غیرزنانه جنگ» (۱۹۸۵)، درباره زنان کهنه‌سرباز بود.

یک میلیون زن در شوروی داوطلبانه به عنوان سرباز و امدادگر به جنگ رفتند، اما سهمشان تا حد زیادی نادیده گرفته می‌شد تا زمانی که خانم الکسیویچ درباره آن‌ها نوشت.

روایت‌ها هولناک و ترسناک‌اند، اما گاهی همراه با کمی طنز: زنی به الکسیویچ گفته بود یکی از بدترین چیزهای خدمت در ارتش این بود که مجبور بودند لباس زیر مردانه بپوشند.

«جاسوسی» از درد

او می‌گوید: «اگر آن‌ها داستان‌هایشان را نمی‌گفتند و من ثبتشان نمی‌کردم، همه‌اش از بین می‌رفت و ما هیچ چیز درباره‌اش نمی‌دانستیم.»

پس از اصلاحات اقتصادی دهه ۱۹۸۰ در شوروی، کتاب سوتلانا آلکسیویچ پرفروش شد و دو میلیون نسخه از آن به زبان روسی منتشر شد.

اما کتاب بعدی او، «پسران رویی» (۱۹۹۱)، جنجال‌برانگیز شد. نام کتاب از تابوت‌های با روکش روی گرفته شده بود که اجساد سربازان شوروی را از افغانستان در آن‌ها به خانه می‌فرستادند.

منبع تصویر، Svetlana Alexievich family archive

توضیح تصویر، سوتلانا آلکسیویچ به‌عنوان خبرنگاری مستقل به کابل سفر کرد

خانم الکسیویچ به عنوان خبرنگار به کابل رفته بود و در مردان خوش‌چهره با یونیفرم‌ها و سلاح‌های براقشان چیزی زیبا می‌دید. اما جنگ هم او را منزجر می‌کرد، به ویژه صحنه روستاهایی که با آتش راکت‌اندازها کاملا صاف شده بودند. او می‌گوید برایش مهم بود که به عنوان نویسنده، شاهد باشد انسان‌ها قادرند چه کارهایی انجام دهند.

او می‌گوید: «در کل، هنر غیراخلاقی است. تو از درد دیگران جاسوسی می‌کنی. این درد دیگران است که به تو فرصت رشد می‌دهد.»

بعد از انتشار کتاب، گروهی از کهنه‌سربازان و مادران سربازان کشته‌شده او را به دادگاه کشاندند و او را به افترا و هتک حرمت سربازان متهم کردند.

او می‌گوید: «کتاب می‌گفت بچه‌هایشان وارد چه چیز وحشتناکی شده بودند، این‌که آن‌ها تبدیل به آدم‌کش شده بودند. و بعد با حقیقت‌هایی روبه‌رو شدند که از آن‌ها می‌ترسیدند.»

نیایش چرنوبیل

اما کتابی که او خیلی دوست دارد همه آن را بخوانند «نیایش چرنوبیل» (۱۹۹۷) است که زیر عنوانش این است: «وقایع‌نگاری آینده».

او می‌گوید: «می‌ترسم امروز هر انسان مدرنی باید چیزی درباره اتم و خطرهایش بداند.»

او نگران است که حمله‌های روسیه به نیروگاه‌های برق اوکراین، از جمله تاسیساتی که برق پشتیبان برای ایمن نگه داشتن راکتورهای هسته‌ای را تامین می‌کنند، فاجعه‌ای تازه رقم بزند.

فاجعه چرنوبیل در سال ۱۹۸۶ ابرهای رادیواکتیو را به سمت شمال، روی شهر زادگاه او در مینسک، فرستاد.

او سپس مدتی را در منطقه ممنوعه اطراف نیروگاه آسیب‌دیده گذراند، با کسانی گفت‌وگو کرد که همچنان آنجا زندگی می‌کردند و با وجود خطر آلودگی با آن‌ها هم‌غذا شد.

او می‌گوید: «نمی‌توانستم مثل خبرنگاران غربی، به همه این داستان‌های وحشتناک گوش بدهم، این‌که دختری مرد، بی‌دست و بی‌پا به دنیا آمد و بعد وقتی ما را سر میز دعوت کردند، یک ساندویچ جدا بخورم.»

منبع تصویر، AFP via Getty Images

توضیح تصویر، خانم آلکسیویچ واکنش‌ها در مینسک به دریافت جایزه نوبلش را «فوق‌العاده» توصیف می‌کند

کتاب خانم الکسیویچ الهام‌بخش چند شخصیت در سریال پرسروصدای «چرنوبیل» محصول سال ۲۰۱۹ بود؛ از جمله لیودمیلا ایگناتنکو، همسر یکی از نخستین آتش‌نشان‌هایی که بر اثر مسمومیت رادیواکتیو جان داد. وقتی سریال پخش شد، او از حجم عظیم توجه رسانه‌ها به زندگی‌اش ناراحت بود.

اما خانم الکسیویچ می‌گوید: «هیچ راهی نیست که داستانی را تعریف کنی بی‌آن‌که وارد زندگی کسی شوی.»

و خیلی‌ها می‌خواهند داستانشان شناخته شود.

همسر آتش‌نشان دیگری که خانم الکسیویچ با او گفت‌وگو کرده بود، با رشوه خودش را به بیمارستانی رسانده بود که شوهرش آنجا در حال جان دادن بود. به آنجا رفت تا در روزهای پایانی کنار او باشد. او به خانم آلکسیویچ گفته بود درد شوهرش فقط وقتی آرام می‌شد که با هم عشق‌بازی می‌کردند؛ «آن وقت، مدتی ساکت می‌شد».

برای محافظت از آن زن در برابر محکومیت عمومی، خانم الکسیویچ برایش نامی جعلی گذاشت. اما بعد از انتشار چاپ اول، زن تلفن زد و پرسید چرا.

خانم الکسیویچ به او گفت: «نمی‌خواستم آسیب ببینی.»

زن پاسخ داد: «نه، من خیلی رنج کشیدم، او هم خیلی رنج کشید. حقیقت را بگو، حتی به قیمت دل من.»

با وجود موضوع‌های تیره و تلخ، عشق مضمونی ثابت در کتاب‌های سوتلانا الکسیویچ است.

او در سال ۲۰۱۵ گفت: «من همیشه باور داشته‌ام که دارم درباره عشق می‌نویسم. من وحشت‌ها را جمع نمی‌کنم، من جلوه‌های روح انسانی را جمع می‌کنم.»

داوران نوبل آثار او را «یادمانی برای رنج و شجاعت در روزگار ما» توصیف کردند.

این محتوا در قالب تولید مشترک «نوبل پرایز اوت‌ریچ» و بی‌بی‌سی تهیه شده است.