آنگاه که زن آسیابان به موبد نهیب زد که همراه پندنامهاش برای آنان اندکی نان نیز بفرستد و این جمله تاریخی را بر زبان راند که «ما مردمان از پند سیر آمدهایم و بر نان گرسنهایم»، تا تاریخ سقوط ایران در جنگ اعراب و «مرگ یزدگرد» از زبان طبقه فرودست جامعه روایت شود، نویسنده بر آن بود که در یکی از استعاریترین آثارش نشان دهد چگونه مردم عادی هزینه بیلیاقتی حاکمان را میدهند.
در فیلم «باشو، غریبه کوچک»، در روزهایی که جنگ با عنوان «دفاع مقدس» ستایش میشد، برای ستایش صلح، زنی روستایی را در مرکز و محور داستان قرار داد تا فراتر از قوم، زبان و نژاد ایران یکپارچه را تعریف کند.
در «سگکشی»، پیکان تند و تیز انتقاد را به سمت جامعهای گرفت که اخلاق را زیر پا گذاشته و معرفت و وفاداری در آن رنگ باخته بود. با این حال قصد ناامید کردن بینندهاش را نداشت، به همین دلیل فیلم را با این جمله از زبان قهرمانش که او نیز یک زن بود به پایان رساند: «طول میکشه، ولی خوب میشه.»
در فیلمنامه «روز واقعه» به بیعدالتی موجود در جهان معاصر نقب زد و به کنایه از زبان شبلی نوشت: «من حقیقت را در زنجیر دیدهام. من حقیقت را پارهپاره بر خاک دیدهام. من حقیقت را بر سر نیزه دیدهام.»
پرده اول؛ فردوسی و حافظ زمانه
بهرام بیضایی فردوسی زمانهاش بود. هر دو در زمانهای زیستند که تاریخ اساطیری ایران و زبان فارسی در معرض تحریف و حذف قرار داشت و روایت رسمی قدرت بر آن بود که تاریخ و حافظه جمعی ایرانیان را مصادره کند. هر دو با سلاح زبان فارسی به مبارزه با تحریف تاریخ رفتند. فردوسی با شاهنامهاش ایران را از خطر فراموشی نجات داد و بیضایی با پژوهشها، نمایشنامهها و فیلمهایش تاریخ و زبان فارسی را به کنشی پویا بدل کرد.
بیضایی، نظامی گنجوی زمانهاش بود. مانند خالق «هفتپیکر»، در شخصیتپردازی و درامسازی توانایی بسیار داشت. قهرمانان او نیز همچون قهرمانان نظامی در تعارض میان عشق، قدرت و مسئولیت زیست کردند. هر دو آنها، زن را در آثارشان کنشگر، اندیشمند و حامل خرد نشان دادهاند، نه حاشیهنشین و منفعل.
بیضایی، سعدی زمانهاش بود. مانند او، فرزند زمانه خویش، به رنج انسان بیاعتنا نبود و اخلاق در آثارش حرف اول را میزد.
بیضایی، سیاستزده نبود، اما به تمام معنا نویسندهای سیاسی بود. به همین دلیل او حافظ زمانهاش نیز بود. او نیز مانند غزلسرای شیراز برای نقد قدرت و سیاست به استعاره پناه میبرد، همانگونه که تاریخ را نه از زبان فاتحان، که از منظر مغلوبان و خاموشان روایت میکرد.
با این حال، باید گفت که بهرام بیضایی خودش بود؛ هنرمند و نویسندهای جامعالاطراف، خالق «رگبار»، «چریکه تارا»، «مرگ یزدگرد»، «باشو، غریبه کوچک»، «شاید وقتی دیگر»، «سگکشی» و دهها اثر نمایشی و سینمایی دیگر.
او که سالها زیر سایه سانسور و تهدید و سرکوب آفرینشگری کرد و درنهایت نیز تصمیم گرفت بهجای سپردن خویش به تیغ سانسور، راه تبعید ناخواسته را در پیش بگیرد.
پرده دوم، از تولد تا چریکه تارا
بهرام بیضایی پنجم دیماه ۱۳۱۷ در تهران در خانوادهای اهل فرهنگ و ادبیات به دنیا آمد. از کودکی به سینما و هنرهای نمایشی علاقه داشت و در دوره جوانی پس از گذراندن دوره فشرده شاهنامهخوانی، وارد رشته ادبیات فارسی در دانشگاه تهران شد. او پای درس استادانی ازجمله محمد معین و پرویز ناتل خانلری نشست و همزمان برای گذران زندگی مدتی در اداره ثبت اسناد و املاک دماوند کار کرد، اما خیلی زود کار اداری را رها کرد و پژوهش را بر تحصیل دانشگاهی ترجیح داد.
