یک پشتک اشتباه چارلی چاپلین را به سینما کشاند!

در نخستین فیلم چاپلین یک کمدی به نام «امرار معاش» (۱۹۱۴) از ولگرد محبوبی که بعدها پیدا شد، نشانی نیست. چاپلین در این فیلم به شکل یک جوان خوش‌پوش انگلیسی کلاه سیلندر به سر و عینک یک‌چشمی بر چشم دارد، فراک پوشیده است و سبیل‌های بلند و آویزان دارد و نقش خبرنگاری را بازی می‌کند که از هر فرصتی که دیگران می‌دهند، سوءاستفاده می‌کند.

این خبر حاوی محتوای صوتی یا تصویری است. برای جزییات بیشتر به منبع خبر مراجعه کنید
خلاصه خبر

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، بامداد یکشنبه ۴ دی ۱۳۵۶ چارلی چاپلین نابغه سینمای جهان در ۸۸ سالگی چشم از جهان فرو بست. او حدود ۲۳ سال پیش از آن، سال ۱۳۳۳ خورشیدی، در حالی که ۶۵ سال از عمرش می‌گذشت، در ساحل دریاچه ژنو خانه‌ای بزرگ با ۱۸ اتاق بنا کرده بود تا اعضای خانواده و خویشاوندانش هر زمان که مایل باشند، در آن زندگی کنند و در کنارش باشند.

شامگاه شنبه ۳ دی ۱۳۵۶ (به وقت محلی)، همه افراد خانواده و فامیل چارلی ــ به‌جز دخترش «جرالدین» که آن زمان در اسپانیا به سر می‌برد ــ برای برگزاری مراسم کریسمس در خانه او گرد آمدند. آن‌ها شبی بسیار خوش و صمیمی را پشت سر گذاشتند و تا ساعت ۳ بامدادِ یکشنبه ۴ دی ۱۳۵۶ بیدار بودند.

در این ساعت، چارلی به خواب رفت و دیگران نیز به اتاق‌های خود بازگشتند. تنها همسر چارلی ــ که همسر چهارم او بود ــ در کنار او ماند. چارلی چاپلین ساعت ۴ بامداد، به وقت ژنو، در خواب درگذشت.

فردای آن روز، روزنامه اطلاعات (۵ دی ۱۳۵۶) در صفحه پنجم خود، یادنامه‌ای را به بزرگداشت این نابغه سینمای جهان اختصاص داد و درباره او چنین نوشت:

***

ساعت ۸ بعدازظهر ۱۶ آوریل ۱۸۸۹ [۲۷ فروردین ۱۲۶۸] در ایست‌لین والورث در نواحی لندن کودکی به دنیا آمد که بعدها نیم قرن تمام در جهان سینما حکومت کرد، میلیون‌ها تماشاگر را به سالن‌های سینما کشاند و آن‌ها را وادار کرد که غم‌های روزانه‌شان را از یاد ببرند و از ته دل بخندند. او سر چارلز اسپنسر چاپلین بود. هنرمند مقتدر که با نبوغ خارق‌العاده‌اش به سینمای صامت شخصیت داد.

مادرش هنرپیشه تئاتر بود و در یکی از تئاترهای لندن به ایفای نقش می‌پرداخت، نقش‌هایی که به او واگذار می‌شد اغلب خدمتگزار و کلفت بودند.

چاپلین درباره مادرش نوشته بود:

«زن ظریفی بود در حدود سی سال با سیمایی دل‌پذیر، چشمانی آبی و موهایی بلند به رنگ قهوه‌ای روشن، من و برادرم سیدنی او را ستایش می‌کردیم، هرچند زیبایی فوق‌العاده‌ای نداشت اما تصور می‌کردیم که وجاهتش خیره‌کننده است...»

