«اکنون» به کارگردانی محمدرضا رضاییان و با اجرای سروش صحت، در تازهترین قسمت خود میزبان پرویز پرستویی، بازیگر خوش سابقه سینما و تلویزیون بود. او در این برنامه از مسیر حرفهای خود و چالشهایی که در این مسیر با آن مواجه شده گفت.
پرستویی در ابتدای این برنامه با اشاره به دوران نوجوانیش بیان کرد: در نوجوانی گاهی پول خرج خانه را برای دیدن فیلم کنار میگذاشتم؛ کاری که در آن محله و در آن دوره، خط قرمز محسوب میشد. یک شب، زیر باران، وقتی در راه بازگشت به خانه بودم، در ذهنم حساب میکردم که چگونه ماجرای «خرج خانه» را توضیح بدهم. اما وقتی به خانه رسیدم و دیدم کفشی پشت در نیست، فهمیدم که مهمانی منتفی شده و معلوم بود که مادرم سر کیسه پسانداز رفته و فهمیده خرجی خانه نیست.»
او ادامه داد: «همین سختگیریها باعث شد سالها فعالیت هنریام را پنهان کنم. خیلی از جایزههایی که برای تئاتر گرفتم را هیچوقت نبردم خانه. میدانستم خانواده تئاتر را جدی نمیگیرد و ترجیح میدهد من مثل خیلیها بروم ارتش و بیمه و حقوق داشته باشم تا اینکه بشوم مطرب و بازیگر.»
پرستویی در بخش دیگری از این گفتوگو، با یادآوری خاطره دیگری گفت:« ما عمری مستأجر بودیم. یک روز مادرم به پدرم گفت دیگر حق نداری سر کار بروی تا خانه بخریم. پدرم گفت پول از کجا بیاورم؟ و مادرم رفت و هرچه پسانداز سالها در تشک و متکا پنهان کرده بود آورد؛ ۱۳ هزار تومان. با همان پول رفتیم و خانهای کوچک اما واقعی خریدیم. امروز که به گذشته برمیگردم، میفهمم نگرانیهای مادرم در همه این سالها معطوف به چه چیز بوده است: «امنیت.»
قدردانی از نسل جدید؛ بدون حسادت، با فهم و تمرین
پرستویی سپس به دورهای اشاره کرد که در آموزشگاه ظفر مدیر آموزش بود و هنرجوها با ماشینهای مدلبالا میآمدند. او با یادآوری آن زمان افزود: «در آن مقطع اصلاً حسرت نمیخوردم. با خودم حل کرده بودم که از شادی دیگران شاد باشم. به بچهها فقط میگفتم از این فرصتی که دارید استفاده کنید چرا که من چنین امکاناتی نداشتم.»
او تأکید کرد: «حسادت در انسان وجود دارد اما باید کنترلش کرد و این یکی از مهمترین تمرینهای زندگیاش بوده است.»
این بازیگر با مرور مسیر حرفهایش گفت: «در طول کارنامه و مسیر کاریم بارها با نگاههایی مواجه شده بودم که به ظاهر دوستانه بوده اما در باطن به چیزی شبیه حسابکشی شباهت داشت. در واقع بعضیها انگار وقتی میپرسند چطوری؟ یعنی چرا هنوز هستی و چرا نمیروی؟! من در این مسیر آموختم این نگاهها را نادیده بگیرم و روی کار خودم متمرکز شوم؛ جریانی که ۵۶ سال است که ادامه دارد. »
بازی در سینمای جنگ بدون امکانات و حتی گریم
در بخش دیگری از این برنامه صحبت از یکی آثار قدیمی دوران جنگ یعنی «دیار عاشقان» شد، او در این باره بیان کرد: این فیلم نخستین تجربه سینمایی من و پر از خاطره و درس بود. در آن سالها نه اسپشیال افکت حرفهای وجود داشت، نه گریم تخصصی، نه تجهیزات ایمن؛ قرار بود در فیلم شهید شوم اما هیچ امکاناتی برای ساخت خون مصنوعی نبود! به همین دلیل گفتند از درمانگاه خون بگیریم در حالی که میدانستیم این کار جان یک مجروح را میگیرد. به همین خاطر در آخر گفتند بهتر است از خودت خون بکشیم! بعد هم سرنگ آوردند و بعد از خون گرفتن، همان را و روی خودم ریختند.»
پرستویی با یادآوری صحنههایی از سرپلذهاب گفت:« در شهری کار میکردیم که جز ما هیچکس نبود. خانهها ویران، سماور ترکشخورده، کفاشی که فقط قالب کفشش مانده بود و… .غروبها رزمندهها برمیگشتند پادگان و فردا صبح میدیدیم بعضیهایشان دیگر نیستند و شهید شدهاند. حتی یک بار درست در همان لوکیشنی که صبح فیلمبرداری داشتیم، گلوله اصابت کرده بود و اگر چند دقیقه دیرتر زده بودند، ما هم دیگر نبودیم.»
پرستویی در پایان خاطرنشان کرد: «حالا میفهمم چرا بازیام در دیار عاشقان، یا بعدها در فیلمهایی مثل «لیلی با من است»، اینقدر برای مردم ملموس است. چون آن فضا را زندگی کرده بودم؛ ترس و فقر را، جنگ را، نابودی خانهها ونگرانی خانوادهها را. همه اینها ماده خام و اصیل بازیم شده بود و نتیجه آن خلق اثری بود که بیننده را درگیر خود میکرد.»
اولین مواجهه با پرده نقرهای
پرستویی در پایان گفتوگو بخشی از خاطره کودکیاش را از نخستین مواجهه با سینما روایت کرد؛ روایتی که به گفته خودش برای همیشه مسیر زندگیاش را تغییر داد: «در کودکی در دروازهغار زندگی میکردیم. یک روز در اتوبوس، از پنجره تابلو سینمای مولوی را دیدم؛ آنقدر برایم عجیب بود که فکر میکردم آدمهای واقعی پشت پرده بازی میکنند. از همان شب ذهنم درگیر شد. بعد یواشکی از کیف مادرم پول برداشتم و رفتم سینما. وقتی برای اولینبار پرده روشن شد و نور آپارات افتاد روی پرده، انگار سیمی از همان لحظه به زندگی من وصل شد. همانجا بود که فهمیدم این دنیا قرار است زندگی من باشد.»










