چرا صدای فقر شنیده نمی‌شود؟

فقر و گرانی را این روزها زیاد می‌بینیم. در خیابان، در مغازه، در میدان تره‌بار، صحنه‌ها آن‌قدر تکراری شده‌اند که انگار دیگر کسی از دیدن‌شان شوکه نمی‌شود. دیروز مردی را دیدم که در صف نانوایی ایستاده بود، نوبتش که شد کارت کشید، موجودی کافی نبود.

خلاصه خبر

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

فقر و گرانی را این روزها زیاد می‌بینیم. در خیابان، در مغازه، در میدان تره‌بار، صحنه‌ها آن‌قدر تکراری شده‌اند که انگار دیگر کسی از دیدن‌شان شوکه نمی‌شود. دیروز مردی را دیدم که در صف نانوایی ایستاده بود، نوبتش که شد کارت کشید، موجودی کافی نبود. مکث کوتاهی کرد، چیزی نگفت و ساکت و شرمنده برگشت. هیچ‌کس هم چیزی نگفت. شب یلدا، در مغازه میوه‌فروشی، مرد محترمی را دیدم، دوتا انار برداشت. دست‌دست می‌کرد و منتظر بود صف ترازو خلوت شود. انگار می‌خواست کسی نبیند که خرید شب چله‌اش همین دو انار است. در میدان تره‌بار نزدیک خانه ما، غروب‌ها، غرفه‌داران میوه‌های مانده را بیرون میدان می‌گذارند و با قیمت نازل می‌فروشند. قبلا مردم از هم خجالت می‌کشیدند از آنها بردارند. حالا خانم‌های خانه‌دار منتظر همین ساعت‌اند، چون تنها فرصتی است که می‌توانند با پول‌شان چیزی بخرند. اینها حاشیه نیست، متن زندگی است.

نشانه‌های یک بحران عادی‌شده است؛ بحرانی که فقط سفره‌ها را کوچک نکرده، دل‌ها را هم خالی کرده است. آن روز مرد میانسالی را در مترو دیدم که غمگین و مستأصل نشسته بود. پرسیدم چیزی شده؟ گفت فرزندی دارد با بیماری ام‌اس. این ماه نتوانسته همه داروهایش را بخرد و مجبور شده چند قلم گران‌تر را حذف کند. با بغض گفت: «کاش می‌مردم و این روزها را نمی‌دیدم». بعد جمله‌ای گفت که اصلا از ذهنم بیرون نمی‌رود: «مشکل اینه که مقامات تحریم نیستن؛ مردم تحریمن». و پرسید تاکنون بیماری از خانواده مقامات بوده که داروی نایاب داخلی را از خارج برایش نیاورده باشند؟‌ یا درد دندان را تحمل کرده و دکتر نرفته باشد فقط برای صرفه‌جویی در هزینه و‌ کشاندن خود تا سر برج؟

این روزها هر بار برای خرید می‌روم، گرانی را با تمام وجود حس می‌کنم. قیمت‌ها دیگر ماهانه یا هفتگی تغییر نمی‌کنند، روزانه‌ تغییر می‌کنند. مهم‌تر از خود گرانی، حسی است که به ما منتقل می‌شود؛ اینکه انگار برنامه‌ای برای مهار اوضاع وجود ندارد. مردم حس می‌کنند دولت تصمیم‌گیر اصلی نیست. دولتی که حتی اختیار برداشتن فیلترینگ را ندارد، چطور می‌تواند به مردم اطمینان بدهد که از معیشت‌شان حفاظت خواهد کرد؟ افزایش روزانه قیمت ارز، طلا و سکه، دل مردم را خالی کرده است. نگرانی امروز، دیگر از جنس پیشرفت و آینده روشن نیست؛ از جنس نان، اجاره، دارو و خوراک برای سیرکردن شکم زن و بچه است. لابد تمرکز تصمیم‌گیران بیشتر روی فقیران رسمی و دهک‌های پایین است، اما «طبقه متوسطِ سقوط‌کرده» عملا دیده نمی‌شوند. شاغلان فقیر، بازنشستگان با درآمد ثابت، خانواده‌هایی که کمک‌گرفتن از خیریه را دون شأن خود می‌دانند.

