شهیدی که پیش از پرواز شهادتش را نقاشی کرد

علی‌اصغر سموات در فروردین ۷۰ برای مقابله با منافقان راهی میدان نبرد شد و جام به دست به شهادت رسید، پیکرش هنوز در خاک غریب غرب باقی است اما در عوض نقاشی آخرش، روایت روشنی شد از شهیدی که پیش از پرواز، مسیرش را ترسیم کرده بود.

این خبر حاوی محتوای صوتی یا تصویری است. برای جزییات بیشتر به منبع خبر مراجعه کنید
خلاصه خبر
خبرگزاری فارس: تو صف زندگی نشسته بود اما کلک خیال‌انگیز و صفیر قلم و قوس «قاف» عشق برای علی‌اصغر حال و هوای دیگری داشت، رفاقتش برای خدا و نَفسش در راه خدا بود. کمالات و جمالاتش از عنفوان نوجوانی رشیدتر از سنش می‌زد و راهش راه حقیقت بود.در اتمسفر بسیج و مسجد اعظم همدان با روحیه‌ای آرام، چهره‌ای بشاش و دلی در گرو اهل‌بیت(ع) قد کشید و در حوالی ۱۵ سالگی‌اش همان وقت‌هایی که هنوز پشت لبش سبز نشده بود برای اعزام به جبهه، سجلش را دست‌کاری کرد و از سر یقین دل به دریا زد.وقتی به دریا پیوست، سر از پا نمی‌شناخت و از پشت پرده تار اشک یکریز پیروزی را نجوا می‌کرد و ذکر می‌گرفت؛ دم به دم در همسایگی سنگر و خاکریز بند پوتینش را قرص می‌کرد و الله‌اکبر سر می‌داد و دفاع را به جان می‌خرید.زیر باران آتش و حمله بی‌امان بعثی‌ها هم و غمش وطن بود و دفاع از جغرافیای عشق، رزمنده‌ای هنرمند و ورزشکار با اراده‌ای آهنین که رفاقت‌هایش هم برای خدا بود و اگر رضای خدا را در مسیری نمی‌دید، بی‌هیاهو کنار می‌کشید.

نسخه علی‌اصغر

علی‌اصغر دیوار به دیوار نبرد و رزم جانانه چادری داشت مختص راز و نیاز طوری که انگار محل استراحتش در جبهه‌های غریب غرب محل مناجات بود؛ بلاشک نظر کرده بود و رشادت و پختگی‌اش به بیست و چند سالگی پهلو می‌زد و نماز شب، زیارت عاشورا و مداحی را نسخه نوجوانی و جوانی می‌دانست.بیشتر از قلم و بوم، صدایش گرمای محبت داشت و دل‌های اهالی جبهه با نوایش هوایی می‌شدند؛ جوانی برومند برای تمام فصول که سختی و چالش در برابرش کم می‌آورد، علی اصغر سموات شب و روزش را چوب خط می‌زد و برای پیروزی این کهن دیار چله می‌گرفت و برای پوشیدن رخت شهادت تقلا می‌کرد.از مجلس شهدا تبرکی می‌آورد و دست به دامن مهر مادر می‌شد تا بلکه مهمان اباعبدالله شود و بر خوان نعمتش بر بلندای آسمان بنشیند و جام به دست به قافله شهدا بپیوندد.

علی‌اصغر؛ مجنون شهادت

آنقدر ایستادگی کرد و رزمش را به بزم شهدا گره زد تا چله نشینی رزمنده شجاع میدان‌های نبرد، جوان عاشورایی لشکر انصار جواب داد و بر دشمن چیرگی حاصل شد اما اعماق دلش غم جا ماندن را فریاد می‌کرد و حزنی بی‌صدا کنج چشمش خانه داشت.علی‌اصغر به پیاله ساعت مجال نداد و از فراق یار مجنون شد؛ مجنونی در پی لیلای شهادت. بام به شام می‌رساند و در تب و تاب قافله به حسین(ع) رسیده چشمه چشمش جوشان بود.او در تب و تاب این فراق سوز و گداز دلش بالا گرفت و یحتمل خدا را به خون خدا قسم داد و دست آخر عملیات برون مرزی کلارک در مقابله با منافقین کور دل چاره شد؛ چاره‌ای که چون آبی بود بر آتش دلتنگی مداح دستگاه ارباب.یکه‌تاز جبهه‌های نبرد دوش به دوش علی زیرک رفیق گرمابه و گلستانش رهسپار عملیات شد برای رویایی با دشمن کور دل و دو روز مانده به آغاز عملیات و استقرار بر تپه مروارید، دیوارهای اردوگاه ابوذر شاهد شدند بر بلندای همت این جوان.

