منوچهر دینپرست - روزنامه اطلاعات| خبر درگذشت بهرام بیضایی، اگرچه همچون انفجاری رسانهای جامعه هنری و فرهنگی ایران را در اندوهی عمیق فرو برد، اما بار دیگر ما را با حقیقتی تلخ و در عین حال بیدارکننده مواجه ساخت؛ حقیقتی شبیه به مرگ عباس کیارستمی که همچون بسیاری از آثارش، نه فریادی بلند بلکه تلنگری آرام و ماندگار بود. تلنگری برای بازاندیشی در نسبت ما با فرهنگ، هنر و سرمایههای فکری این سرزمین.
بهرام بیضایی هنرمندی بود با نگاهی ژرف، زبانی منحصربهفرد و بینشی ریشهدار که توانست فضایی نوین در سینما و تئاتر ایران پدید آورد. تمرکز این نوشتار بیش از هر چیز بر سینمای اوست؛ زیرا بسیاری از ما دستکم بخشی از فیلمهایش را دیدهایم، اما آثار مکتوب، پژوهشها و نمایشنامههایش کمتر مورد توجه عموم قرار گرفتهاند. با این حال، بیضایی را نمیتوان صرفاً یک فیلمساز دانست؛ او اندیشمندی چندوجهی بود که هنر را به مثابه ابزاری برای بازخوانی تاریخ، اسطوره و هویت ایرانی به کار میگرفت.
در هر تمدنی، متفکران و هنرمندان جایگاهی ممتاز دارند. آنان با نگاهی فراتر از روزمرگی، وضعیت سرزمین و فرهنگ خود را به پرسش میکشند و آگاهانه آثاری میآفرینند که نهتنها بازتاب زمانه خویش، بلکه چراغ راه آیندهاند. تبیین این نگرشها، چه در قالب کتاب و مقاله و چه در هیأت یک اثر هنری، میتواند اقلیم فکری یک جامعه را دگرگون کند. بیضایی از جمله هنرمندانی بود که در چند دهه فعالیت، با خلق آثاری منحصربهفرد، جایگاهی تثبیتشده در فرهنگ ایران و اعتباری جهانی بهدست آورد.
او بهتنهایی مسیری مستقل در سینمای ایران گشود و بخش مهمی از هویت سینمای اندیشمند ایرانی را شکل داد. بیضایی با قواعد روایی خاص خود، مجموعهای ارزشمند از آثار سینمایی خلق کرد که برای هر علاقهمند جدی سینما، تجربهای آموزشی و الهامبخش به شمار میآید. آثار او هرچند آسانپسند نبودند، اما با هوشمندی و صراحتی کمنظیر، مخاطب را به مشارکت فکری دعوت میکردند و سینمایی متفاوت در برابر تماشاگر قرار میدادند .
تماشاگر امروز که هر روز در معرض انبوهی از تصاویر متکثر و رسانههای پرهیاهوست، در سینمای بیضایی با جهانی دیگر روبهرو میشود؛ جهانی با ریتمی سنجیده، رنگهایی حسابشده و انسانهایی که رفتارشان ساده اما معنادار است. سینمای او از سطح دغدغههای روزمره فراتر میرود و مخاطب را با جوهره فرهنگ ایرانی مواجه میسازد. این سینما ادعای فلسفهبافی ندارد، اما حکمت و فلسفه ایرانی را چنان در دل روایت مینشاند که گریز از معنا ممکن نیست. صلحطلبی و مدارا، که از ارکان اندیشه ایرانیاند، در آثار او حضوری پررنگ دارند؛ چنانکه در میانه سالهای جنگ، با ساخت «باشو، غریبه کوچک» نشان داد میتوان از دل ویرانی نیز به همزیستی، انسانیت و صلح اندیشید.
با این همه، یکی از تلخترین فصلهای زندگی حرفهای بیضایی، نزدیک به دو دهه دوری اجباری او از فیلمسازی در ایران بود. او به دلیل برخی نامهربانی ها در داخل و شماری از دعوت ها در خارج، تصمیم به مهاجرت گرفت، اما عشق بیضایی به ایران، بارها و بارها در آثار، گفتوگوها و مواضع فرهنگیاش آشکار شد؛ عشقی آرام، عمیق و بیادعا.
اما آنچه بیضایی را فراتر از یک هنرمند بزرگ، به شخصیتی ماندگار بدل کرده، منش فردی و نسبت انسانی او با نسل جوان است. بیضایی هرگز در برج عاج نایستاد. او با وجود سختگیری علمی و وسواس مثالزدنی در کار، همواره گوش شنوا و نگاهی جدی به جوانان داشت. بسیاری از فیلمسازان، نمایشنامهنویسان و پژوهشگران نسلهای بعد، نخستین جرقههای اندیشه و جسارت هنری خود را در کلاسها، گفتوگوها و آثار او یافتهاند. بیضایی جوانان را نه مقلد، بلکه پرسشگر میخواست؛ آنان را به خواندن، دیدن، شک کردن و بازاندیشی فرا میخواند .
سالها پیش، زمانی که روزنامهنگاری جوان بودم، در محفلی کوتاه فرصتی دست داد تا با او همکلام شوم. پرسشی ساده اما صریح مطرح کردم: چرا آثار شما اینچنین پرطمطراق و سنگینند؟ کوتاه و تأملبرانگیز پاسخ داد: «شاهنامه بخوان؛ آنوقت جواب سؤالت را میگیری.» آن روز معنای سخنش را بهدرستی متوجه نشدم، اما امروز دریافتهام که چرا شاهنامه جایگاهی محوری در اندیشه و هنر بیضایی داشت .
در کمتر اثری از او میتوان ردپای شاهنامه را نادیده گرفت. بیضایی را باید از احیاکنندگان روح شاهنامه در هنر معاصر دانست؛ همانگونه که در گذشته نقالان و نگارگران این حماسه را روایت میکردند، او شاهنامه را به زبان نمایش و سینما بازآفرینی کرد. بیضایی به نسلهای بسیاری درس فرهنگ، هویت، صلح و اندیشیدن آموخت. بیتردید چراغی که او برای روشنایی فرهنگ ایرانی برافروخت، خاموش نخواهد شد .









