جهادگری که عکس شهدا را پاره کرد

در کانکس را باز کرد و دید حاج همت لبخند می‌زند! خونش به جوش آمد. گفت «من وسط سیل گیر کردم، هزار تومان پول ندارم، حالا تو داری به من می‌خندی؟ اصلاً چرا شهید شدی؟ الان باید کنار مردم بودی. رفتی شهید شدی و داری برای خودت کیف می‌کنی...» با عصبانیت همهٔ عکس‌ها را پاره کرد و از کانکس بیرون زد.

خلاصه خبر

جهادگری که عکس شهدا را پاره کرد

در کانکس را باز کرد و دید حاج همت لبخند می‌زند! خونش به جوش آمد. گفت «من وسط سیل گیر کردم، هزار تومان پول ندارم، حالا تو داری به من می‌خندی؟ اصلاً چرا شهید شدی؟ الان باید کنار مردم بودی. رفتی شهید شدی و داری برای خودت کیف می‌کنی...» با عصبانیت همهٔ عکس‌ها را پاره کرد و از کانکس بیرون زد.
گروه زندگی: «سمیرا شاهوردی» زنی است از تبار لرستان، با دلی که سال‌هاست در مناطق محروم کشور می‌تپد. او جهادگری است که لباس خدمت را نه برای دیده‌شدن، بلکه برای شنیدن درد آدم‌ها پوشیده است؛ زنی که «کارفرمایش امام رضا علیه‌السلام است و مأموریتش ساختن لبخند برای کودکانی که سهمی از شادی نداشته‌اند.گروه «آرزوهای قشنگ» به همت او شکل گرفت تا هزاران آرزوی کوچک و بزرگ در دستان بانیان و خیرانی که او دور هم جمع کرده است، جان بگیرند و مهربانی، معنای تازه‌ای پیدا کند...

سفر جهادی ۳ روزه‌ای که ۹ ماه طول کشید

سال ۱۳۹۶ بود. در مرز شلمچه و موقع بازگشت از کربلا شاهوردی خبردار شد که در کرمانشاه زلزلهٔ شدیدی آمده است. بنا شد با اعضای گروه جهادیشان سفر سه روزه‌ای به مناطق سرپل‌ذهاب، ارتفاعات بازی‌دراز و روستاهای اطراف داشته باشند برای امدادرسانی و هر کاری که از دستشان بربیاید.سفری که البته ۹ ماه طول کشید و باعث آشنایی آنها با حاج‌حسین یکتا شد. خروجی کارشان هم جز امدادرسانی در منطقه، ۴۰۰ کانکسی بود که حامیان و بانیان گروهشان به مردم زلزله‌زده‌ی روستای «شنقال‌خالدی» اهدا کردند.خدمت‌رسانی در کرمانشاه شروع فعالیت‌های برون‌استانی شاهوردی بود. بعد کم‌کم پایش به شهرهای دیگر هم باز شد؛ از جازموریان و سیستان و بلوچستان تا کهگیلویه و بویراحمد، خوزستان، لرستان و...