بیضایی از همان سالهای جوانی نوشتن نقد، مقاله و پژوهش درباره نمایش و سینما را در نشریات مختلف آغاز کرد. حاصل سالها پژوهش او، کتاب «نمایش در ایران» بود که جامعترین تاریخنامه نمایش ایرانی شناخته میشود. همزمان، نمایشنامهنویسی را بهشکل جدی پی گرفت و با بهرهگیری از ساختارهای تعزیه و سنتهای نمایشی نیاکانش در آران، آثاری چون «پهلوان اکبر میمیرد» را نوشت، نمایشنامهای که جایگاه او را در مقام یکی از چهرههای اصلی تئاتر اجتماعی ایران تثبیت کرد.
در ادامه، بیضایی نمایشنامههایی چون «هشتمین سفر سندباد»، «دنیای مطبوعاتی آقای اسراری» و چند نمایشنامه عروسکی نوشت و همزمان نخستین تجربههای کارگردانیاش را ابتدا در تلویزیون و سپس روی صحنه تئاتر آغاز کرد. او از بنیانگذاران کانون نویسندگان ایران بود و نقشی فعال در شکلگیری آن داشت.
نقطه عطف دیگر در کارنامه بیضایی، ورود جدی به سینما بود. او با ساخت فیلم کوتاه «عمو سیبیلو» راه فیلمسازی حرفهای را آغاز کرد و بعد نخستین فیلم بلندش «رگبار» را ساخت.
در سالهای منتهی به وقوع انقلاب اسلامی، برخی نمایشهای بیضایی مجال اجرا نیافتند و فیلم «کلاغ» بهدلیل شرایط پس از انقلاب و آتشسوزی سینماها کمتر دیده شد. «چریکه تارا»، آخرین فیلم او پیش از انقلاب، نیز هرگز در ایران به نمایش عمومی درنیامد.
پرده سوم، از مرگ یزدگرد تا تبعید
پس از وقوع انقلاب ۱۳۵۷، مسیر حرفهای بهرام بیضایی بهسرعت دگرگون شد. او که در پاییز ۱۳۵۸ نمایش «مرگ یزدگرد» را اجرا کرده بود، همزمان با انقلاب فرهنگی و پس از نزدیک به بیست سال فعالیت آموزشی و دولتی، از دانشگاه تهران اخراج شد- رخدادی که به گفته همکاران و شاگردانش، ازجمله هوشنگ گلشیری و حمید سمندریان، ضربهای جدی به دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران و تئاتر دانشگاهی ایران وارد کرد.
او سالها بعد در سخنانی ماجرای بازجویی و اخراجش از دانشگاه را اینگونه توصیف کرد: «من در یک خانواده بهایی بزرگ شدم، منتها مذهب من فرهنگ است، مذهب اعتقاد شخصی است که به هیچکسی در جهان مربوط نیست. در جلسه بازجویی دانشگاه نیز همین را گفتم و اخراج شدم و تا چهار سال نتوانستم فیلم بسازم.»
او در ادامه این سخنان تایید کرد که فیلمهای «مرگ یزدگرد» و «چریکه تارا» در جمهوری اسلامی «برای ابد» توقیف شدند. «باشو غریبه کوچک» که بعدها مشخص شد اولین فیلم داستانی درباره جنگ است، توقیف شد، چون به گفته بیضایی، مضمون فیلم «ضد جنگ، و قهرمان مرکزی آن یک زن بود». این فیلم بعد از پایان جنگ اجازه نمایش عمومی گرفت.
بهرام بیضایی، پس از پایان جنگ، فیلم «مسافران» را بر اساس طرحی قدیمی نوشت و ساخت. «شاید وقتی دیگر» را نیز بهرغم همه آزارها و فشارها ساخت و همچنین فیلمنامه «روز واقعه» را نوشت اما نتوانست آن را کارگردانی کند.
او از اواخر دهه ۱۳۶۰ تا سالهای میانی دهه ۱۳۷۰ دو بار مهاجرت کرد، یک بار به سوئد و یک بار هم به فرانسه، اما از آنجا که دل در گرو ایران داشت به ایران بازگشت و به نوشتن ادامه داد تا اینکه در اواخر دهه ۱۳۷۰، فیلم «سگکشی» را ساخت که با استقبال گستردهای روبهرو شد.
