همهچیز از جایی آغاز شد که نیروهای سنگرگرفته بریتانیایی، آواز کریسمسی را شنیدند که از سوی سنگرهای آلمانی به گوش میرسید. یکی از آنها بعدها درباره این صحنه گفت: «بچههای ما گفتند بیایید همراهی کنیم. و ما هم با آنها همصدا شدیم.»
سربازان بریتانیایی که از این صحنه دلنشین اما عجیب گیج شده بودند، نمیدانستند چگونه واکنش نشان دهند. آنها با احتیاط سر از سنگر بیرون میآوردند، آماده فرار در صورت شروع تیراندازی آلمانیها.
لسلی ولینگتون، سرباز وظیفهای که شاهد آن لحظه بود، گفت: «بعد دیدیم یک آلمانی ایستاده و با دستهایش علامت میدهد و ما به او شلیک نکردیم.»
جنگی که قرار بود همه جنگها را پایان دهد
جنگ جهانی اول در ۲۸ ژوئیه ۱۹۱۴، پس از ترور آرشیدوک فرانتس فردیناند اتریش آغاز شد.
این جنگ بهسرعت گسترش یافت و امپراتوری عثمانی، آلمان، اتریش-مجارستان و بلغارستان (قدرتهای مرکزی) را در برابر ایالات متحده، بریتانیا، فرانسه، روسیه، ایتالیا، رومانی و ژاپن (متحدین) قرار داد.
دو طرف بیش از چهار سال درگیر جنگی خونین در سنگرها بودند؛ تجربهای جهنمی با تلفات گسترده در هر دو سو. در مجموع بیش از ۱۶ میلیون نفر جان خود را از دست دادند.
در میانه این کشتار، دشمن آن سوی سنگرها اغلب هیولاگونه به نظر میرسید. اما حقیقت این نبود؛ این خود جنگ بود که غیرانسانی بود، نه مردانی که روبهروی هم ایستاده بودند. شب کریسمس ۱۹۱۴، سربازان دو طرف کاری باورنکردنی کردند: سلاحها را زمین گذاشتند و آواز خواندند.
در هفتههای نخست جنگ، نیروها در هر دو جبهه خشمگین و تهاجمی بودند. اما تا ماه دسامبر، آنقدر مرگ و ویرانی دیده بودند که برای یک عمر کافی بود.
بسیاری ابتدا گمان میکردند جنگ تا کریسمس پایان مییابد و آرزوی توقف درگیریها را داشتند. اگرچه پاپ بندیکت پانزدهم خواستار آتشبسی موقت برای تعطیلات شده بود، هیچ توافق رسمی میان کشورها شکل نگرفت و در نهایت سربازان خسته خودشان دست به کار شدند.
با نزدیک شدن کریسمس، سرمای ناگهانی، هفتهها باران را به منظرهای زمستانی و وهمانگیز بدل کرد. شب کریسمس، حدود ساعت ۸:۳۰، فضا تغییر کرد.
سربازان آلمانی سنگرهایشان را روشن کردند و سرودهای کریسمسی خواندند. درختهای کوچک کریسمس در طول سنگرها دیده میشد. در ابتدا، بریتانیاییها مشکوک بودند. یکی از افسران به ستاد گزارش داد: «تعریف و تعارف ردوبدل میشود، اما همچنان تمام احتیاطهای نظامی را رعایت میکنم.»
در آغاز با احتیاط، دیدهبانها از سنگرها بیرون آمدند و از سیمهای خارداری که دو طرف را جدا میکرد عبور کردند.
آلمانیها به سمت سنگرهای بریتانیایی نزدیک شدند و به انگلیسی فریاد زدند «کریسمس مبارک». ابتدا بریتانیاییها فکر کردند این یک ترفند است، اما وقتی دیدند آلمانیها سلاحی ندارند، آنها نیز از سنگرها بیرون آمدند.
آرام و محتاطانه، دو طرف به هم نزدیک شدند، دست دادند، هدیه ردوبدل کردند، با هم آواز خواندند و حتی فوتبال بازی کردند. آلمانیها مدعیاند که در آن مسابقه، بریتانیاییها را ۳–۲ شکست دادند. غذا، نوشیدنی و خنده تا سپیدهدم ادامه داشت.
به کانال تلگرام یورونیوز فارسی بپیوندید
برای لحظهای، در دل «جنگ بزرگ»، صلح برقرار شد.سربازان دو طرف میدانستند که چنین رفتاری با دشمن میتواند خیانت تلقی شود و حتی به دادگاه نظامی یا مجازات مرگ بینجامد. همین ترس بهتنهایی کافی بود تا هر دو طرف دوباره به جنگ بازگردند.
آن شب، هر دو طرف به سنگرهای خود برگشتند، در حالی که نمیدانستند آیا صبح روز بعد باز هم در برابر جنگ خواهند ایستاد یا نه.
آرچیبالد استنلی، سرباز وظیفه، به یاد میآورد که چگونه افسرش روز بعد نبرد را از سر گرفت: «چند نفری اینطرف و آنطرف بودند که یک نفر آمد و گفت: “هنوز آتشبس دارید؟” بعد تفنگش را برداشت و یکی از آلمانیها را کشت.»
این آتشبس تنها پنج ماه پس از آغاز جنگ در اروپا رخ داد و یکی از آخرین نمونههای تصور جوانمردی میان دشمنان در جنگ بود.
این اتفاق هرگز تکرار نشد و تلاشهای بعدی برای آتشبسهای تعطیلاتی با تهدید به مجازات از سوی افسران سرکوب شدند.