موجودی: سه میلیون تومان و یک دنیا امید

سال ۹۸ برای کمک به سیل‌زدگان به لرستان رفت. سیل آن‌قدر خسارت به بار آورده بود که شاهوردی را بیشتر از یک سال آنجا ماندگار کرد. یک کانکس برای خودش گذاشت و شب و روزش شد خدمت به مردم سیل‌زده. روستایی که در حاشیهٔ رود «کشکان» بود، سیل کاملاً با خودش برده بود.در ۷۲ ساعت اول وقوع حوادث، اوج بحران است و مردم هنوز درست نمی‌دانند چه اتفاقی افتاده. تا ۱۰ روز اول هم فقط خدمات‌رسانی انجام می‌شود؛ از توزیع غذا و لباس گرم تا توزیع اقلام بهداشتی. شاهوردی و گروهش هم رفته بودند برای همین خدمات.روز آخر سفر جهادیشان بود. از روستای بابازید پلدختر تا چم‌کبود را پیاده طی کرد. چون سیل جاده‌ها را برده بود و ماشینی تردد نمی‌کرد. با همراهانش دربارهٔ میزان خسارات روستای چم‌کبود بحث می‌کرد که متوجه شد دو پسر جوان دارند با گویش لری با مادرشان بحث می‌کنند. شاهوردی زبان آنها را می‌فهمید، اما آنها نمی‌دانستند.یک‌شبه خانه، زمین، شناسنامه و همه چیزشان را از دست داده بودند. می‌خواستند خودشان را بکشند. مادر التماس می‌کرد که «من همه چیزم را از دست داده‌ام، اگر شما این کار را بکنید، من هم خودم را می‌کشم.»بعضی‌ها از ابتدا در محرومیت زندگی می‌کنند و با تمام مشکلاتی که هست بزرگ می‌شوند. اما کسی که ناگهان همه چیزش را از دست می‌دهد، کار سخت‌تری دارد و فشار سنگینی به اعصاب و روان او وارد می‌شود.شاهوردی پرید وسط گفت‌وگوی این خانواده، و در همین حین گوشهٔ چادرش به آهن‌پاره‌ها گیر کرد و پاره شد. گفت ما یک گروه جهادی هستیم و آمده‌ایم برایتان خانه بسازیم. پسر نگاهی کرد و با همان زبان لری گفت «این اگر کاری از دستش برمی‌آمد، یک چادر سالم سر خودش می‌کرد.»
آن شب شاهوردی در همان روستا ماند و سعی کرد با قول ساختن روستا مردم را آرام کند؛ مردمی که اصلاً نمی‌شناختشان. آن موقع فقط ۳ میلیون تومان پول داشت و البته از کار سازندگی هم سر درنمی‌آورد.صدای مادرش در گوشش بود که همیشه می‌گفت «روله! یا میدون نرو، یا دالکه دالکه نکن» یعنی «یا به میدان نرو، یا اگر رفتی مدام نگو مادر، مادر، به دادم برس.» می‌دانست حالا که وارد میدان شده، باید تا آخرش برود. آن شب تا صبح فقط فکر کرد.
۶ MB

ساخت روستا با ضمانت ضامن آهو

به مشهد که برگشت، رفت حرم. به امام رضا علیه‌السلام گفت «آقا، این کارت من! فقط ۳ میلیون دارم. می‌دانم قول عجولانه‌ای دادم. ولی برای منم منم نبود. فقط می‌خواستم آن لحظه از آن اتفاق جلوگیری کنم.» چون دیده بود در بحران‌ها خودکشی اتفاق می‌افتد.اثر همان توسل و ضمانت ضامن آهو و نگاه شهدا بود که نهایتاً روستای «چم‌کبود» را به طور کامل با کمک‌های مردم ساختند. این اولین روستایی بود که بعد از سیل استان لرستان کامل می‌شد.روستا که ساخته شد، آب و برق به روستا نمی‌دادند. همه به او می‌گفتند «خانه‌ها را ساختی، وظیفه‌ات را انجام دادی، حالا برگرد.» اما شاهوردی ۲۱ ماه آنجا بود تا آب و برق را هم به روستا برساند. در تمام این مدت مادرش به مشهد می‌رفت تا از بچه‌هایش مراقبت کند.
۸ MB

تبدیل تپه به روستا با معجزهٔ اشک

شاهوردی می‌گوید «تا آن روستا ساخته شود بارها خسته شدم، گریه کردم، دلم شکست و کم آوردم...» او از حاج‌حسین یکتا یاد می‌کند که روایت می‌کرد شهدا در شب عملیات با نگاهشان از هم خداحافظی می‌کردند. جایی دورتر از سنگر، آن‌قدر ضجه می‌زدند تا منقطع می‌شدند و بعد به شهادت می‌رسیدند.او هم در سختی‌های ساخت روستا، می‌دانست که باید منقطع شود تا خدا دستش را بگیرد. تمام شب‌هایی که در لرستان بود، بالای کوه روستا می‌رفت و با گریه به خدا التماس می‌کرد تا کمکش کند. حرف یک خانه و دو خانه که نبود. قرار بود یک تپه را به یک روستای کامل تبدیل کنند!