پدر چارلی نیز هنرپیشه تئاتر بود و بیشتر نقش‌های درام را بازی می‌کرد. چارلی از پدرش به عنوان یک هنرمند برجسته نام برده بود. چارلی یک‌ساله بود که پدر سخت الکلی بود و مادر چارلی نمی‌توانست حضور او را تحمل کند. چاره‌ای نبود جز این‌که از همسرش جدا شود و تربیت چارلی و سیدنی را خود به عهده بگیرد. نابغه بزرگ سینما زندگی را با دشواری تمام طی می‌کرد، روزها و ماه‌ها می‌گذشت و مادر او کم‌کم قدرت خود را داشت از دست می‌داد. یک شب تماشاگران مادر چارلی را به باد تمسخر گرفتند، به او خندیدند و او مجبور شد صحنه را ترک کند و چارلی که مثل همیشه پشت صحنه بود کودک کوچولوی پنج‌ساله‌ای بود که شاید نمی‌توانست بفهمد مادرش به خاطر تربیت آن‌ها چه دشواری‌هایی در پیش دارد.

مادر چارلی علاوه بر بازیگری روی صحنه گاه می‌بایست آوازهایی می‌خواند و آن شب نیز صدای مادر گرفته بود و قادر به خواندن نبود، گرفتگی صدا و بیماری حنجره موهبتی بود که تئاتر، زندگی مشترک با پدر چارلی و درگیری‌های زندگی به او داده بود...

آرزوی شیرین

چارلی در کتاب «زندگی من» از آن شب دریادماندنی چنین می‌نویسد: «آن شب وقتی مادرم به پشت صحنه آمد، درد درونش را که در سیمای مهربانش موج می‌زد، خواندم. مدیر صحنه اغلب دیده بود که من جلوی دوستان مادرم بازی درمی‌آورم، همین که مادرم پشت صحنه آمد به من پیشنهاد کرد که به جای او روی صحنه بروم، دست مرا گرفت و جلوی تماشاگران برد و روی صحنه مرا تنها گذاشت... شروع به خواندن آواز کردم، ارکستر ابتدا برای آن‌که سازهای خود را با صدای من کوک کند، مدتی دچار بی‌نظمی شد. آوازی که می‌خواندم جک جونز بود که در آن زمان شهرت فراوان داشت، هنوز آواز به نیمه نرسیده بود که سکه‌های پول از هر طرف به سوی من پرتاب شد و من بی‌درنگ آوازم را قطع کردم و گفتم که ابتدا باید پول‌ها را جمع کنم و بعد آواز بخوانم این حرف من خنده و شور بیشتری در میان تماشاگران ایجاد کرد. کارم حسابی گرفته بود، با تماشاگران صحبت می‌کردم، برای آن‌ها می‌رقصیدم و چند بار نیز تقلید درآوردم که یکی از آن‌ها تقلید مادرم بود، بدون قصد و از روی کمال سادگی آوازی را که طی آن مادرم صدایش گرفت، تقلید کردم و به همان صورتی که آن را پایان داده بود ادایش را برای تماشاگران درآوردم. اثری که این صحنه بر تماشاگران گذاشت خودم را هم سخت متعجب کرد، شلیک خنده و تشویق تماشاگران قطع نشده بود و به دنبال آن پرتاب سکه‌های پول دوباره شروع شد. وقتی که مادرم روی صحنه آمد تا مرا همراه خود ببرد، ظهور او احساسات تحسین‌آمیز تماشاگران را به‌شدت برانگیخت و غریو شادی جمعیت برخاست. آن شب برای من نخستین شب ظهور بر روی صحنه و برای مادرم آخرین شب بود.»

چارلی آن شب فقط ۵ سال داشت. بالاخره مادر سلامت خود را از دست داد و چارلی هم نتوانست در سن پنج‌سالگی به عنوان هنرپیشه زندگی خانواده را تامین کند. برادرش روزنامه‌فروشی می‌کرد اما درآمد او برای اداره زندگی کافی نبود. آن‌ها به فقر و بدبختی دچار شدند و پس از مدتی ناچار – به اردوی کار رفتند و چارلی و برادرش را به مدرسه یتیمان و اطفال بی‌سرپرست فرستادند.

