گروه دو؛ چین - آمریکا؟
مهمترین مساله نهادی بینالمللی، ترکیب یک کمیته راهبری بالفعل برای اقتصاد جهانی و گاهی اوقات برای موارد دیگر است. «گروه ۷» یک گروه مفید برای قدرتهای پردرآمد است، اما با توجه به اینکه چین و سایر بازارهای نوظهور را شامل نمیشود، فاقد مشروعیت جهانی است، درحالیکه «گروه ۲۰» برای عملیاتیشدن بیش از اندازه بزرگ است. منطقیترین گروهبندی از منظر اقتصادی، «گروه ۳» متشکل از چین، اتحادیه اروپا و ایالات متحده یا «گروه ۴» بهاضافه ژاپن خواهد بود. اما چین این را بهمثابه افزودن متحدان ایالات متحده (و بهمثابه اجباری برای تقسیم رهبری در آسیا در صورت شامل شدن ژاپن) تلقی میکند و بعید است که با آن موافقت کند. علاوه بر این، اتحادیه اروپا همچنان ناتوانی همیشگی خود را در صحبت با یک صدای واحد در مورد بسیاری از مسائل کلیدی، از جمله اقتصاد کلان و امور مالی، تجربه میکند.
گنجاندن یک بازار نوظهور دیگر - که باید هند باشد - این گروه را تضعیف میکند و رقیبی برای چین به ارمغان میآورد و در نتیجه مذاکرات را بسیار دشوار میکند. چین احتمالا بر یک موقعیت رهبری مشترک واقعی با ایالات متحده اصرار خواهد کرد که فقط میتواند در «گروه ۲» اتفاق بیفتد. بااینحال، با توجه به اینکه این دو کشور بهزودی تقریبا نیمی از تولید اقتصادی جهان را تشکیل میدهند، هیچ جایگزین واقعبینانهای برای تکامل به سمت یک «گروه ۲» متشکل از چین و ایالات متحده، حداقل در میانمدت وجود ندارد؛ زیرا گامهای سنجیده در این جهت بسیار زودتر مورد نیاز است.
پکن و واشنگتن پیش از این نیز این کار را بهصورت موردی انجام دادهاند: نجات جهان از بحران مالی جهانی در سالهای ۲۰۰۹-۲۰۰۸ و اجتناب از واکنشهای حمایتگرایانه که بهطور گسترده از آن بیم داشتند، دستیابی به پیشرفتهای عمده در کنفرانسهای سازمان ملل در مورد تغییرات اقلیمی در پاریس در سال۲۰۱۵ و گلاسگو در سال۲۰۲۱؛ نجات سازمان تجارت جهانی از شکست در سال ۲۰۲۲. دولتهای جورج دبلیو بوش و باراک اوباما بین سالهای ۲۰۰۶ تا ۲۰۰۹ فعالانه به دنبال تشکیل «گروه ۲» (بدون اینکه آن را چنین بنامند) بودند.
چین در نهایت این تلاش را رد کرد -همانطور که واشنگتن بعدا دعوتهای پکن برای پیوستن به «بانک سرمایهگذاری زیرساخت آسیا» و «ابتکار کمربند و جاده» (BRI) را رد کرد- در زمانی که غرور و تحقیرش نسبت به ایالات متحده پس از بحران مالی جهانی به اوج خود رسیده بود. اما این گرایش ممکن است اکنون با کندشدن اقتصاد چین و تقویت اتحادهای آسیایی (و دیگر اتحادهای) ایالات متحده تعدیل شده باشد؛ بنابراین یک رویکرد مشابه ممکن است موفقتر باشد، بهخصوص اگر با شناخت کامل نیاز به جدایی عملکردی دنبال شود. هرگونه «گروه ۲» چین و ایالات متحده باید حداقل برای مدتی بهصورت عملی یا ضمنی باشد نه رسمی. این امر برای سیاستهای داخلی هر دو کشور و جلوگیری از واکنشهای نامطلوب از سوی شرکای مهم آنها ضروری است.
مورد دوم باید از طریق دایرههای مرکزمحور که از «گروه ۲» تا «گروه ۷»، «گروه ۲۰»، «بریکس»، «صندوق بینالمللی پول»، «بانک جهانی» و «سازمان تجارت جهانی» امتداد دارند، مورد توجه قرار گیرد. همکاری موفقیتآمیز چین و ایالات متحده بهوضوح به نفع بقیه جهان خواهد بود و همانطور که اشاره شد، در چندین موقعیت خاص بهخوبی عمل کرده است. یکی از ثمرات دمدستی که چنین همکاریای را بین چین و ایالات متحده به ارمغان میآورد و نمادی از آن همکاری است، پایاندادن به جنگ تجاری آنهاست که باعث افزایش تعرفههای ایالات متحده بر اکثر واردات از چین شده است؛ بحث تعرفهها با روی کار آمدن دولت دوم ترامپ به مسالهای پرماجرا در روابط دو کشور تبدیل شده است. تعرفههای تلافیجویانه برای هر دو کشور پرهزینه بوده و هیچ مزیت قابل تشخیصی برای هیچ یک ندارند. هر دو کشور تعرفهها را به شیوهای دقیق اعمال کردند تا در داخل با اتهام «نرمش» یا «تسلیم» مواجه نشوند.





