به گزارش ایسنا، ویدیویی دارد در اینستاگرام دست به دست میشود که نه به دلیل تولد یک نوزاد، بلکه به خاطر شیوۀ نمایش یک هدیه مورد توجه قرار گرفته و واکنشهایی را در پی داشته است. در این ویدیو، مردی تاج گلی بسیار بزرگ را در خیابان حمل میکند؛ تاج گلی که چندهزار دلار پول نقد در میان گلهایش قرار دارد. این تاج گل برای زنی است که به تازگی زایمان کرده و همسر اوست. دوربین روشن است، خیابان شلوغ است و رهگذران با نگاههایی که بین تعجب، سکوت و حسرت در نوسان است، صحنه را تماشا میکنند.
این صحنه در نگاه اول ممکن است برای برخی فقط یک غافلگیری خانوادگی به نظر برسد؛ هدیهای خاص برای زنی که به تازگی مادر شده و همسری که میخواهد محبت خود را به شکلی متفاوت نشان دهد. اما مسئله از جایی شروع میشود که این هدیه، از فضای خصوصی خارج شده و به خیابان و سپس به شبکه اجتماعی منتقل میشود. انتشار ویدئو، انتخابی آگاهانه است و خیابان، به عنوان محل حمل هدیه و بستر شکلگیری نمایش و استفاده از حیرت و تعجب عابران، تصادفی نیست. این انتخابها معنا دارند و همین معناست که سیلی از واکنشهای مجازی را شکل میدهد به شکلی که در کمتر از دو ساعت این ویدیو بیش از نیم میلیونبار دیده میشود.
دیدید ما چقدر پولداریم؟!
هدیه دادن، در فرهنگ ما رفتاری رایج و ارزشمند است. خانوادهها در مناسبتهای مختلف، از تولد و زایمان گرفته تا ازدواج و موفقیتهای فردی، با هدیه دادن تلاش میکنند احساس نزدیکی و حمایت خود را نشان دهند. اما هدیهای که قرار است با سناریو از پیش تعیینشده به فیلمی برای وایرال شدن و سر زبانها افتادن تبدیل شود، دیگر فقط هدیه نیست. چنین هدیهای، پیامهایی فراتر از رابطه دونفره دارد و گویی میخواهد اختلاف طبقاتی و تمکن مالی را فریاد بزند.
این ویدیو در شرایطی منتشر میشود که بخش بزرگی از جامعه، هر روز تحت تاثیر اخبار افزایش قیمت دلار، تورم و فشار اقتصادی و معیشتی است. اشاره به این وضعیت، توصیف زمینهای است که هر کنشی در مقابل ویدیو را معنادار میکند. هیچ تصویری در خلأ دیده نمیشود و هیچ نمایشِ ثروتی، جدا از شرایط اقتصادی جامعه تفسیر نمیشود. مخاطبی که این ویدیو را میبیند، آن را در کنار تجربه شخصی خود از خرید، اجاره خانه، هزینه درمان و زندگی روزمره قرار میدهد و همین همزمان بودن، واکنشها را شکل میدهد.
بیهنر باش و بلاگر شو!
پرسش اصلی جدا از اینکه آیا اصلا دلارها واقعی بودند یا تکه کاغذهای تقلبیِ بیارزش؛ اینجا مطرح میشود که چرا باید سرمایه، به این شکل و در این فضا، در معرض دید عموم قرار بگیرد؟ پاسخ به این پرسش را نمیتوان فقط در نیت شخصی جستوجو کرد. بلاگرها، برخلاف چهرههایی مثل بازیگران، خوانندگان یا ورزشکاران، شهرت خود را بدون اینکه هیچ هنر خاصی داشته باشند، به واسطه کارهایی مثل «ازدواج کردن»، «آموزش آشپزی»، «دابسمش کردن» و… مستقیما از توجه مخاطب میگیرند. تعداد دنبالکنندهها، میزان بازدید و حجم واکنشها، سرمایه اصلی آنهاست. در چنین ساختاری، دیده شدن شرط بقاست. محتوایی که توجه جلب نکند، به سرعت در میان انبوه تصاویر و ویدیوها گم میشود.
آنفالو میکنم!
در این منطق، خاص بودن اهمیت پیدا میکند و خاص بودن، اغلب با اغراق همراه میشود. هدیۀ معمولی دیده نمیشود. گل ساده وایرال نمیشود. بنابراین خرج کردن چندهزار دلار تلاشی است برای تولید محتوایی که بتواند در چرخه توجه باقی بماند. با این حال، مخاطب همیشه هم واکنش پیشبینیشدهای ندارد. زیر همین ویدیو، تعداد قابل توجهی از کاربران نوشتند که به دلیل این نوع نمایش، صفحه بلاگر را آنفالو میکنند. این واکنش قابل تأمل است. آنفالو کردن، کنشی آرام و بیسر و صداست، اما وقتی تکرار میشود، میتواند نشانه تغییری تدریجی باشد. مخاطبی که زمانی نمایش زندگی لاکچری را با تحسین دنبال میکرد، امروز ممکن است احساس فاصله یا حتی دلزدگی کند و تصمیم بگیرد از این فضا خارج شود.
