[مصطفی داننده] چرا بهرام بیضایی بیرون از وطن زیست و آسمانی شد؟

مرگ بهرام بیضایی، فقط پایان زندگی یک هنرمند نیست؛ یادآور یک الگوی تکرارشونده در فرهنگ معاصر ایران است: بزرگانی که سال‌های پایانی عمرشان را دور از وطن می‌گذرانند و همان‌جا از دنیا می‌روند.

خلاصه خبر

مصطفی داننده - اطلاعات‌آنلاین| بیضایی از چهره‌هایی بود که نامش با تئاتر، سینما و پژوهش در تاریخ و اسطوره‌های ایران گره خورده بود. او تنها کارگردان یا نمایشنامه‌نویس نبود؛ حامل نوعی نگاه عمیق به حافظه تاریخی و روایت ایرانی بود. چنین هنرمندانی معمولا فراتر از زمانه خود حرکت می‌کنند و همین فاصله، زیست‌شان را دشوار می‌کند.

سال‌ها پیش، مسیر فعالیت حرفه‌ای بیضایی در ایران محدودتر شد. فرصت‌ها کمتر، امکان تولید سخت‌تر و میدان اثرگذاری تنگ‌تر شد. نتیجه روشن بود: ادامه کار، به‌تدریج در جایی خارج از مرزها ممکن‌تر از داخل کشور شد. این انتخاب، انتخابی شخصی نبود؛ واکنشی طبیعی به شرایطی بود که برای بسیاری از هنرمندان مستقل آشناست.

تلخی ماجرا آن‌جاست که ارزش این چهره‌ها اغلب زمانی پررنگ می‌شود که دیگر در دسترس نیستند. مرگ، ناگهان توجه‌ها را جلب می‌کند و جای خالی‌ها را بزرگ‌تر نشان می‌دهد. پرسش اما همچنان باقی است: چرا امکان دیده‌شدن، شنیده‌شدن و اثرگذاریِ کامل، باید تا این اندازه دیر فراهم شود؟

اگر بیضایی در ایران می‌ماند و می‌توانست آزادانه و پیوسته کار کند، بی‌تردید نسل‌های بیشتری از حضور زنده و خلاق او بهره‌مند می‌شدند. جامعه‌ای که بزرگانش را در زمان حیات به حاشیه می‌راند، ناخواسته خودش را از سرمایه‌های فرهنگی‌اش محروم می‌کند.

مرگ بیضایی در بیرون از وطن، نه یک اتفاق استثنایی، که بخشی از یک سنت تلخ است؛ سنتی که بارها تکرار شده و هر بار، چیزی از حافظه فرهنگی ما را با خود برده است. یادآوری این واقعیت، شاید گامی باشد برای بازاندیشی در نسبت ما با هنرمندان‌مان؛ پیش از آن‌که دوباره، خیلی دیر شود.

این وضعیت، صرفا حاصل تصمیم‌های فردی یا تصادف‌های تاریخی نیست، بلکه نتیجه نوعی نگاه کوتاه‌مدت به فرهنگ است؛ نگاهی که هنر را نه به‌عنوان یک ضرورت اجتماعی، بلکه به‌عنوان امری تزئینی و قابل‌مدیریت می‌بیند. در چنین فضایی، هنرمندِ مستقل به‌تدریج از اولویت خارج می‌شود، نه با یک حذف آشکار، بلکه با فرسایش آرامِ امکان‌ها.

بیضایی از آن دسته چهره‌هایی بود که حضورش نیازمند صبر، گفت‌وگو و تحمل تفاوت بود. آثار او ساده‌پسند نبودند، پرسش ایجاد می‌کردند و مخاطب را وادار به مکث می‌کردند. درست همین ویژگی‌هاست که در فضای شتاب‌زده و کم‌تحمل فرهنگی، به مانع تبدیل می‌شود. نتیجه، فاصله‌ای است که آرام‌آرام عادی می‌شود و کسی متوجه عمق آن نمی‌شود.

مسئله فقط ازدست‌دادن یک هنرمند نیست؛ مسئله ازدست‌رفتن امکان انتقال تجربه است. وقتی بزرگان فرهنگ در حاشیه می‌مانند، نسل‌های بعدی به‌جای گفت‌وگوی زنده با آن‌ها، ناچار به رجوع به آرشیوها می‌شوند. فرهنگ اما با آرشیو زنده نمی‌ماند؛ با ارتباط، آموزش و حضور پیوسته نفس می‌کشد.

مرگ بهرام بیضایی در بیرون از ایران، بار دیگر این واقعیت را به یاد می‌آورد که توجه پس از فقدان، جایگزین حمایت در زمان حیات نمی‌شود. اگر قرار است این چرخه تکرار نشود، باید نسبت ما با هنرمندان، پیش از آن‌که نامشان در خبرهای درگذشت بیاید، بازتعریف شود. حفظ فرهنگ، با احترام دیرهنگام ممکن نیست؛ به مسئولیت به‌موقع نیاز دارد.

نظرات کاربران
ارسال به صورت ناشناس
اخبار داغ