مدتی بعد که حال مادر بهتر شده بود دست به فعالیت زد و از نوانخانه خارج شد، اتاقی اجاره کرد و بچه‌ها را نیز خارج ساخت، اما یک سال طول نکشید که فقر و بینوایی آن‌ها را از پای درآورد و دوباره راهی نوانخانه ساخت...

بیانگر دربه‌دری

و بدین سان چارلی بیانگر فقر و نابسامانی و دربه‌دری شد. او از خود شخصیت ولگردی ساخت که علی‌رغم فقر و فلاکتش دوستش می‌داشتند و به خاطرش صف‌های طولانی می‌بستند، طولی نکشید که آوازه شهرتش همه مرزها را نوردید و از خود یک اسم جاودانه ساخت.

در دسامبر ۱۹۱۳ با حقوق ۱۵۰ دلار در هفته به «کی‌ستون» پیوست و این برای جوانی که بهترین قراردادهایش تا آن موقع نمایش در تئاترهای سبک در سراسر آمریکا با حقوق ۵۰ دلار در هفته بود، مبلغ قابل ملاحظه‌ای بود. درست یک سال بعد با «اسانی» قراردادی به مبلغ ۱۲۵۰ دلار در هفته امضا کرد و سال بعد با حقوق ۱۰.۰۰۰ دلار، به علاوه ۱۵.۰۰۰ دلار برای امضا قرار دارد به شرکت میوچوال پیوست و در سال ۱۹۱۷ در بیست‌وهفت سالگی چاپلین از شرکت «فرست‌نشنال» یک میلیون دلار دریافت کرد تا در مقابل آن ۸ فیلم در ظرف ۱۸ ماه تهیه کند و این بار برای امضای قرارداد ۱۵۰.۰۰۰ دلار گرفت...

شهرت افسانه‌ای

آرتور نایت در «تاریخ سینما» می‌نویسد:

«مردانی که در زمان حیات خود به شهرت افسانه‌ای می‌رسند بسیار معدودند. بخصوص کسانی مثل چارلی اسپنسر چاپلین که برای مدتی چنین طولانی محبوبیتی چنان عظیم در میان مردم داشته باشند. اما چاپلین از روز نخست شرایط لازم این شهرت افسانه‌ای را دارا بود. اصل و نسب و پدر و مادر و حتی اسمش مجهول است. همه می‌دانند که کودکی و جوانی‌اش را در نهایت فقر گذرانیده و دو سال در یتیم‌خانه‌ای در لندن می‌زیسته است. چون در خانواده‌ای اهل تئاتر به دنیا آمده بود، رقصیدن و ادا درآوردن با صورت را تقریبا همراه راه رفتن آموخت. در هفت‌سالگی خرج خودش را از رقصیدن در یک واریته درمی‌آورد ولی پس از آن دوره سخت دیگری شروع شد. مادرش در موسسه‌ای مخصوص امراض مغزی به سر می‌برد و خودش در کوچه‌ها بی‌کس و تنها سرگردان بود. ولی به هر حال از ده‌سالگی به بعد به طور نسبتا مرتب و ثابتی در تئاتر کار پیدا می‌کرد، ابتدا به صورت هنرپیشه کودک و بعدها در دوره‌های تئاتر سبک به کار پرداخت. در سال ۱۹۰۶ به کمک برادر بزرگش سیدنی به شرکت کارنو کمدی که به برنامه‌های مختلف رقص و آواز و پانتومیم و حرکات محیرالعقول خود می‌بالید ملحق شد. چاپلین تا سال ۱۹۱۳ سالی که سینما او را به شهرت و ثروت رسانید در شرکت کارنو کار می‌کرد.»