پشت کردن به سکوی پرتاب مردمی
درواقع این تصویر فقط یک دستهگل نیست؛ نمادی است از فاصلهای که میان برخی بلاگرها و مردمی شکل گرفته که روزی دلیل دیده شدنشان بودند. صاحب آن دسته گل بزرگ، بلاگری است که با همراهی مخاطبانش به شهرت و درآمد رسیده؛ مخاطبانی که هر لایک، هر کامنت و هر بازدیدشان، بخشی از سرمایه اجتماعی او را ساخته است. اما حالا همین سرمایه، در قالب محتوایی خرج میشود که حسرت و خشم از اختلاف طبقاتی را تشدید میکند و پرسش اصلی کاربران دقیقاً همینجا مطرح میشود که چرا در شرایطی که بخش زیادی از جامعه با تورم، کاهش قدرت خرید و افزایش قیمت دلار دستوپنجه نرم میکند، یک بلاگر تصمیم میگیرد چنین تصویری را منتشر کند؟ آیا ناآگاهی از شرایط جامعه است یا بیتوجهی آگاهانه به احساسات همان مردمی که روزی سکوی پرتاب او بودند؟
برخی از نظرات زیر این ویدیو، به «فقر فرهنگی» اشاره دارند که به نداشتن درک موقعیت اجتماعی بازمیگردد. کاربران نوشتهاند مسئله، خرید هدیه یا توان مالی نیست؛ مسئله، نمایش آن است؛ نمایشی که در مقابل مردمی انجام میشود که همین روزها برای تأمین هزینههای ابتدایی زندگیشان در تنگنا هستند.
بهرهبرداری از خشم مردم
نکته تلختر آنجاست که همین واکنشهای منفی نیز به افزایش دیده شدن محتوا کمک میکند. خشم، حسرت و اعتراض مخاطب، ناخواسته به بخشی از چرخه دیدهشدن و درآمدزایی تبدیل میشود؛ چرخهای که در آن، احساسات مردم مصرف میشود تا عدد بازدید بالا برود. اینجاست که مسئولیت اجتماعی بلاگرها معنا پیدا میکند. کسی که با اعتماد و توجه مردم دیده شده، نمیتواند خود را از تأثیر رفتارهایش بر همان مردم جدا بداند. نمایش تجمل، آن هم در روزگاری که جامعه زیر فشار اقتصادی است، بیش از آنکه نشاندهندۀ خوشبختی باشد، شکاف عمیق میان زندگی نمایشی در شبکههای اجتماعی و واقعیت زندگی مردم را عیان میکند.
ایجاد حس نابرابری در تازهمادران
نکته مهم دیگر، انتخاب زایمان به عنوان بستر این نمایش است. زایمان، تجربهای انسانی و مشترک است که هر روز برای زنان بسیاری اتفاق میافتد. در همان بیمارستانی که این زن زایمان کرده، زنان دیگری هم فرزند خود را به دنیا آوردهاند؛ بدون دوربین، بدون هدیههای پرزرق و برق و بدون اینکه جلب توجه کنند. وقتی یکی از این تجربهها به شکلی اغراقآمیز برجسته میشود، مقایسۀ ناخواسته شکل میگیرد. حتی اگر نیت چنین مقایسهای وجود نداشته باشد، اثر آن را نمیتوان نادیده گرفت. زنانی که همان روز، با حداقل امکانات زایمان کردهاند، ممکن است با دیدن چنین تصاویری، احساس نابرابری یا حسرت را تجربه کنند. این احساس، نتیجه مستقیم نمایش است.
از سوی دیگر در همان راهروهایی که این دستهگل پرزرقوبرق عبور داده میشود، ممکن است بیمارانی باشند که برای تهیه دارو، هزینه آزمایش یا حتی پرداخت فرانشیز درمانشان دچار مشکلاند. همین همزمانی است که این تصویر را به مسئلهای اجتماعی تبدیل میکند.
کارهایی که تازگی ندارند، اما...
رفتارهای عجیب و غریب بلاگرها موضوع تازهای نیست و پیش از این هم بارها با نمایش ماشینهای گرانقیمت، خانههای لوکس، سفرهای پرهزینه و هدیههای غیرمتعارف تکرار شده است، اما آنچه این نمونه را برجستهتر و آزاردهندهتر میکند، عبور آشکار از مرز نمایش سبک زندگی به فخرفروشی علنی است؛ جایی که هدیه دیگر صرفاً نشانه علاقه یا توجه نیست، بلکه به ابزاری برای خودنمایی تبدیل میشود و با بزرگنمایی عامدانه، سرمایه مالی را به رخ مخاطبی میکشد که خود در شکلگیری همین شهرت نقش داشته است. وقتی گل، ماشین یا هر شیء دیگری برای دیده شدن و ثبت در قاب دوربین انتخاب میشود، نمایش به نوعی رقابت نانوشته برای متفاوتتر و پرزرقوبرقتر بودن تبدیل میشود؛ رقابتی که در آن مرز میان زندگی واقعی و صحنۀ نمایش از بین میرود و مخاطب، ناخواسته، در جایگاه تماشاگری قرار میگیرد که قرار است فاصله طبقاتی را نه در آمار و گزارشها، بلکه در تصاویر تجربه کند.
بیشتر بخوانید:
ویدیو تاج گل دلاری، نمونهای از تلاقی زندگی خصوصی، اقتصاد توجه و شرایط اجتماعی فعلی است. واکنشهای متفاوت مخاطبان نیز نشان میدهد که رابطۀ میان بلاگر و دنبالکننده در حال تغییر است. مخاطب امروز، فقط مصرفکننده نیست، بلکه انتخاب میکند، واکنش نشان میدهد و حتی کنار میکشد. در چنین فضایی، شاید لازم باشد پیش از انتشار هر تصویر، فقط به میزان بازدید فکر نشود، بلکه به معنایی که تولید میشود هم توجه شود.
انتهای پیام









