آرش میری خانی - روزنامه اطلاعات: آبان ماه سال ۱۳۹۳یعنی حدود پنج سال پیش از شهادت سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی، در یادداشتی که در روزنامه «اطلاعات» منتشر شد، کوشیدم به نقش راهبردی فرماندهی بپردازم که در آن مقطع هنوز برای بخشهایی از افکار عمومی، چهرهای کمظهور اما در عمل تعیینکننده بود.
آن یادداشت در شرایطی نوشته شد که پدیده داعش بهتدریج از یک گروه تروریستی متعارف به یک تهدید چندلایه امنیتی ـ تمدنی در غرب آسیا تبدیل میشد و بسیاری از بازیگران منطقهای و فرامنطقهای یا دچار خطای محاسباتی بودند یا در چارچوب منافع کوتاهمدت خود عمل میکردند. بازخوانی آن تحلیل، اکنون و در آستانه ششمین سالگرد ترور سردار سلیمانی فرصتی است برای فهم دقیقتر چرایی تصمیم ایالات متحده به حذف فیزیکی یک کنشگر کلیدی و بررسی پیامدهای ماندگار این اقدام بر نظم امنیتی منطقه.
ترور سردار سلیمانی در ۱۳دی ۱۳۹۸، به دستور مستقیم ترامپ را نمیتوان صرفاً یک اقدام تاکتیکی یا واکنشی آنی تلقی کرد. این اقدام، مصداق روشن «تروریسم دولتی» و نقض آشکار حقوق بینالملل محسوب می شود، اما از منظر تحلیلی باید آن را در چارچوب راهبرد کلان مهار قدرت جمهوری اسلامی ایران و تضعیف منطق «مقاومت فعال» ارزیابی کرد. واشنگتن به این جمعبندی رسیده بود که سردار سلیمانی بهعنوان یک کنشگر راهبردی، نقش کانونی در پیوند دادن قدرت سخت، مشروعیت اجتماعی و عمق ژئوپلیتیک ایران ایفا میکند؛ نقشی که حذف آن، بهزعم طراحان آمریکایی، میتوانست به اختلال در این پیوند منجر شود.
سردار سلیمانی فراتر از یک فرمانده نظامی و معمار نوعی فهم نوین از امنیت ملی در جمهوری اسلامی ایران بود. در چارچوب اندیشه و عمل او، امنیت پدیدهای شبکهای و برونمرزی تلقی میشد؛ به این معنا که تهدیدات نوظهور، از جمله تروریسم فراملی، صرفاً در چارچوب مرزهای رسمی مهارپذیر نیستند. از این منظر، دفاع از امنیت ایران مستلزم کنش فعال در محیط پیرامونی و شکلدهی به یک عمق راهبردی بود. این نگاه، که بعدها در ادبیات رسمی به «دفاع پیشدستانه غیرتهاجمی» تعبیر شد، یکی از عوامل اصلی تغییر موازنه قدرت به نفع ایران در غرب آسیا به شمار میرود.
از حیث سیاست داخلی، حاج قاسم نمونهای کمنظیر از یک کنشگر ملی و فراجناحی بود. سرمایه اجتماعی او نه محصول جایگاه سازمانی، بلکه برآمده از کارنامهای میدانی، رفتاری مبتنی بر فروتنی و ترجیح منافع کلان ملی بر منازعات سیاسی بود. در جامعهای که شکافهای سیاسی میتوانند امنیت روانی و اجتماعی را تضعیف کنند، سردار سلیمانی به نقطهای از اجماع نمادین بدل شد؛ اجماعی که حول مفهوم «ایران» شکل گرفته بود. همین ویژگی، او را به شخصیتی کاریزماتیک تبدیل کرد که مشروعیتش همزمان از میدان، مردم و گفتمان مقاومت تغذیه میشد.
نقش سردار سلیمانی در شکلدهی، انسجامبخشی و ارتقای محور مقاومت، یکی از مهمترین متغیرهای توضیحدهنده تصمیم ایالات متحده برای ترور اوست. محور مقاومت، در تحلیل واقعگرایانه، صرفاً یک ائتلاف نظامی نیست، بلکه می توان آن را نوعی نظم امنیتی بدیل در برابر نظم هژمونیک آمریکایی در منطقه محسوب کرد. سردار سلیمانی توانست با درک دقیق از بافتهای اجتماعی، مذهبی و سیاسی کشورهای منطقه، شبکهای از بازیگران دولتی و غیردولتی را در قالب یک ساختار همافزا سامان دهد؛ ساختاری که بر پایه منافع مشترک، تهدید ادراکشده واحد و هویت مقاومت شکل گرفته بود.
