وقتی اخراجیهای نسل زد، اعتکاف میروند!
وقتی این نوجوان نسل z، به عشق رفقا و دیدن سریال کرهای سر از اعتکاف درآورد؛ فکرش را نمیکرد کمی بعد بفهمد هیچ نماز شش رکعتی نداریم!
خلاصه خبر
نبردی برای کسب رضایت!
مهسا نوجوان سیزده سالهای است که در این گزارش با نام مستعارش او را صدا میزنیم. او برای تعریف خاطراتش، آستین لباس فرم مدرسه را تا آرنج زد بالا و با ذوق گفت:«شقایق پارسال بهم گفت: «میتونیم سه روز بریم یه جا بدون مامان و باباهامون؛ چی از این بهتر؟!»وقتی رفتم خانه، بابام خیلی جدی گفت: «من تا حالا ندیدم تو دو رکعت نماز خونده باشی! اعتکاف واسه نماز خوناست!»به شقایق که پیام دادم گفت اعتصاب غذا کنم. البته توی اتاقم خوراکی قایم کرده بودم. یک ناهار و شام غذا نخوردم. ناهار بعدی جوجه بود. عطر غذا صبرم را تمام کرد. رفتم غذا خوردم و بعدش توی دستشویی وضو گرفتم. سرم را گرفتم زیر شیر، بعدش دستهایم را تا نزدیک کتف بردم زیر آب. چادر مامان را برداشتم و ایستادم جلوی تلوزیون. موهایم آنقدر خیس بود که چادر نم گرفت. نمیدانستم دقیقا باید چه بگویم! تا بیست میشمردم و بعد خم و راست میشدم. شش رکعت نماز خواندم. وقتی تمام شد بابا گفت: خسته نباشید. قبله اون طرفی نبود!»با سختی و کلی التماس برگه رضایت نامه را امضا کردند. شقایق میگفت برویم یک مسجد خیلی دور که مامان و باباهایمان وقت نکنند به ما سر بزنند. ولی مدیر فقط غیبتهای اعتکاف در همان مسجد را موجه میکرد.»
الگویی برای دیگر قوانین دنیا!
مهسا شروع اعتکاف پرهیجانش را این طور تعریف کرد: «شب اول دیدم بیشتر دوستانم آمدهاند. هرکس دوتا کیسه خوراکی داشت. ضد حالش وقتی بود که شقایق ماست موسیر را فراموش کرد! ولی چند قسمت سریال کرهای دانلود کرده بود که با هم ببینیم. آن شب لوازم آرایشی و بادی اسپلشهای اکلیل دارمان را به هم نشان دادیم. من و شقایق موهای نصف بچههای مسجد را مدل تیغ ماهی بافتیم. بعدش گروهبندی شروع شد. مسئول اعتکاف گفت یک قانون مهم داریم! اینکه همه شبها را تا سحر بیدار بمانیم!ما از خوشحالی جیغ زدیم. کاش همه قانونهای دنیا این مدلی باشند.»نمازی چند رکعت؟!مهسا دستش را زد روی شانهام و با حسرت گفت: «خیلی هم شانس نداشتیم. کلی کلاس زورکی ردیف کرده بودند. سر گروهمان پرسید کسی که نماز بلد است؟ از گروهمان فقط شقایق دست بلند کرد. خالی میبست!اولین پروژه، یادگیری نماز بود. آنجا فهمیدم نماز صبح دو رکعت بیشتر نیست و هیچ نماز شش رکعتی نداریم!توی رکوع و سجده هم جای گفتن: «خدایا نمیدونم چی بگم» ذکرهای اصلی را یاد گرفتم.»توفیق اجباریکلاسهای زورکی خیلی هم بیفایده نبودهاند: « قسم میخورم حتی یک سکانس از سریالهای کرهای را ندیدیم. وقت نکردیم اصلا. بعد سحری، چند ساعت میخوابیدیم و کلاسها شروع میشدند. اولین کلاس نهج البلاغه بود. من اصلا نمیدانستم اینی که میگویند چی هست!عصبانی نشستم گوشه مسجد. استاد گفت این کتاب، صحبتهای امام علی است. امام گفته بود چیزی که مال ما باشد از همه دنیا رد میشود تا به دستمان برسد. با این حساب خدا، پولهای عیدی را از جیب فامیل برای ما نگه داشته. هنوز هم گاهی از حکمتهای نهجالبلاغه سرچ میکنم. به هر خط از حرفها باید کلی فکر کنی. امام علی واقعا آدم حسابی بود و نمیشناختمش!»
سیم ارتباطی با خدا
یادگاری مهسا از اعتکاف پارسال این بود: «من هیچ وقت مطمئن نبودم که خدا اصلا دعاهای ما را میشنود یا ما الکی حرف میزنیم؟آنجا خیلی درباره دعا گفتند. من فقط میدانستم امام سجاد امام چهارم یا پنجم است ولی آنجا دیدم چقدر ایشان دعا میکرده با اینکه خودش امام بوده!دعاهای صحیفه سجادیه را به فارسی که میخواندیم تازه فهمیدم چقدر میشود راحت برای خدا درد و دل کرد و از او کمک گرفت. سر گروهمان قول داد خدا همه حرفهایمان را دقیق میشنود.»مشتری پای ثابت اعتکاف!وقتی پرسیدم به نظرش اعتکاف رفتن ارزشش را داشته با نه، کمی با موهای خرماییاش بازی کرد و گفت: «راستش آنجا با پیرزنهای طبقه بالای مسجد یکم بحثمان شد. میگفتند ما زیاد میخندیم یا صدایمان بلند است. خداوکیلی کی فکر میکرد توی مسجد هم به آدم خوش بگذرد؟ خوراکیهای خوشمزه بعد افطاری و بازیهای دسته جمعی کم گیر آدم میآید.تازه وقتی بیرون مسجد روسری سرت کنی بهت میخندند ولی آنجا همه بچههای همسن من، چادر سر میکردند بدون اینکه بخاطرش مسخره شوند. توی یکی از مسابقهها هم من برنده شدم و یک جانماز گرفتم. حالا نه همیشه ولی بعضی وقتها توی خانه نماز میخوانم. نماز خیلی استرس ادم را کم میکند. تا قبل اعتکاف این را نمیدانستم.امسال هم من و شقایق برای اعتکاف ثبت نام کردهایم.»#اعتکاف
16:59 - 8 دی 1404
نظرات کاربران






