سید محمدکاظم سجادپور - روزنامه اطلاعات: ورود ناو هواپیما بَر فورد که یکی از اصلیترین ناوهای هواپیمابر آمریکا با ظرفیت جنگی بالاست، همراه با حمله به قایقهای مختلف در دریای کارائیب به عنوان مبارزه با قاچاقچیان مواد مخدر، فضای نظامی را بر منطقه حاکم کرده است.
آمریکا حدود ۲۵قایق را در سه ماه گذشته مورد هدف قرار داده است و بیش از هفتاد نفر از قایقرانها بدون ارائه مدرک و مستندی که آنها در امر قاچاق مواد مخدر دست داشتهاند کشته شدهاند.
برخی از آنها ماهیگیران بسیار معمولی کلمبیایی بودهاند که هیچ نسبتی با قاچاق مواد مخدر نداشتهاند. در این میان برخی از کارشناسان و تحلیلگران آمریکایی در احیای دکترین مونروئه، سخن میگویند. دکترین مونروئه که در سال ۱۸۲۳توسط رئیس جمهور وقت آمریکا اعلام شد، بر این انگاره استوار بود که تمامیت آمریکای لاتین، منطقه نفوذ ایالات متحده است و سایر بازیگران بینالمللی از کسب نفوذ در این قاره پهناور برحذر داشته شدند.
مجموعه این نقل و انتقالات نظامی آمریکا، همراه با تنشهای سیاسی با کشورهای مهمی چون برزیل، پرسشی اساسی را به ذهن متبادر میکند و آن اینکه چگونه میتوان نسبت دگرگونیهای بینالمللی، مخصوصاً رفتار ایالات متحده در رابطه با آمریکای لاتین را مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار داد؟
در پاسخ ابتدا باید به پیشینه تحولات بینالمللی توجه کرد، سپس رفتار دولت ترامپ و واقعیتهای ژئوپلیتیکی آن نسبت به آمریکای لاتین را مدنظر قرار داد و سرانجام واکنشهای درونی و بیرونی نسبت به کنشگریهای بینالمللی در آمریکای لاتین را شناسایی کرد. مجموعه این سه بحث در مورد «پیشینه بینالمللی آمریکای لاتین»، «اقدامات دولت ترامپ در آمریکای لاتین» و «واکنشهای درون و بیرون آمریکای لاتین»، روشن میکند که بنیادهای اصلی در دکترین مونروئه، از یک سو از تداوم طولانی برخوردار است و از سوی دیگر بازخوانیها از آن دکترین، نشانگر تغییرات و دگرگونیهای جدی است و این بازخوانیها را نباید با امکان بازسازی همه جانبه آن برابر پنداشت.
آمریکای لاتین، تا قبل از ورود اسپانیا و پرتغال، زندگی طبیعی خود را داشت. بومیان با فرهنگ و تمدنهای کهنی خود در این قاره پهناور زیست قابل توجهی داشتند. برآمدن اسپانیا و پرتغال در حدود پنج قرن پیش در این قاره، آغاز بینالمللی شدن و مداخلههای خارجی است که تاریخی پرنشیب و فراز و بعضاً خونین و البته دردناک دارد. تسلط اسپانیا و پرتغال بر این قاره، آسان نبود.
بهعلاوه تنش بین آنها نیز قابل ملاحظه بود. بعد از ضعف نسبی این دو، به مرور قدرتهای دیگر اروپایی نیز وارد عرصه قاره آمریکا به شمول آمریکای شمالی و مرکزی و جنوبی شدند. آنچه که امروز ایالات متحده خوانده میشود، در واقع مستعمرهنشینیهای اروپایی و عمدتاً فرانسوی و انگلیسی بود.