دعوا با عکس شهدا به خاطر حساب خالی

از رساندن آن تپه به زمینی دارای زیرساخت که تبدیل به خانه شود و دیوارهایش بالا بیاید، راه سختی طی شده بود. حالا نوبت به بتن‌ریزی سقف رسیده بود که موجودی عدد «صفر» را نشان می‌داد. یک قرار بود فردا صبح بتن بریزند، اما هزار تومان هم پول در بساط نبود.شاهوردی دور تا دور کانکس محل اقامتش را با عکس شهدا پوشانده بود. در را که باز می‌کرد، آن روبه‌رو لبخند بزرگ شهید «همت» بود. از آن طرف «حسین خرازی» با آستین خالی‌اش نگاهت می‌کرد. طرف دیگر کانکس «مهدی زین‌الدین» بود با لبخند محجوبش.حوالی غروب شاهوردی در کانکس را باز کرد و دید حاج همت دارد لبخند می‌زند! خونش به جوش آمد. گفت «من وسط سیل گیر کردم، هزار تومان پول ندارم، تو داری به من می‌خندی؟ اصلاً چرا شهید شدی؟ باید الان کنار مردم بودی. رفتی شهید شدی و داری برای خودت کیف می‌کنی...» با عصبانیت همهٔ عکس‌ها را پاره کرد و از کانکس بیرون زد.

«ببخشید! گروه جهادی یعنی چه؟»

ساعتی بعد چند غریبه با ماشین گران‌قیمت و لباس‌های شیک به روستا آمدند. آمده بودند ببینند اوضاع مردم بعد از سیل چطور است. گفتند «وضع این روستا خیلی خوب است. خانه‌ها ساخته شده، مردم دام دارند و...»شاهوردی عصبانیتش را از بی‌پولی سر آنها خالی کرد «این روستا ۲۰ خانوار دارد با ۳۰ دام! این خانه‌ها هم نیمه‌کاره هستند و با کمک‌های مردمی در حال ساخت‌اند. چرا قضاوت می‌کنید؟»خلاصه غریبه‌ها را تعارف کرد به کانکس خودش. یادش رفته بود که کانکس زیبا و مرتبش با شمع و عود و عطر و عکس شهدا، حالا پر از عکس‌های پاره‌پاره است. غریبه‌ها وقتی وضعیت کانکس را دیدند فکر کردند شاهوردی فرزند یا همسر شهید است. آنها حتی نمی‌دانستند گروه جهادی و کار کردن بدون پول یعنی چه.

وقتی شهدا کمک می‌فرستند

غریبه‌ها بازرگانانی بودند که وقتی شنیده بودند چنین سیلی آمده، از خارج از کشور آمده بودند برای کمک به هموطنانشان. چندین ساعت در آن حوالی گشته بودند و هر بار رسیده بودند به همان روستا.شاهوردی ماجرای پاره کردن عکس شهدا و دعوا با آنها را برایشان گفت. بازرگانان آمده بودند که صد میلیون تومان کمک کنند، اما نمی‌دانستند این پول را به چه کسی بدهند. همان جا چک صد میلیونی را تحویل دادند و رفتند.شاهوردی می‌گوید «وقتی آنها رفتند به حاج همت گفتم غلط کردم. عکس شهدا را هم دوباره خریدم و داخل کانکس نصب کردم.» کانکسی که دوست داشت آن را با خودش به مناطق دیگر ببرد. اما وقتی پول کم آوردند، مجبور شدند برای هزینه‌های همان روستا بفروشندش.

مادری که جهادگر تربیت کرد

تقریبا ۹۰ درصد روستا ساخته شده بود که کرونا شاهوردی را با حال وخیم زمینگیر کرد. مادرش با بچه‌ها به لرستان رفتند. وقتی وارد روستا شدند اهالی به استقبال آمدند و پیش پایشان گوسفند قربانی کردند. از زحمات شاهوردی برای ساخت روستا که گفتند، مادر دستانش را بالا برد و گفت «روله، شیری که بهت دادم حلالت.»او همیشه حامی دخترش بود و می‌گفت «تو می‌تونی». هر وقت با او تماس می‌گرفت می‌گفت «دختر خستگی‌ناپذیر من چطوره؟» حالا نتیجهٔ این انگیزه دادن‌ها را در زندگی مردم می‌دید.مادرش بود که به او گفت «کاری رو که شروع کردی، تمومش کن.» و باعث شد شاهوردی آن‌قدر در روستا بماند و دوندگی کند تا آب، برق و حتی گاز را به روستا بیاورد. این روستا یادگاری مادر صبور و همراهی است که چند ماه بعد آسمانی شد...