نقشی با قاف عشق بر شین شهادت

شاهدی که با قلم گواهی داد و شد بوم نقاشیِ آخر؛ روایت علی‌اصغر دو روز مانده به عملیات در پادگان ابوذر سرپل‌ذهاب، حکایت شوق وصال مجنون است به لیلا درست همان جایی که از جا برمی‌خیزد و روی دیوار یکی از ساختمان‌های پادگان با مداد رنگی شروع به کشیدن نقاشی می‌کند.چند تپه، یک نخل، طلوع آفتاب و دو تابوت که با زنجیری به نخل بسته شدند؛ همه تصویر همین است و بعد از تصویرگری مجنون، همرزمان به خیالشان می‌آید که شوخی است تا جایی که به نقاشی‌ ایراد گرفتند اما علی اصغر دل داده بود و چیزی برای گفتن نداشت، تنها نیم نگاهی از سر مهر حواله رفقا داد.نقاشی بر بوم شهادت ماند و زنگ عملیات شد؛ علی‌اصغر و علی زیرک جدانشدنی بودند و این بار هم با همان رفاقتی که رنگ خدا داشت در عملیات هم کنار هم ایستادند؛ علی‌اصغر آرپی‌جی‌زن بود و علی زیرک کمک به حالش.

به وقت رخصت و فرصت

روزنگار شب دوازدهم فروردین ۱۳۷۰، مصادف با نیمه ماه رمضان بود و عملیات آغاز شد؛ آغازی با مولودی خوانی علی اصغر و جشن جمع و جور میلاد امام حسن مجتبی(ع). دل‌ها که آرام شد دست به کار شدند برای رزم با دشمن؛ در میانه درگیری یکی از همرزمان علی‌اصغر صحنه‌ای را روایت می‌کند که حتی فراموشی هم از پس آن برنمی‌آید، «دیدم اصغر آرپی‌جی را زمین گذاشت، دستش را بر خاک گذاشت و تیمم کرد؛ زیر لب چیزی زمزمه و دوباره سلاحش را برداشت و به سمت تپه رفت.»یحتمل علی اصغر رخصت گرفت و فرصت را دید و در درگیری که تا حوالی اذان صبح ادامه پیدا کرد گل کاشت و رفت و روشن شدن هوا برابر شد با علی اصغر آسمانی؛ یعنی که طلوع خورشید معلوم کرد خبری از علی‌اصغر و علی زیرک نیست.گردان مجبور به عقب‌نشینی شد، اما چند نفر از رزمندگان حاضر نشدند بدون اصغر برگردند، زیر آتش سنگین دشمن و ذره‌بین تانک‌ها تا بالای تپه رفتند و ره گزیدند و اصغر را فراخواندند ولی امان ندیدند و به ناچار راه رفته را برگشتند بی‌علی‌اصغر و علی زیرک.

آخرین نخل زمینی، اولین ستون آسمانی

عملیات بی علی اصغر و علی ریزک تمام شد و اضطراب و بلاتکلیفی یقه حاج محمد سموات، پدر شیر بیشه غرب را چسبید و پرسون پرسون پادگان ابوذر را دنبال قد و بالای اصغر بالا و پایین ‌کرد.از همه سراغ می‌گرفت ولی پاسخ‌ها روشن نبود و به آخرین تصویر اصغر همان رخصتی که گرفت و فرصتی که دید ختم می‌شد؛ همان صحنه‌ یکتای رزمی که تاریخ به حافظه‌اش سپرد و همرزمان هنوز با بغض از اردوگاه ابوذر تا حوالی دلتنگی از آن یاد می‌کنند.جستجو در پی قد و قامت اصغر ادامه پیدا کرد تا اینکه نگاه‌ها دوباره به نقاشی دیواری افتاد و گواه قصه شهادت؛ فرمانده اصغر گفت، «شک نکنید… علی‌اصغر شهید شده.»نقاشی دقیقا محل درگیری بود با همان تپه‌ها و نخل و لابد شهادت دو رفیق شفیق؛ بعدها تحقیق و تفحص هم معلوم کرد پیکرها در همان نقطه جا ماندند؛ زیر سایه نخل و تصویر دقیق همان نقاشی.

علی‌اصغرها هنرمندانه شهید می‌شوند

شهید علی‌اصغر سموات متولد سال ۵۰ در فروردین ۷۰ برای مقابله با منافقان راهی میدان نبرد شد و جام به دست به شهادت رسید و پیکرش هنوز در خاک غریب غرب باقی است اما در عوض نقاشی آخرش، روایت روشنی شد از شهیدی که پیش از پرواز، مسیرش را ترسیم کرده بود.شهیدی که مجنون وار در پی قافله عشق دوید و در بزنگاه مهیا شد و گمنام راه مادر آسمان را گزید و مهمان خان پر برکتش شد؛ خصوصا که تمنای دل اصغر گمنامی بود، بارها گفته بود دوست دارد پیکرش گمنام بماند؛ درست مثل پیکر حضرت فاطمه(س).علی اصغر عضو بسیج و سپاه بود و در عین حال، درسش را هم می‌خواند، در بحبوحه عملیات کلارک هم کنکور می‌خواند اما وقتی زمان برگزاری شد، قاب عکسش روی صندلی‌اش نشست و نظاره‌گر از آسمان شد.#شهید#منافقین #نوجوان_شهید #نقاشی #علی‌اصغر_سمواتی
10:12 - 7 دی 1404
نظرات کاربران
ارسال به صورت ناشناس
اخبار داغ