مسعود کاظمیان - روزنامه اطلاعات:
مقدمه: شطرنج قدرت در عرصه بینالملل
سیاست بینالملل، میدانی برای بازیگران بزرگ است که هر حرکت، هر تغییر موضع و هر سخن دیپلماتیک، در خدمت منطق پیچیده قدرت و منافع ملی قرار میگیرد. در این شطرنج بزرگ، گاهی یک چرخش ناگهانی، همه معادلات را دگرگون میسازد. چرخش چشمگیر و غیرمنتظره دونالد ترامپ رئیسجمهورایالات متحده از یک تسهیلکننده صلح به یک حامی قاطع پیروزی نظامی اوکراین، نه یک اقدام احساسی یا موقتی، بلکه یک تحول راهبردی عمیق است.
برای درک صحیح این دگرگونی، باید فراتر از عناوین خبری و اظهارات رسانهای رفت و آن را در چارچوب نظریههای کلاسیک روابط بینالملل تحلیل کرد. نظریه «واقعگرایی تهاجمی» ، که توسط جان میرشایمر توسعه یافته، بهترین ابزار برای این تحلیل است؛ چرا که بر اساس این نظریه، دولتها در یک نظام بینالملل بیقانون، همواره در پی حداکثرسازی قدرت نسبی خود برای تضمین بقای خویش هستند. در این یادداشت، تلاش میشود تا با نگاهی به این چارچوب فکری، پرده از دلایل پنهان این تغییر موضع برداشته شود.
از مصالحه تا قاطعیت؛ بررسی سیر تحولات
سیاست خارجی دونالد ترامپ در قبال اوکراین از ابتدا با نوعی تزلزل و ابهام همراه بود. موضع اولیه او، که در دوران کمپینهای انتخاباتی و سپس در دوران ریاست جمهوریاش نیز نمود یافت، مبتنی بر تمایل به مصالحه با روسیه و پایان دادن سریع به جنگ بود. این رویکرد، با این پیشفرض همراه بود که اوکراین باید بخشی از خاک خود را به روسیه واگذار کند تا در مقابل، صلح برقرار شود. این دیدگاه، در نشست آلاسکا با ولادیمیر پوتین به اوج خود رسید و این تصور را تقویت کرد که ترامپ آماده است تا در ازای یک توافق دیپلماتیک، به خواستههای مسکو مشروعیت بخشد.
این موضعگیری، با انتقاد شدید متحدان اروپایی و اوکراین مواجه شد، زیرا از دیدگاه آنها، چنین مصالحهای نه تنها به تجاوز پاداش میداد، بلکه اصول حاکمیت ملی و تمامیت ارضی را زیر پا میگذاشت.اما نقطه عطف این تحول، در حاشیه مجمع عمومی سازمان ملل و پس از دیدار با ولودیمیر زلنسکی رئیسجمهوی اوکراین رخ داد. ترامپ، در یک پست در شبکه اجتماعی «تروث سوشال»، موضع خود را به کلی تغییر داد.
او با لحنی قاطع اظهار داشت که اوکراین میتواند «با حمایت مالی اروپا و ناتو» و با توجه به «مشکلات بزرگ اقتصادی روسیه»، تمامی خاک خود را «در شکل اصلی» بازپس گیرد. این جملات، نه تنها یک تغییر لحن، بلکه یک دگرگونی پارادایمیک بود. واکنشها نیز به سرعت نمایان شد: از یک سو، زلنسکی این تغییر را یک «تغییر بزرگ و مثبت» نامید و از سوی دیگر، کرملین با تمسخر، اظهارات ترامپ را «اشتباه» خواند و تأکید کرد که روسیه به هیچ وجه «ببر کاغذی» نیست .
تحلیل چرخش راهبردی بر اساس واقعگرایی تهاجمی
در اینجا، تحلیل ما با استفاده از نظریه واقعگرایی تهاجمی آغاز میشود. این نظریه بر پایههای محکمی استوار است: اولاً، نظام بینالملل بیقانون است و هیچ قدرت مرکزی برای محافظت از دولتها وجود ندارد. ثانیاً، دولتها همواره در هراس از بقای خود هستند و تلاش میکنند تا با افزایش قدرت نسبی خود، از گزند رقبا در امان بمانند. ثالثاً، هدف نهایی هر قدرت بزرگ، دستیابی به هژمونی منطقهای و جلوگیری از ظهور رقبای همتراز است. با این منطق، چرخش ترامپ را میتوان به این صورت تبیین کرد:
دیدگاه قبلی ترامپ (مصالحه با روسیه)، در نهایت میتوانست به تثبیت قدرت روسیه در شرق اروپا منجر شود. از منظر یک واقعگرای تهاجمی، یک روسیه قدرتمند و تثبیتشده در مرزهای اروپا، یک تهدید بالقوه برای هژمونی آمریکا در قاره اروپا است. در چنین شرایطی، ایالات متحده به جای تضعیف یک رقیب، به آن فرصت میداد تا توان نظامی و نفوذ خود را افزایش دهد. این امر، در بلندمدت، توازن قوا را به ضرر واشنگتن تغییر میداد .اما موضع جدید ترامپ، دقیقاً برعکس عمل میکند.