چادرت را سفت‌تر ببند و به میدان برگرد!

شاهوردی بعد از فوت مادرش، شش هفت ماهی افسرده شد. او در یک ماه دو حامی خیلی بزرگ را از دست داده بود. مادرش و مادر همسرش. فرزند بزرگ خانواده بود و بار سنگین‌تری را بر دوش خود حس می‌کرد؛ هرچند که به تمام خانواده شوک بزرگی وارد شده بود. پدرش جانباز اعصاب و روان بود و به شدت تحت فشار. خواهرش هم قرار بود ۲۰ روز بعد به خانهٔ بخت برود که ناگهان مادرش رفت.باید از خودش و خانواده‌اش مراقبت می‌کرد. با خودش می‌گفت «سمیرا، تو تا الان کنار مردم و حامی مردم بودی. حالا باید کنار خانواده‌ات قرار بگیری.» مدام بین تهران و مشهد در تردد بود تا مرهمی روی زخم تازهٔ خانواده‌اش و همسرش باشد. برای دلداری خواهر و برادرهایش به تهران می‌رفت و برای تسلای دل همسرش به مشهد.غصه‌ها را مدام می‌ریخت توی دلش. مدتی بعد به حاج‌حسین یکتا زنگ زد و گفت «من دیگه نمی‌کشم!» شاید اگر صحبت‌های حاج‌حسین و دلداری همسر ایشان نبود، سمیرا تا مدت‌ها بعد هم سر پا نمی‌شد. حاج‌حسین گفت «حالا که مادرت رفته باید بلند بشی و چادرتو محکم ببندی. نبینیم کمرت خم شده. ما هر جا کم میاریم شما رو مثال می‌زنیم. باید بیای تو دل مردم. برای مادرت یه کاری انجام بده و باقیات‌صالحات براش بفرست.» و دو هفته به شاهوردی فرصت داد تا خودش را پیدا کند.

«مادران بهشتی» بانی این مدرسه‌اند

همین شد که سمیرا شاهوردی به سراغ اجرای وصیت مادرش رفت. مادرش آرزو داشت در ساخت یک مدرسه سهیم شود. از طرفی چون شاهوردی از جازموریان و کپرهایش گفته بود، مادرش دوست داشت در آن سفر همراهش برود. ولی نشد...به همین خاطر «مادر آرزوها» جازموریان را برای برآورده کردن آرزو و وصیت مادر انتخاب کرد. شش ماه بعد از فوت مادر، کلنگ مدرسهٔ «مادران بهشتی» را زد و آن را با خیراتی که بانیان برای شادی روح مادران درگذشته‌شان اهدا می‌کردند، ساخت. تمام درگذشتگانِ بانیان را هم روی دیوار مدرسه حک کردند تا به یادگار بماند.شاهوردی سه سال در رفت و آمد بود تا آرزوی ۲۰۰ دانش‌آموز کپرنشین را برای داشتن مدرسه برآورده کند. سال گذشته در روز ولادت حضرت زهرا (س) مدرسه افتتاح شد و امسال اولین مهری بود که مدرسه میزبان دانش‌آموزان بود. مدرسه‌ای که با ۱۱ میلیارد تومان هزینهٔ تماماً مردمی ساخته شد و با عشق، جان گرفت تا سرپناهی باشد برای مشق عشق فرزندان همین خاک... #خیر_مدرسه_ساز#مدرسه_مادران_بهشتی#سمیرا_شاهوردی_جهادی#حاج_حسین_یکتا#گروه_جهادی_آرزوهای_قشنگ مطالب مشابه را از صفحهٔ زندگی خبرگزاری فارس دنبال کنید.
22:09 - 28 آبان 1404
نظرات کاربران
ارسال به صورت ناشناس
اخبار داغ