در ایالات متحده در پی رقابت فرانسه و انگلیس، انقلابی با حمایت فرانسه در ۱۷۷۶علیه استعمار انگلیسی رخ داد و ایالات متحده به عنوان واحدی مستقل تأسیس شد. ایالات متحده آمریکا به عنوان یک کشور جدیدالتأسیس به سمت غرب و جنوب، همراه با جنگها و تنشها با اسپانیا و مکزیک رو به گسترش گذاشته و تبدیل به کشوری پهناور شد. توجه آمریکا عمدتاً درونی بود تا سال ۱۸۲۳، یعنی در فاصله یک قرن و نیم، آمریکای لاتین توجه ویژه آمریکا را جلب کرد و مونروئه، رئیس جمهور آمریکا در ۲دسامبر ۱۸۲۳در نطق معروف سالانه خود موسوم به وضعیت اتحادیه که هر کدام از روسای جمهور آمریکا، گزارشی از وضعیت کلی آمریکا به کنگره میدهد، اعلام داشت که آمریکای لاتین، منطقه نفوذ ایالات متحده است و کشورهای استعماری اروپایی حق ندارند در این پهنه، به توسعه نفوذ دست زنند. البته در آن زمان آمریکا، فاقد نیروی دریایی جدی برای اعمال و اجرای این سیاست بود. در این دوران، کشورهای آمریکای لاتین، یکی بعد از دیگری به استقلال دست یافتند ولی قدرتهای اروپایی به شمول انگلیس و فرانسه، مخصوصاً در حوزه کارائیب، جاپایی برای خود دست و پا کردند ولی ایالات متحده به قدرت مسلط در این قاره تبدیل شد.
ظهور آمریکا به عنوان ابرقدرتی جهانی، محصول جنگ دوم جهانی بود. و البته این همراه با جنگ سرد شد که پنجاه سال رقابت آمریکا و شوروی را نیز در برداشت. هر چند قدرت سلطه در این قاره آمریکا بود ولی شوروی نیز وارد شد. کوبا متحد شوروی بود و بحران موشکی آمریکا در ۱۹۶۲که در پی استقرار کلاهکهای هستهای شوروی در خاک کوبا بود، تهدید شوروی برای آمریکا از طریق این قاره را برجسته کرد. این پدیده منجر به مداخله روز افزون آمریکا در تحولات سیاسی این قاره، مخصوصاً در حمایت از دیکتاتورها و کودتاهای نظامی گردید که تاریخی بسیار تلخ همراه با دهها هزار کشته را در بر میگیرد.
پایان جنگ سرد و تحولات جدید
پایان جنگ سرد، تحول مهمی برای کنشهای بینالمللی و درونی آمریکای لاتین بود. از یک سو آمریکای لاتین کم و بیش از ثبات دمکراتیک حدود سی ساله برخوردار شد و از کودتا که پدیدهای عادی و روزمره بود خبری نشد. از سوی دیگر توجه ایالات متحده به آمریکای لاتین کمتر شد و به مرور دو پدیده شکل گرفت. اول ظهور قدرتهای منطقهای جدی در آمریکای لاتین مانند برزیل و مکزیک و همینطور کنشگری سایر بازیگران آمریکای لاتین و پدیده سوم، ظهور تدریجی، آرام و جدی چین به عنوان یک شریک اقتصادی بینالمللی. معنای هر دو پدیده کاهش نفوذ ایالات متحده بود.
حال دولت ترامپ، به بهانههای مختلف در پی احیای نقش تاریخی و استراتژیک خود در آمریکای لاتین است. دو موضوع، در واقع بهانه آمریکا برای مداخله در آمریکای لاتین، در بین موضوعات متعدد جلب نظر میکند: مهاجرتهای غیرقانونی از آمریکای لاتین به آمریکا و مبارزه با قاچاقچیان مواد مخدر و در پشت این بهانهها، مهار چین در آمریکای لاتین و احیای هژمونی آمریکا در این قاره نهفته است.
البته ملاحظات داخلی و نقش آمریکاییهای لاتین تبار نیز جدی میباشد. در این فضاست که آمریکا تمام هنجارهای بینالمللی را زیر پا گذاشته، قایقرانها کشته و برای تغییر رژیم در ونزوئلا آشکارا برنامهریزی و اقدام میکند. اما این حرکتهای آمریکا با دو دسته واکنش روبروست.
واکنش اول، واکنش بینالمللی است. وزیر خارجه فرانسه، متحد آمریکا، در اجلاس اخیر وزرای خارجه کشورهای عضو گروه هفت، آشکارا اقدام نظامی آمریکا در کارائیب را خلاف حقوق بینالمللی معرفی کرد.
واکنش دوم، قدرتگیری چپ در آمریکای لاتین است. همیشه یک جریان چپ در آمریکای لاتین وجود داشته است و رفتار دولت ترامپ به مرور به احیای چپ میانجامد. هر چه هست این بازخوانی دکترین مونروئه و بازسازی آن فاصله زیادی دارد. نمیتوان به ابتدای قرن نوزدهم بازگشت.