«ماک سنت» می‌نویسد: «وقتی که در سال ۱۹۱۲ در نیویورک بود نمایش شبی در واریته انگلیسی که شرکت کارنو تهیه کرده بود نظر او و میبل نورماند را جلب می‌کند. بعدا وقتی بزرگ‌ترین هنرپیشه کی‌ستون، فورد استرلینگ به رسم ستارگان آن روز طغیان می‌کند، سنت فکر می‌کند که بهتر است جانشینی برای او در اختیار داشته باشد. چون چاپلین را از یاد نبرده بود، شرکای نیویورکی خود را وادار می‌کند که او را بیابند و با او قراردادی ببندند. آدام کسل این کار را به عهده می‌گیرد ولی با این‌که چاپلین قرارداد را در ماه مه ۱۹۱۳ امضا می‌کند، چنان درباره آینده خود در سینما دچار شک و بیم بود که حاضر نشد تا شرکت کارنو دوره خود را در آمریکا تمام نکرده است، آن شرکت را ترک کند. وقتی در ماه دسامبر همان سال به هالیوود وارد شد، درست بیست‌وچهار سال داشت.»

شخصیت سینمایی چارلی

در نخستین فیلم چاپلین یک کمدی به نام «امرار معاش» (۱۹۱۴) از ولگرد محبوبی که بعدها پیدا شد، نشانی نیست. چاپلین در این فیلم به شکل یک جوان خوش‌پوش انگلیسی کلاه سیلندر به سر و عینک یک‌چشمی بر چشم دارد، فراک پوشیده است و سبیل‌های بلند و آویزان دارد و نقش خبرنگاری را بازی می‌کند که از هر فرصتی که دیگران می‌دهند، سوءاستفاده می‌کند. این فیلم در زمان خودش بی‌لطف نبود ولی امروز به نظر می‌آید که اثر بازیگری بیگانه است یا اثر هنرپیشه کوشنده و ماهری است که در میان شوخی‌های بی‌شمار ولی نامفهوم گیر کرده باشد. اما چارلی ولگرد در فیلم بعدی‌اش پیدا می‌شود. دارودسته «کی‌ستون» به گوش‌شان رسیده بود که قرار است در «ونیس» مسابقه اتومبیل‌رانی برای بچه‌ها ترتیب دهند، «سنت» به «چارلی» می‌گوید که لباس مضحکی به تن کند و به عنوان فیلم‌برداری که از جشن کودکان عکس برمی‌دارد، ول بگردد. لباس چارلی یکی از آن ترکیبات نادر بخت و نبوغ از آب درآمد. چاپلین که در رخت‌کن با «آرباکل» و «مارک سوین» شریک بود، شلوار بلند و گشاد «آرباکل» و سبیل مصنوعی «سوین» را به عاریه گرفت و کفش‌های گل و گشاد هم مال «فورد استرلینگ» بود. نیم‌تنه تنگ و کلاه و عصایش همه در ظرف یک بعدازظهر کوتاه با کمال مهارت انتخاب شد. در ضمن فیلم‌برداری مسابقه ماشین‌سواری بچه‌ها در ونیس، چاپلین خودبه‌خود طرز راه رفتن آدمی را که کفش پایش را می‌زند، تقلید می‌کرد و بعدا این حرکت جزء شخصیت چارلی شد. در این کار چاپلین راه رفتن دوره‌گرد پیری را که هنگام سرگردانی در لندن دیده بود به خاطر داشت...

از «ولگرد» (۱۹۱۵) گرفته تا «کوچه راحت» (۱۹۱۷) و «دوش‌فنگ» (۱۹۱۸) و «پسرک» (۱۹۲۱) و «زائر» (۱۹۲۳) و «جویندگان طلا» (۱۹۲۵) و «روشنایی‌های شهر» (۱۹۳۱) و «عصر جدید» (۱۹۳۶) آن‌چه به نظر انسان می‌آید تغییر نیست بلکه عمق یافتن و کامل شدن شخصیت «ولگرد» است.

