در این یادداشت آمده است:
ظهور هوش مصنوعی مرحلهای تازه در تاریخ فناوری رقم زده است؛ مرحلهای که در آن، ماشینها تنها ابزار انجام کار نیستند، بلکه بهتدریج در حال بر عهده گرفتن بخشی از فرایندهای بنیادین شناختی انساناند.
این تغییر آرام اما عمیق، پدیدهای نوظهور را برجسته میکند که میتوان آن را «فرسودگی زیستی مغز» نامید؛ حالتی که در آن کارایی شبکههای عصبی نه بهدلیل بیماری، بلکه در اثر کاهش استفاده فعال تحلیل میرود.
شواهد عصبشناختی: مطالعات تصویربرداری عملکردی مغز (fMRI و PET) نشان میدهند استفاده مکرر از سیستمهای تصمیمیار، با کاهش فعالیت متابولیک و خونرسانی در مناطق کلیدی مانند قشر پرهفرونتال دورسولاترال (مسئول برنامهریزی و تصمیمگیری پیچیده) و هیپوکامپ (مرکز حافظه و یادگیری) همراه است.
این کاهش فعالیت، در طول زمان حتی در غیاب هرگونه پاتولوژی مشخص، می تواند منجر به ضعف در اتصالات عصبی و کاهش ذخیره شناختی (Cognitive Reserve) شود.
پیامد این روند نه افت آشکار ضریب هوشی، بلکه کاهش تدریجی توان تفکر عمیق، تحمل ابهام و حل مسائل پیچیده است.
از منظر سلامت روان نیز این فرسودگی میتواند احساس بیکفایتی ذهنی، اضطراب و کاهش اعتماد به قضاوت شخصی را تشدید کند.
در سطح اجتماعی، کاهش تمرین تفکر نقادانه و تحلیل مستقل، جامعه را در برابر خطاهای سیستماتیک و دستکاری اطلاعات آسیبپذیرتر میسازد.
با این حال، هوش مصنوعی ذاتاً تهدید نیست. همانگونه که وسایل رفاهی تنها در صورت بیتحرکی انسان، موجب تحلیل عضلات میشوند، اثرات منفی هوش مصنوعی نیز زمانی پدیدار میشود که نقش جایگزین ذهن به آن سپرده شود.
استفاده آگاهانه، مکمل و هدفمند از این فناوری میتواند حتی به تقویت توان شناختی کمک کند. در این میان، بازتعریف سلامت شناختی ضرورتی انکارناپذیر است. همانگونه که فعالیت بدنی و تغذیه سالم برای سلامت جسم توصیه میشود، فعالیت شناختی فعال نیز باید بهعنوان یک مداخله پیشگیرانه مورد توجه قرار گیرد.
تمرین تفکر عمیق، تصمیمگیری بدون اتکا به الگوریتمها، مواجهه آگاهانه با ابهام و پرورش قضاوت اخلاقی انسانی میتوانند نقش «واکسن شناختی» در برابر فرسودگی زیستی مغز ایفا کنند.
در نهایت، پرسش اصلی این نیست که هوش مصنوعی تا کجا پیش خواهد رفت، بلکه این است که انسان چگونه میخواهد در کنار آن بماند: با واگذاری ذهن، یا با حفظ و تقویت ظرفیتهای شناختی خود.
انتهای پیام








