نهم دی؛ روزی که ترس جا ماند

نهم دی تنها یک تاریخ در تقویم نیست؛ روزی است که با کودکی هفت‌ماهه در آغوش، در سرمای استخوان‌سوز دی‌ماه، به دل جمعیتی زدم که گرمایش هنوز بعد از سال‌ها در جانم زنده است.

خلاصه خبر
گروه زندگی: راهپیمایی نهم دی را خیلی‌ها از قاب تلویزیون دیده‌اند و خیلی‌ها درباره‌اش تحلیل نوشته‌اند؛ اما بعضی روزها فقط «دیده» یا «تحلیل» نمی‌شوند، بلکه زیسته می‌شوند. نهم دی از همان روزهاست. روزی که خیابان انقلاب فقط محل عبور نبود، محل قرار دل‌هایی بود که آمده بودند بگویند هنوز ایستاده‌اند. این روایت، گزارش یک تجمع نیست؛ روایت یک خانواده است که در میانه غبار تردیدها، انتخاب کرد همراه مردم بماند و بیعتش را تازه کند.هوا سرد بود؛ از آن سرماهایی که استخوان را نیش می‌زند و آدم را به ماندن دعوت می‌کند. اما ما ماندنی نبودیم. دختر هفت‌ماهه‌مان را در آغوش گرفتیم، سه‌نفری ترک موتور نشستیم و راه افتادیم؛ بی‌آنکه مطمئن باشیم مقصد دقیق کجاست، اما با اطمینانی عمیق به اینکه باید «باشیم».خیابان‌ها آرام‌آرام شلوغ می‌شد. آدم‌ها می‌آمدند؛ با قدم‌هایی محکم، با صورت‌هایی که سرمای دی‌ماه نتوانسته بود گرمای تصمیمشان را خاموش کند. هرچه به میدان انقلاب نزدیک‌تر می‌شدیم، سرما عقب‌تر می‌رفت. نه از آسمان که از دل‌ها.نهم دی برای من فقط یک راهپیمایی نبود؛ روزی بود که خشمم از دشمنان انقلاب به مشت‌های گره‌کرده بدل شد و مهرم به دوستان، به نگاه‌های آشنا و ناآشنا، در سینه‌ام موج زد. روزی که فهمیدم «تنها نیستیم». این مردم، با همه تفاوت‌ها و رنج‌ها، وقتی پای اصل ماجرا وسط باشد، کنار هم می‌ایستند.دخترم خوابیده بود؛ بی‌خبر از شعارها، بی‌خبر از تاریخ. اما همان‌ها، همان روز، برایش آرزو کردم روزی که بزرگ شد، بداند پدر و مادرش در روزهای تردید، در روزهای غبار، انتخابشان را کرده‌اند؛ ایستادن را.
آن روز، نهم دی، برای همیشه در حافظه‌ام ماند؛ نه به‌عنوان واکنش به یک فتنه که به‌عنوان تجدید بیعت. بیعت با انقلابی که هنوز زنده است و با رهبری که نامش در دل این جمعیت، آرامش می‌ریخت.نهم دی، روزی بود که فهمیدم سرمای هوا هرقدر هم سخت باشد، وقتی مردم در میدان‌اند، دل‌گرم می‌ماند. از آن روز به بعد هر بار تاریخ نهم دی را در تقویم می‌بینم رگ‌های پیکرم جان می‌گیرد از غرور داشتن «جمهوری اسلامی ایران».
09:23 - 9 دی 1404
نظرات کاربران
ارسال به صورت ناشناس
اخبار داغ