کمکهای مستشاری و عملیاتی سردار سلیمانی به دولتها و ملتهای عراق و سوریه، نقشی تعیینکننده در مهار و نهایتاً شکست پروژه داعش داشت. داعش صرفاً یک گروه تروریستی نبود، بلکه تلاشی برای بازتعریف مرزهای سیاسی و هویتی منطقه از طریق خشونت افسارگسیخته بود. در غیاب مداخله مؤثر محور مقاومت، امکان تثبیت یک «دولت تروریستی» در قلب غرب آسیا کاملاً محتمل بود؛ دولتی که پیامدهای آن میتوانست امنیت منطقهای و حتی بینالمللی را با بحرانی پایدار مواجه سازد. از این منظر، اقدامات سردار سلیمانی را باید بخشی از تأمین «کالای عمومی امنیت» در منطقه تلقی کرد. محبوبیت سردار سلیمانی در میان ملتهای مسلمان به سطحی فراتر از نفوذ نظامی ارتقا یافت و به سرمایهای نمادین تبدیل شد. این محبوبیت، محصول حضور میدانی، همدلی با رنج ملتها و پرهیز از نگاه ابزاری به نیروهای محلی بود.
برای دولت ترامپ، که سیاست خارجی را عمدتاً از دریچه قدرتِ عریان و محاسبات کوتاهمدت مینگریست، چنین نفوذی، تهدیدی جدی محسوب میشد چرا که نشان میداد جمهوری اسلامی ایران توانسته است گفتمان مقاومت را به یک واقعیت اجتماعی و الهامبخش در سطح منطقه تبدیل کند.
پس از شهادت سردار سلیمانی، برخی تحلیلگران از احتمال تضعیف محور مقاومت سخن میگفتند، اما تحولات میدانی خلاف این فرضیه را نشان داد و هم سنگران او، راهش را با قدرت ادامه دادند .باید بگوییم امروز آثار و پیامدهای راهبردی اقدامات حاج قاسم همچنان ملموس است. اکنون شبکه هستههای مقاومت در عراق، سوریه، لبنان، یمن و دیگر نقاط منطقه به سطحی از بلوغ رسیدهاند که توان بازدارندگی جمهوری اسلامی ایران را تکمیل کرده و هزینه هرگونه اقدام خصمانه را بهطور معناداری افزایش دادهاند. این وضعیت، بیانگر انتقال موفق منطق مقاومت از «فرد» به «ساختار» است .
در این چارچوب، دیپلماسی جمهوری اسلامی ایران را نمیتوان جدا از مقاومت تحلیل کرد. در دکترین ایران،مقاومت نه در تقابل با دیپلماسی بلکه بهمثابه پشتوانه و ضامن اثربخشی آن تعریف شده است. این پیوند میان میدان و دیپلماسی، یکی از مهمترین میراثهای سردار سلیمانی برای سیاست خارجی ایران است؛ مسیری که همچنان مبنای کنش منطقهای جمهوری اسلامی قرار دارد.
ایران، بهعنوان یکی از کهنترین گهوارههای تمدنی جهان، در طول تاریخ خود بارها با فشار، تهدید و تهاجم مواجه شده اما همواره منطق تسلیمناپذیری را برگزیده است. اظهارات و تهدیدهای ترامپ و دیگر مقامات آمریکایی، بیش از آنکه نشان قدرت باشد، بازتاب ناآگاهی آنان از درک ایرانیان از مفهوم «مام وطن» است؛ مفهومی که در آن، دفاع از سرزمین و هویت، امری وجودی و معامله ناپذیرتلقی میشود و سردار سلیمانی، تجسم عینی این فهم تاریخی و تمدنی بود.
بیتردید فقدان او همچنان احساس میشود؛ نهفقط در سطح نظامی، بلکه در ساحت نمادین و معنایی. با این حال، تجربه تاریخی ایران نشان میدهد که این سرزمین همواره زاینده کنشگران بزرگ بوده است. شهادت سردار سلیمانی پایان یک راه نبود، بلکه تثبیت یک مسیر راهبردی بود؛ مسیری که امنیت، عزت ملی و مقاومت عقلانی را در هم تنیده است. راه و یاد او امروز در ساختارهای بازدارندگی منطقه و در معادلات واقعی قدرت زنده است؛ و این، پاسخی ماندگار به آنانی است که می پنداشتند با ترور یک فرد، میتوانند اراده یک ملت و آینده یک تمدن را ترور کنند.








