به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، ناصرالدینشاه قاجار در خاطرات روز سهشنبه ۴ شوال ۱۲۸۷ (۶ دی ۱۲۴۹) نوشت: امروز باید رفت به خاننجار، شش فرسنگ راه است، اما چون ما با آب میرویم، درست فرسنگِ خاکی را نمیتوان معین کرد. ساعت آب را اینطور آمدیم: پنج ساعت و نیم از دسته رفته سوار کشتی شده راندیم، یک ساعت و نیم به غروب مانده بود، وارد چادر شدیم. چون رودخانه اعوجاج دارد دیر رسیدیم.
خلاصه صبح سوار اسب شده، خیال شکار داشتم. مشیرالدوله آمد، کسل بود، میگفت والده شاه با عزتالدوله امشب این منزل باید بمانند. عزتالدوله خون زیاد رفته است، ضعف دارد، احوالش بد است؛ اوقاتم تلخ شد. در این بین نوری نایبناظر آمد، میان مردم داد میزد: «الحمدلله احوالش خوب است، صبح بچهخوره [جفت جنین] انداخته است.»
خلاصه قدری راه کج کرده به صحرا رفتم. به بوتهزاری رسیدیم، بوتههایی مثل جارو داشت. درّاج زیادی آنجا پرید. نوری، چرُتیها، قوشچیها، سوارهها، هاشم با قوش و غیره، همه بودند؛ قوش انداختند. ایلدُرُم را انداختم برد، اما برگشت. امینخلوت، آدمش قوش انداخت، درّاج را زد به بوته، طوله [توله] گرفت؛ چُرتی از ده توله گرفت، زنده بود، دادیم به آدم هاشم انداخت هوا، قوش انداخت قوش رفت، درّاج افتاد توی بوته. هاشم داد زد به آدمش به آواز بلند که: پَسَر چَرا هَمچه میکنی؟ قوش ضایع شد.
بعد خوکی درآمد، چند سواری عقب کردند، نتوانستند کاری کنند. جلوی این بوتهزارها کال [مسیل] بزرگی بود، آن طرف کال زمین مثل هزاردرّه، پست و بلند بود. پایین رفتم، از راهی رفتم بالا، به جلگه صافی کبیرمانند [کویرمانند] افتادیم. باد سردی از پیش رو میآمد. همه پیشخدمتها، حسامالسلطنه و غیره و غیره بودند. دیدم صحرایی است صاف، بوته موته هم ندارد که احتمال درّاج و غیره باشد. امینالسلطان و غیره را گفتم بروند کشتی را نگاه دارند، ناهار را هم ببرند توی کشتی. خودم هم دوانده، از تختهای حرم گذشتم، رسیدیم کنار شط. کشتی طرف منزل، پشت سر ما مانده بود. راندیم باز رو به طرف منزل. قدری رفتم، کشتی آمد کناره. تخته گذاشته رفتیم توی کشتی، همراهان هم آمدند. اشخاص دیروزی همه بودند به جز مجدالدوله، سیاچی، مملی، یحییخان که مانده است پیش عزتالدوله، موچولخان. اضافه بر دیروزیها، امینالملک، ابراهیمخان نایب، حاجی حکیم، آقا علی که چند روز قولنج بوده است، حالا خوب شده است.
خلاصه ناهار خوردیم، عرفانچی روزنامه خواند. عکاسباشی چند شیشه از عکسها را به قید روی کاغذ انداخت. قدری از اشعار سعدی را منتخب میکردم، میرزا علیخان مینوشت. تفنگ زیادی به مرغ سقّا و غیره انداختم نخورد.
طرف دست راست امروز، آبادی نخلدار نبود، اما ایلات عرب خیلی بودند، چادر زده بودند. همهجا با دلو و اسب و گاو از شط آب میکشیدند، و همچنین طرف دست چپ.
خلاصه راندیم. طرف دست راست شط امروز، اغلب کالهای بلند بزرگ بود. صارمالدوله با جمعی کنار کال گویا ناهار میخوردند، ایستاده بودند؛ گذشتیم. یک فرسنگ به خاننجار مانده، طرف دست چپ شط جمعی دیده شدند، با دوربین نگاه کردم، میرزا بزرگخان را شناختم ایستاده بود. جمعی زن و مرد و غیره هم بودند، چند قُفّه هم بود، قاطر، اسب توی قُفّه میگذاشتند، به این طرف شط، چادر و اردو زده بودند، میخواستند بیایند منزل کنند. ایلات عرب زیادی هم بود، در این طرف که چادر زده بودند. اینها از راه یسار شط، از طرف کاظمین آمدهاند، از راه دُجیر یا دُجیل و در این مکان لابد، باید با قُفّه از آب بگذرند، به طرف خاننجار و به سامره بروند.
خلاصه حاجی حکیم رخت عربی پوشیده بود، یک غزل شیخ را هم آمد نشست آهسته خواند. بعد رسیدیم منزل. کنار چادر، نزدیک به قایق نشسته رفتم چادر. هنوز حرم نیامده بود. نماز کردم. چادرها را جای خوب، کنار شط زدهاند.
امروز در سواحل اینجا سنگ و ریگ بود. جای اردو درّاج زیادی بوده است، خیلی زنده گرفتند، یکی غلامبچه کُرده آورده بود، یکی حاجی بلال آورد. امروز راه خشکی هردههورده زیاد داشته است و از یک آبی هم که اسمش عظیمه است – هر وقت کوههای سرحد را برف بزند این آب جاری میشود – باید مردم بگذرند؛ از گدارش اسب میزدند میگذشتند. کالسکه و غیره همه گذشته بودند. عربهای زیادی با ...یر و ...ون باز، زیاد توی آب میآمدهاند که مردم را بگذرانند. [...]
شیرازی کوچکه عصری پُر حرف میزد، زدم رفت، کجخُلق شدم. باشی غلامبچه باز یک درّاج آورده، گفت زدهام. سیاچی هم آمد میگفت درّاج زیادی امروز دیدیم و زیاد مردم شکار کرده بودند. البته سیصد درّاج گرفته بودند و زده بودند.
شب خوابیدیم. یوشی...
ایلات عربی که امروز این دست شط بودند: آل بوفِراج از طوایف عشیرهالعزه، عشیره خَسرَج؛ بوجواری، سُعود، جُبور.
امروز ساریاصلان عقب گراز اسب دوانده، پرزور زمین خورده است.
منبع: منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه قاجار از ربیعالاول ۱۲۸۷ تا شوال ۱۲۸۸ ق به انضمام سفرنامه کربلا و نجف، به کوشش مجید عبدامین، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ اول، زمستان ۱۳۹۸، صص ۲۲۵-۲۲۳
۲۵۹