با حمایت از پیروزی کامل اوکراین در یک جنگ فرسایشی، ایالات متحده به چند هدف استراتژیک دست مییابد:
*تضعیف قدرت نظامی و اقتصادی روسیه: این جنگ فرسایشی، منابع مالی و انسانی روسیه را به شدت تحلیل میبرد و آن را از یک «ببر» به یک «ببر کاغذی» تبدیل میکند. این تضعیف، نه تنها روسیه را برای سالها از تبدیل شدن به یک تهدید جدی دور میسازد، بلکه توانایی آن را در مقابله با منافع آمریکا در دیگر نقاط جهان، از جمله خاورمیانه و آسیا، کاهش میدهد.
*تقویت وابستگی اروپا به آمریکا: با تأکید بر اینکه اوکراین میتواند با حمایت اروپا و ناتو پیروز شود، ترامپ به صورت غیرمستقیم، نقش رهبری ایالات متحده آمریکا را در این ائتلاف تقویت میکند. این جنگ، وابستگی نظامی و امنیتی اروپا به ایالات متحده را افزایش میدهد و ناتو را به عنوان ابزاری حیاتی برای حفظ منافع آمریکا در قاره کهن مطرح میسازد.
*تبدیل جنگ به یک «فروشگاه بزرگ» تسلیحات آمریکایی: این رویکرد به معنای افزایش فروش تسلیحات آمریکایی به ناتو است. پس این موضوع نه تنها به تقویت بنیه نظامی آمریکا کمک میکند، بلکه به عنوان یک محرک اقتصادی قدرتمند نیز عمل میکند.
*ایجاد یک «آزمایشگاه بزرگ»: این جنگ به ایالات متحده فرصت میدهد تا عملکرد تسلیحات و تاکتیکهای نظامی خود را در برابر یک قدرت بزرگ دیگر ارزیابی کند. این اطلاعات، برای برنامهریزیهای راهبردی آینده و حفظ برتری نظامی آمریکا در برابر دیگر رقبا، از جمله چین، حیاتی است.
پیامدها و نتایج برای آینده نظم جهانی
این چرخش موضع، پیامدهای مهمی در پی دارد. در سطح منطقهای، جنگ از یک «جنگ با هدف مذاکره» به یک «جنگ با هدف پیروزی» تبدیل میشود. این امر، احتمال پایان یافتن سریع جنگ را کاهش میدهد و به یک درگیری فرسایشی طولانیمدت و پرهزینه منجر میشود.
اما در سطح جهانی، این موضعگیری، روسیه را در یک موضع تدافعی قرار میدهد و به تقویت همپیمانان ناتو منجر میشود. در نهایت، این چرخش به طور غیرمستقیم به مهار قدرتهای دیگر نیز کمک میکند؛ زیرا پیامی واضح به آنها میفرستد: ایالات متحده در برابر تهدیدات علیه نظم جهانی که خود آن را برقرار کرده، سکوت نخواهد کرد.
با این حال، واقعگرایی تهاجمی نیز کامل نیست. این نظریه ممکن است ابعاد غیرمادی (مانند ارزشهای دموکراتیک، حقوق بشر و اخلاق) را نادیده بگیرد. اما حتی با در نظر گرفتن این کاستیها، نمیتوان از منطق سخت قدرت که محرک اصلی سیاست خارجی است، چشمپوشی کرد .
نتیجهگیری: بازگشت به منطق قدرت
در پایان، چرخش اخیر دونالد ترامپ نه یک اقدام غیرمنطقی، بلکه یک محاسبه دقیق راهبردی برای حداکثرسازی قدرت ایالات متحده در نظام بینالملل است. در ظاهر، این چرخش ممکن است با مواضع قبلی او متناقض به نظر برسد، اما در عمق، کاملاً در راستای منطق «بقا از طریق قدرت» است.
سیاست خارجی، فارغ از شعارها و ظاهر، همواره تابع منافع ملی و منطق سخت قدرت است. ترامپ، در نهایت، به این منطق بازگشته است، و این بازگشت، نشانهای از پایداری اصولی است که برای حفظ هژمونی آمریکا ضروری تلقی میشوند. در بازی شطرنج بزرگ جهانی، هر حرکت، از جمله چرخش راهبردی اخیر، تنها در پرتو اهداف بلندمدت بازیگران بزرگ قابل فهم است.