همان‌ها که دندانپزشکی را کلا فراموش کرده‌اند. همان‌ها که وقتی یک دبه ماست دست کسی می‌بینند، حساب دخل‌وخرج‌شان را در ذهن مرور می‌کنند. آمارها می‌گوید تورم مواد غذایی به ۶۶ درصد رسیده؛ یعنی هزینه خوراک، همه درآمد یک خانواده را می‌بلعد. این دیگر سختی معیشت نیست، جدال برای بقاست. نرخ فقر که سال‌ها حدود ۲۰ درصد بود، جهش ‌کرده و حالا جامعه در آستانه کانال ۴۰ درصد است. یعنی نزدیک به نیمی از مردم، در وضعیتی‌اند که حتی تأمین حداقل کالری روزانه‌شان هم تضمین نیست. همه می‌بینیم طبقات اجتماعی چطور فشرده شده‌اند. تفاوت مصرف دهک‌های میانی با دهک‌های پایین گاهی به اندازه یک عدد میوه یا یک قرص نان است. بخش بزرگی از جامعه روی لبه تیغ حرکت می‌کند. از حدود ۳۰ میلیون خانوار، کمتر از هفت میلیون توان خرید ماهانه بالای ۲۰ میلیون تومان دارند. یعنی تقریبا عموم خانواده‌ها در معرض سقوط‌اند. شبکه‌های حمایتی هم دیگر مثل قبل کار نمی‌کنند.

خانواده‌ها، خیریه‌ها، نهادهای مدنی، همه زیر فشارند، چون تعداد نیازمندان بیشتر شده و منابع کمتر. آخرین ضربه‌گیرهای اجتماعی در حال فرسودن هستند. امروز بیش از ۹۱ درصد هزینه خانوار صرف نیازهای ضروری می‌شود؛ یعنی خانواده ایرانی از آموزش، فراغت، پس‌انداز و ارتقای کیفیت زندگی حذف شده است. جامعه‌ای که فقط برای زنده‌ماندن خرج می‌کند، در برابر هر شوکی بی‌دفاع است. ریشه این وضعیت را باید در شیوه حکمرانی جست‌وجو کرد. تصمیم‌گیری‌های بدون پشتوانه کارشناسی، خلق پول بی‌ضابطه، سیاست‌های رانتی، حذف متخصصان، وفاداری به‌جای شایستگی و فساد گسترده. تورمی که در سه دهه بیش از ۱۲ هزار درصد رشد کرده، تصادفی نیست. با این حال معتقدم این وضعیت بن‌بست مطلق نیست. اما شرطش روشن است: پرهیز از شوک‌های تازه، گفت‌وگوی صادقانه با مردم و استفاده از صاحب‌نظران مستقل برای عبور کم‌هزینه‌تر از بحران. مهم‌ترین مسئله امروز کشور، مدیریت عدم قطعیت است. مردم بیش از هر چیز از نامعلوم‌بودن آینده می‌ترسند. تحریم، سایه جنگ و ناامنی این ترس را تشدید کرده است. ادامه این مسیر، پرخطر است. اگر طبقه متوسط گرفتار، بیشتر از این در تله فقر فروبریزد، پیامدهایش سنگین‌تر خواهد بود. حکمرانی خوب یعنی دیدن این هشدار پیش از آنکه دیر شود. بازگشت به خواست ملت و ترمیم شکاف‌ها، هنوز ممکن است، اما زمان به‌سرعت در حال از دست رفتن است.

تصور نمی‌کنم جامعه ایران بی‌تحمل یا بی‌صبر شده باشد؛ برعکس‌ آنچه می‌بینم انباشت صبری است که دارد به مرز فرسودگی می‌رسد. جامعه‌ای که سال‌ها فشار را تاب آورده، وقتی به نقطه‌ای برسد که نان، دارو و مسکن به دغدغه دائمی بدل شود، دیگر با منطق‌های معمول سیاست‌گذاری قابل مدیریت نیست. اگر گرانی افسارگسیخته مهار نشود، اگر نااطمینانی نسبت به آینده ادامه یابد و اگر مردم همچنان احساس کنند در معادلات تصمیم‌گیری دیده و شنیده نمی‌شوند، جامعه وارد مرحله‌ای می‌شود که حتی اصلاحات درست هم دیرهنگام به نظر خواهد رسید. تاریخ نشان داده نارضایتی جمعی ناشی از فقر و استیصال، الزاما سازمان‌یافته، قابل گفت‌وگو یا  قابل هدایت نیست.

 

آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.

نظرات کاربران
ارسال به صورت ناشناس
اخبار داغ