در ماه‌های اخیر، الگوی واکنش قدرت‌های فرامنطقه‌ای در خاورمیانه نشان می‌دهد که اولویت اصلی دیگر حل ریشه‌ای بحران‌ها نیست، بلکه مدیریت هزینه‌ها و جلوگیری از گسترش غیرقابل‌کنترل درگیری‌هاست. این راهبرد که بر مهار بحران به‌جای پایان دادن به آن استوار است، اگرچه در کوتاه‌مدت مانع از وقوع جنگ‌های تمام‌عیارمی شود، اما در بلندمدت به تثبیت بی‌ثباتی منجر می‌شود. در چنین شرایطی، مفهوم «بازدارندگی» نیز دچار تغییر شده است. بازدارندگی در این فضا به‌معنای جلوگیری کامل از درگیری نیست، بلکه معنای آن کنترل سطح درگیری است؛ یعنی درگیری‌ها می‌توانند رخ دهند، اما نه آن‌قدر که موجب فروپاشی نظم شکننده موجود شوند. حملات محدود، پاسخ‌های حساب‌شده و تبادل پیام‌های غیرمستقیم بین رقبا و بازیگران دولتی و غیردولتی، همگی بخشی از این معادله جدید هستند.

در این معادله نوین، خشونت پذیرفته می‌شود؛ اما تنها تا سطحی که تعادل شکننده را حفظ کند. ثبات در این زمینه بیشتر ظاهری است تا ساختاری. از سوی دیگر، بازیگران منطقه‌ای به‌طور فزاینده‌ای به این نتیجه رسیده‌اند که اتکای کامل به قدرت‌های فرامنطقه‌ای نه ممکن است و نه قابل اعتماد. کاهش تمرکز ایالات متحده و درگیری این کشور در نقاط مختلف دنیا از جمله در آمریکای لاتین و آسیاپاسیفیک، اختلافات داخلی اروپا و رقابت پر منازعه قدرت‌های بزرگ، کشورهای منطقه را به سمت سیاست‌های امنیتی مستقل‌تر اما پرریسک‌تر سوق داده است. نتیجه آن، افزایش نقش بازیگران غیردولتی و تشدید رقابت‌های نیابتی است؛ روندی که کنترل آن دشوارتر از مواجهه مستقیم میان دولت‌هاست.

واقعیت این است که بسیاری از بازیگران منطقه‌ای و بین‌المللی، به‌تدریج با این وضعیت کنار آمده‌اند. در چنین شرایطی، سیاستگذاری نیز ماهیتی واکنشی پیدا می‌کند. به‌جای ترسیم و طراحی چشم‌اندازهای بلندمدت و اصلاحات نهادی، مدیریت روزمره بحران‌ها در اولویت قرار می‌گیرد. نتیجه چنین روندی آن است که بحران‌ها حل نمی‌شوند؛ روی هم انباشته می‌شوند و در زمان‌های مختلف دوباره فعال می‌شوند. این انباشت بحران، ظرفیت‌های اقتصادی، نهادی و انسانی منطقه را به‌تدریج فرسوده می‌کند. البته باید توجه داشت که بازیگران منطقه‌ای نیز از بحران به‌عنوان ابزار مذاکره، سیگنال‌دهی و موقعیت‌یابی استراتژیک استفاده می‌کنند. درگیری‌ها نه تنها برای اهداف نظامی یا سرزمینی، بلکه برای تحت فشار قرار دادن حریفان، شکل دادن به ائتلاف‌ها و آزمودن محدودیت‌ها به‌کار می‌روند. در چنین شرایطی، مرز بین اقدام استراتژیک و فروپاشی ساختاری ناپدید می‌شود.

این پرسش مطرح است که چرا بی‌ثباتی مزمن در خاورمیانه به بحرانی دائمی بر مبنای تثبیت بی‌ثباتی بدل شده است؟ این بی‌ثباتی حاصل همپوشانی عوامل داخلی و خارجی است. در سطح داخلی، دولت‌های شکننده، اقتصادهای آسیب‌پذیر، شکاف‌های اجتماعی عمیق و ضعف سازوکارهای حل منازعه، ظرفیت مدیریت تعارض را محدود کرده‌اند. در سطح منطقه‌ای و بین‌المللی، رقابت قدرت‌ها، مداخلات غیرمستقیم و سیاست‌های مهارمحور، چرخه‌ای از بحران‌های بازتولیدشونده را شکل داده‌اند. نتیجه آن است که حتی زمانی که یک بحران فروکش می‌کند، بذربحران بعدی در دل همان آتش‌بس یا توافق باقی می‌ماند.

بُعد کمتر دیده‌شده این وضعیت، تحول در افکار عمومی است. نکته مهم اینجاست که افکار عمومی منطقه نیز به‌تدریج به این وضعیت عادت کرده است. بحران‌ها از جمله جنگ، ناکارآمدی سیاسی و ناامنی دیگر شوک‌آور نیستند، بلکه بخشی از زندگی روزمره سیاسی شده‌اند. این عادی‌شدن، خطرناک‌ترین پیامد بی‌ثباتی مزمن است؛ زیرا فشار اجتماعی برای تغییر را کاهش می‌دهد و دست سیاستگذاران را برای ادامه مسیرهای پرهزینه اما بدون بازخواست بازمی‌گذارد. در مجموع، خاورمیانه امروز نه در آستانه صلح است و نه در آستانه جنگی بزرگ. منطقه در یک منطقه خاکستری دائمی قرار گرفته است؛ جایی که تصمیم‌گیران به جای حل بحران، آن را مدیریت می‌کنند و به جای ثبات، به تعادل ناپایدار رضایت می‌دهند. پرسش اصلی این نیست که بحران بعدی کی رخ می‌دهد، بلکه این است که این چرخه فرسایشی و هزینه‌های فروپاشاننده اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و امنیتی تا چه زمانی قابل تحمل خواهد بود؟

 تداوم این وضعیت مستلزم هزینه‌هایی است که به‌تدریج از آستانه تحمل دولت‌ها و جوامع عبور خواهد کرد. برای خروج از چرخه بی‌ثباتی، تغییر پارادایم ضروری است: حرکت از مدیریت بحران به سمت کاهش ساختاری ریسک. این امر مستلزم سه محور مکمل است: نخست، تقویت ظرفیت‌های حکمرانی و تاب‌آوری اقتصادی در سطح ملی برای کاستن از آسیب‌پذیری‌های داخلی. دوم، ایجاد سازوکارهای منطقه‌ای اعتمادساز و ارتباطی برای مدیریت تعارض پیش از تبدیل‌شدن به بحران؛ و سوم، هم‌راستاسازی نقش بازیگران خارجی با اولویت‌های ثبات‌ساز به‌جای رقابت‌های مهارمحور. بدون چنین چرخشی، «بحران دائمی» نه‌تنها تداوم می‌یابد، بلکه به قاعده‌ای خودتقویت‌شونده در سیاست خاورمیانه بدل خواهد شد.

*   کارشناس ارشد مسائل بین‌الملل