سرنوشت نهضت سوادآموزی به کجا رسید؟

نهضت سوادآموزی اکنون در کجای این مسیر ایستاده است و چه فاصله ای با آن آرمان نخستین و رویای باشکوه دارد؟ آیا هنوز نهادی برای توانمندسازی است یا صرفا سازوکاری اداری برای ثبت آمار و گزارش محسوب می شود؟

خلاصه خبر

️روح الله فردوسی - روزنامه اطلاعات| ۷ دی‌ ماه، یادآور تولد نهادی است که قرار بود سواد را از انحصار طبقه بیرون بکشد و آن را به یک حق همگانی بدل کند. نهضت سوادآموزی با رویایی بزرگ آغاز شد؛ رویایی که رهایی انسان ایرانی از تاریکی جهل، بازگرداندن کرامت به فراموش‌ شدگان به حاشیه رانده شده و پیوند دانستن با توانستن را جستجو می کرد. در آن افق آرمانی، سواد فقط توانایی خواندن و نوشتن نبود؛ وعده‌ ای بود برای مشارکت اجتماعی، برای فهم جهان، برای ایستادن روی پای خویش. 

اما فاصله رویا تا واقعیت، امروز بیش از هر زمان دیگری خود را عیان می‌ کند. در این خصوص پرسشی مطرح است و آن اینکه؛ نهضت سوادآموزی اکنون در کجای این مسیر ایستاده است و چه فاصله ای با آن آرمان نخستین و رویای باشکوه دارد؟ آیا هنوز نهادی برای توانمندسازی است یا صرفا سازوکاری اداری برای ثبت آمار و گزارش محسوب می شود؟

نقد وضعیت موجود از همین‌ جا آغاز می‌ شود؛ از جایی که «سواد» به «عدد» تقلیل یافته است. سواد، امروز، در بسیاری از سیاست‌ گذاری‌ ها، به معنای پر کردن فرم‌ ها و بالا بردن درصدهاست، نه به مفهوم پرورش فهم، تقویت تفکر انتقادی، پیوند دانش با زندگی واقعی که هر یک از این امهات، اساس نیاز عصری ما را شکل می دهند. سوادآموزی در این میان به پروژه‌ ای کوتاه‌ مدت بدل شد که هدفش «باسواد اعلام کردن» افراد است، نه «باسواد نگه داشتن» آنان.

از سوی دیگر، تحولات عمیق فرهنگی و تکنولوژیک در این نهضت نادیده گرفته شده است. در جهانی که بی‌ سوادی کارکردی، بی‌ سوادی رسانه‌ ای و ناتوانی در فهم متون، مسئله ای اصلی محسوب می شود، این نهضت هنوز با الگوهای دهه‌ های پیشین حرکت می‌ کند. نتیجه آن است که فرد ممکن است خواندن بداند، اما فهم نکند؛ بنویسد، اما نیندیشد؛ واژه ها را بشناسد، اما معنا را نیافریند. لذا مسئله فقط ساختاری نیست؛ اخلاقی نیز هست. نهضتی که با انگیزه عدالت آموزشی شکل گرفت، امروز گاه خود به بازتولید نابرابری کمک می‌ کند. مناطق محروم همچنان محروم مانده‌ اند، مربیان سوادآموزی اغلب بی‌ ثبات و کم‌ حمایت‌ اند و آموزش، به‌ جای آنکه ابزار رهایی باشد، به تکلیفی فرساینده تبدیل شده است.

بازگشت به آرمان‌ های اولیه، به معنای بازگشت به گذشته نیست؛ بلکه به معنای بازاندیشی در مسیر طی شده است. سواد باید دوباره به معنای «قدرت فهم جهان» تعریف شود و نهضت سوادآموزی اگر می‌ خواهد زنده بماند، باید از منطق «آمار» عبور کند و به منطق «انسان» بازگردد؛ انسانی که می‌ خواهد بداند تا بتواند زندگی بهتری برای خود و جامعه بسازد.

از منظر فرهنگی این نکته حائز اهمیت است که تشکیل نهضت سواد آموزی، فقط یادآور یک تصمیم اداری یا یک نهاد آموزشی نیست؛ نماد تلاشی است برای بازسازی پیوند «جامعه» با «کلمه». یعنی امکانی که جامعه با کلمه ساخته می شود و درست از همین نقطه است که جامعه سازی براساس هویت فرهنگی شکل می گیرد. فرهنگی که در آن خواندن، نه تفنن، بلکه راه فهم خویشتن و جهان است.

نهضت سوادآموزی زمانی حامل یک پروژه فرهنگی بود که به دنبال آن به تبدیل جامعه ای شنیداری به جامعه‌ ای خوانا، از حافظه شفاهی به حافظه مکتوب، از اطاعت بی‌ سئوال به پرسشگری آگاهانه می اندیشید. تضعیف این نهضت، در واقع تضعیف فرهنگ گفتگو، نقد و انتقال تجربه میان نسل‌ هاست. جامعه‌ای که سواد را سطحی بفهمد، ناگزیر فرهنگ را نیز سطحی مصرف می‌ کند؛ متون را می‌ بیند اما نمی‌ خواند، واژه‌ ها را تکرار می‌ کند اما از آنان معنا نمی‌ سازد. از این رو، پاسداشت ۷ دی، بیش از هر چیز، پاسداشت شان فرهنگی «دانستن» است؛ دانستنی که ریشه در «زبان» دارد و در ادامه تکوین خود، به «مسئولیت اجتماعی» می‌ انجامد.

خلاصه آنکه، ۷ دی، فقط روز بزرگداشت یک نهاد نیست؛ فرصتی است برای پرسیدن این سئوال جدی و بنیادین که آیا هنوز به سواد، به‌ مثابه حق، به‌ مثابه رهایی، به‌ مثابه اخلاق باور داریم؟ یا آن را به پرونده‌ ای بایگانی‌ شده در حافظه اداری سپرده‌ ایم؟ این پرسش، اگر صادقانه پاسخ داده شود، شاید آغاز نهضتی تازه باشد؛ نهضتی که قادر است  معنا را به سواد بازگرداند.

نظرات کاربران
ارسال به صورت ناشناس
اخبار داغ