این کارگردان و تهیهکننده که در فیلم «وقتی همه خوابیم» با بهرام بیضایی همکاری داشته، در مطلبی با تیتر:« تولد و مرگ در یک روز» که در اختیار ایسنا گذاشت، نوشت: «همزمانیِ روز تولد و روز درگذشت بهرام بیضایی را نمیتوان صرفاً یک تصادف تقویمی دانست. این تقارن، اگر در افق فکری و هنری خود او دیده شود، بیش از آنکه به منطق زمانِ خطی تعلق داشته باشد، در قلمرو «زمانِ اسطورهای» معنا مییابد؛ همان زمانی که بیضایی در سراسر آثارش به آن بازمیگشت و آن را در برابر تاریخ رسمی و روایتهای تثبیتشده قرار میداد.
در منطق اسطوره، تولد و مرگ دو نقطهٔ متقابل و جدا از هم نیستند؛ آنها دو آستانه از یک چرخهاند. آغاز و پایان، نه بهعنوان نفی یکدیگر، بلکه بهمثابهٔ لحظههای همپوشانِ دگرگونی فهم میشوند. از این منظر، همزمانی تولد و مرگ بیضایی را میتوان نشانهٔ کاملشدن یک مدار دانست؛ مداری که از «آمدن برای دیدن» آغاز شد و به «ماندن بهعنوان نگاه» انجامید.
بیضایی با «چشم» به جهان آمد؛ چشمِ شاهد، پرسشگر و معصومی که مأموریتش دیدنِ آن چیزی بود که پنهان شده، حذف شده یا به فراموشی سپرده شده است: تاریخِ سرکوبشده، زنِ حذفشده، اسطورهٔ تحریفشده، و حقیقتی که همواره در دادگاهِ قدرت محکوم میشود. سینما و تئاتر او نه ابزار سرگرمی، بلکه میدانِ رویتپذیر کردنِ این حذفها بود.
بستهشدنِ چشم او در همان روز تولد، نه نشانهٔ خاموشی، بلکه نشانهٔ واگذاریِ نگاه است؛ گویی نگاهِ فردی جای خود را به معیاری فرهنگی میدهد. از این پس، آنچه دیده میشود، نه صرفاً آثار یک هنرمند، بلکه سنجهای است برای سنجشِ صدق، شرافت و جسارت در هنر و اندیشه. مرگ او پایانِ زیستنِ زیستی نیست؛ عبور از حضور فردی به حضوری تاریخی است.
از این منظر، این همزمانی معنایی نمادین مییابد:
او در روز تولدش آمد تا آینه باشد،
و در روز تولدش رفت تا آینه بماند.
این تقارن، ما را نه به سوگواری صرف، بلکه به مسئولیت فرامیخواند؛ مسئولیتِ دیدن، پرسیدن و ادامهدادنِ نگاهی که دیگر حاضر نیست، اما همچنان ناظر است.
او در همان روز که معصوم و پاک چشم به دنیا گشود،
چشم بر دنیا بست
تا جهان، ناگزیر،
به خودش نگاه کند.»
انتهای پیام