چارلز چاپلین پسر ارشد چارلی چاپلین در کتابی به نام «پدرم چارلی» می‌نویسد: «من و سیدنی (برادر دیگرش) به‌زودی فهمیدیم که پدرمان با همه پدرهایی که تاکنون دیده‌ایم فرق دارد، هیچ‌کس چنین پدر خوشمزه‌ای ندارد. در تمام مدتی که با او بودیم ما را خنداند. بعدها فهمیدیم برای او مهم نیست که تعداد زیادی تماشاگر دارد یا فقط دو بچه کوچک چهار پنج ساله تماشاگر او هستند. اگر او حال سرگرم کردن داشت و شنونده هم خوش‌برخورد بود، هر کاری برای خندیدن او می‌کرد. یک روز به من و سیدنی گفت: البته شما می‌دانید که این مرد کوچولو چرا باید نوک کفش‌هایش را رو به خارج بگذارد و راه برود، برای این‌که کفش‌هایش خیلی درازند و اگر بخواهد عادی راه برود نمی‌تواند زانوهایش را بلند کند و راه برود، کفش‌هایش لای پایش می‌پیچد و به زمین می‌خورد. پس بچه‌ها ما باید این‌طور راه برویم...»

چارلی و سبیل چهارگوش کوچک

همراه با هنرنمایی‌های «چارلی چاپلین» در عالم سینما سبیل چهارگوش او نیز در دنیا شهرت فراوان یافت و زیور تغییرناپذیر صورتش در فیلم‌های متعدد گردید. چارلی در این مورد می‌گفت:

«هنگامی که می‌خواستم کارم را در سینما آغاز کنم و در جست‌وجوی یک تیپ بودم، عاقبت یک سبیل چهارگوش کوچک برای خود انتخاب کردم، زیرا به فکرم رسید که مردم را می‌خنداند و یک نفر هم پیدا شد که از من تقلید کرد. این سبیل در مدتی کوتاه شهرت دنیایی یافت. سبیل کوچک که به عنوان خاطره آن را در یک قوطی کوچک نقره‌ای حفظ می‌کنم مرا به این فکر انداخت که بعد از سال‌ها باز آن را مورد استفاده قرار دهم و به خاطر سبیل هم که شده فیلمی روی ماجرای عجیب و غریب یک دیکتاتور بسازم و سیمای شوم و ناهنجار آدمی که خود را یک ابرمرد تصور می‌کرد و می‌پنداشت تنها سخن و نظر او دارای ارزش است را در ورای آن نمودار سازم. این فیلم که نقش اول آن را خودم اجرا کردم ادعانامه‌ای است علیه یک گروه خاص از جوامع بشری، گروهی که دست راست خود را با فریاد هایل بالا می‌برد و چماق را به بیفتک ترجیح می‌دهد.»

یک «نیم پشتک» چارلی را به سینما کشاند!

چارلی جالب‌ترین خاطره زندگی خود را ورود به سیرک می‌دانست. هنگامی که هشت‌ساله و پادوی یک دسته آکروبات بود. در این مورد می‌گفت: «یک نیم پشتک خطرناک سرنوشت مرا تغییر داد و از دلقک شدن در سیرک مرا به عالم سینما کشاند. درواقع باید دو پشتک پی‌درپی با یک پرش می‌زدم اما یک پشتک و نیم بیشتر نزدم و همان‌طور که اشاره شد آن نیم پشتک باعث مردود شدن من از توفیق در این کار شد و از همان لحظه به این فکر افتادم که برای امرار معاش کار دیگری انتخاب کنم، در آن هنگام گروه‌های آکروبات کودکانی را که برای کار با خود برمی‌گزیدند معمولا از میان بچه‌های یتیم انتخاب می‌کردند و سپس او را برای سیرک آموزش می‌دادند. مهم‌ترین آموزش‌ها نرمش بود و گاهی استخوان بچه‌ها در این تمرین‌ها می‌شکست. من در یکی از بازی‌های سیرک که یک آکروبات ضمن تاب خوردن طفلی را با پای خود نگاه می‌داشت و بعد او را به هوا پرتاب می‌کرد شرکت نمودم. از مدت‌ها پیش آروز داشتم چنین صحنه‌ای را اجرا کنم اما انگشت شست پایم شکست (چون آکروبات مرا خیلی دورتر از مکانی که می‌باید می‌انداخت پرتاب کرد) گرچه در این بازی موفق نشدم اما قرار شد بعد از آن فقط کار پانتومیم را انجام دهم.»

۲۵۹

نظرات کاربران
ارسال به صورت ناشناس
اخبار داغ