دهه ۱۳۸۰ آخرین دوره حضور فعال بیضایی در ایران بود، با نمایشهایی که برخی نیمهکاره متوقف شدند و فیلم «وقتی همه خوابیم» که بهمثابه نقدی صریح بر مناسبات سینما و حذف هنرمندان مستقل تلقی شد.
در نهایت، وقتی امکان ادامه کار در ایران عملا از میان رفت و پروژهها یکی پس از دیگری ناتمام ماندند، بهرام بیضایی در اواخر مرداد ۱۳۸۹ ایران را ترک کرد و، به دعوت برنامه ایرانشناسی دانشگاه استنفورد، همراه خانواده به ایالات متحده رفت و پس از نزدیک به سه دهه بار دیگر تدریس دانشگاهی را از سر گرفت.
پرده آخر؛ از روشنگری دوران بیداری تا خاموشی در آمریکا
اهمیت بیضایی در سینما، تئاتر و ادبیات از آنجاست که او در هر سه حوزه نه پیرو جریانهای دیگر، که خود سازنده مسیر بود. در سینما، جزو نسلی به شمار میرود که با شکلگیری موج نو در دهه ۱۳۵۰، سینمای ایران را از روایتهای سطحی و ملودراماتیک جدا کرد و به سمت سینمای اندیشه پیش برد.
در تئاتر، جایگاه بیضایی حتی بنیادیتر است. او را بهحق مهمترین نمایشنامهنویس تاریخ ادبیات فارسی میدانند، اما شاید ماندگارترین خدمت او به زبان و ادبیات فارسی باشد. بیضایی زبان را نه ابزار روایت، که سلاح میدان نبرد فرهنگی میدانست. در دورانی که زبان فارسی میان ابتذال روزمره و تصنع کهنه سرگردان بود، او زبانی آفرید که هم ریشهدار بود و هم زنده. واژگان فراموششده را از دل تاریخ بیرون کشید، صیقل داد و در دهان شخصیتهای معاصر گذاشت تا نشان دهد فارسی هنوز توان خلق صحنههای دراماتیک، فلسفی و شاعرانه بیبدیلی دارد.
بیضایی در اسطوره و تاریخ نیز روایتهای رسمی را واژگون کرد، درست همانگونه که قرنها پیش فردوسی کرده بود. او فردوسی و شاهنامه را به شکل ویژهای میستود و آن را مهمترین مبارزه فرهنگی ایران میدانست. به گونهای که درباره شاهنامه گفته بود: «بزرگترین امتیاز شاهنامه این است که عیب بزرگ تقدس را ندارد و میشود آن را زمان تا زمان نقد کرد و هر جا بهراستی شناسنامه مردمی شد که موالی نبودند. چنانکه حتی امروزه هم بسیاری از تیره و تبارها که بیرون از مرزهای ایراناند، آن را از خود میدانند و به زبان آن سخن میگویند. شگفت آنکه در جنگ چالدران، سپاه ایران و عثمانی در جنگی دینی، در ستایش دلاوری، برتری و آزادگی خود، هر دو به زبان فردوسی شاهنامه میخواندند تا دیگری را از میدان به در کنند.»
او در همین سخنان به روشنفکری چپ انتقاد کرد و گفت: «سرافرازی به شاهنامه و یافتههای کاوشهای باستانشناسی که روشنگری دوران بیداری خود را به آن هویت میبخشید، بعدها در زبان روشنفکری چپ، همه اسناد بیآبرویی و استبداد شاهان شد.»
بیضایی، به روشنفکران چپ کنایه زد که دعوا را از واژه «شاه» آغاز کردهاند، حالآنکه «ایرانیان قرنها معادلهای غیرفارسی آن را تحمل کردند و صدایشان درنیامد. پس انگار مشکل با فارسی بودن واژه بود؛ واژهای که در معنا خالی از استبدادهای نهفته در آن عنوانها است. واژهای که همریشه خشت است، به معنی آبادکننده، شهرپا و فرهنگآور و اگر معنای آن با واقعیت عملیاش نخواند، اشکال در واژه نیست؛ در عمل است.»
آنچه بیضایی را بیبدیل کرد ترکیب چند ویژگی نادر در او بود: دانش عمیق تاریخی، تسلط خلاق بر زبان، جسارت در نقد قدرت، و استقلال اخلاقی در عمل. همینها کافی است تا او را حافظه زنده زبان و تاریخ فارسی بدانیم.
بهرام بیضایی پنجم دیماه ۱۴۰۴، همزمان با تولد ۸۷ سالگیاش، در منزلش در کالیفرنیا چشم از جهان فروبست.





